سمیه تیاری - خبرنگار برنا در اهواز: شاپور تا کلاس چهارم بیشتر درس نخوانده، اما تمام زندگیاش را در آب گذرانده است. خودش میگوید از بچگی هرجا غیر از آب بوده احساس ناراحتی کرده؛ «سر و صدا و ماشین اذیتم میکنه.» از همان سنین کم، همراه پدر و عمویش برای ماهیگیری به کارون میآمد و همانجا بود که دلش با سکوت آب گره خورد. بعدها که خانهی قایقیاش را ساخت، دیگر هیچوقت به خانه خانوادگی بازنگشت. همهٔ کار و زندگیاش شد همان اتاق کوچک روی آب. میگوید حتی حمام هم همانجا میکرده.
مادرش دلتنگ میشد، اما او هر سه یا چهار ماه فقط سری کوتاه به خانه میزد؛ وارد خانه نمیشد، در همان حیاط با خانواده سلاموعلیک کوتاهی میکرد و برمیگشت کنار کارون. حدود دوازده سال پیش زندگی در شهر را رها کرد و خانهاش را روی قایق ساخت.
داستان ساخت خانهای که روی آب ایستاده
ایدهٔ ساخت خانه قایقی زمانی به ذهنش رسید که هنگام ماهیگیری مجبور بودند در ساحل چادر بزنند. همانجا تصمیم گرفت خانهای روی آب داشته باشد. با آهن پایههایی را روی قایق جوش داد و دیوارهها و سقف را با چوب و طلق ساخت. پایین، خودش زندگی میکرد و بالایش خانهای کوچک برای کبوترهایش ساخته بود. با آهن پله گذاشته بود تا بالا برود؛ میگوید عشقش به پرندهها آنقدر زیاد است که یکبار همین عشق کار دستش داد.
روزی که دنبال یک پرنده رفته بود، منقل روشن را در قایق جا گذاشت. وقتی برگشت، دید قایق و خانهاش سوخته. مجبور شد دوباره قایق بخرد و همه چیز را از نو بسازد. حادثه دیگری هم بود: شبی شبیه طوفان، باد تندی وزید و طناب قایق باز شد. سیل آب را بالا آورد و قایقش که نزدیک پنجاه کبوتر و دو سگ داخلش بودند، غرق شد.
میگوید: «قبلاً با ده میلیون میشد قایق خرید، الان شده پنجاه تا صد میلیون. نمیتونم بخرم.»

زندگی روزمره در دل کارون
تابستان و زمستان را در خانه قایقیاش با آرامش میگذراند؛ چون از شلوغی شهر دور بود. برای خنک شدن به وسط کارون میپرید؛ جایی که به گفته خودش «آلودگی فاضلاب به اونجا نمیرسه». یا پارچههای تورمانند را خیس میکرد و دور خانه میکشید تا باد که میخورد خنک شود.
برای هزینههای زندگی ماهیگیری میکند یا گاهی با قایقش مسافر جابهجا میکند. آخر هفتهها و ایام عید مسافر بیشتر است، اما اصل درآمدش همچنان از ماهیگیری است—هرچند میگوید نسبت به قبل کم شده.
خاطرهای خندهدار از میان گل و آب
شاپور یک خاطره بامزه از یکی از نخستین بارندگیها تعریف میکند؛ روزی که همهجا گلآلود شده بود و بهقول خودش «در چنین مواقعی ماهیها بالا میآیند». همان روز چشم به آب دوخته بود و منتظر ماهی بود که ناگهان نزدیک پل کابلی، حبابی روی آب دید. فکر کرد ماهی است. به سمتش رفت، اما ناگهان دید «سیاهی یک سر است».
میگوید: «آشفته شدم. با چوب کشیدمش و گرفتم، سوار قایق کردم. حس کردم زندهست، اما مدتی طول کشید تا چشماش رو باز کرد. زنگ زدم ۱۱۵ و منتظر بودم. تا من رو دید ترسید؛ چون سر تا پام گلآلود بود. فکر کرد من نکیر و منکر هستم!» (میخندد)
مرد دوباره چشمانش را بست و شاپور با خودش گفت «احتمالاً مرده». اما بعد دوباره جان گرفت، تکان خورد و سرش به سنگ برخورد کرد. شاپور برای جلوگیری از آسیب بیشتر، او را از شلوارش کشید تا به سنگ نخورد، اما مرد تقلا میکرد و میخواست فرار کند.
«شاید فکر کرد من عزرائیلم! گفتم من میخوام نجاتت بدم.»
دو نفر از دوستانش را صدا میکند؛ یکی از آنها هیکل بزرگی دارد. همان دوست، پیرمرد را روی شانهاش میگذارد و کمی دورتر میبرد تا آمبولانس برسد. شاپور میگوید: «از او دلیل افتادنش در آب رو نپرسیدم، فقط همهٔ حواسم به این بود که نجات پیدا کنه.»

زندگی زیر پلها؛ امنترین نقطه دنیا برای او
مشکلات زندگی روی آب کم نیست. اگر سیل بیاید یا طناب قایق کوتاه باشد، احتمال غرق شدن هست. با این حال، زیر پلها مکان امن و آشنایی برایش شده. شبها آنجا آرامش دارد.
همین زیر پلها بارها کسانی خودشان را در رودخانه انداختهاند و شاپور نجاتشان داده: یک دختر، یک پیرمرد، مردی که از دست پدرزنش فرار میکرد، در این باره توضیح داد که مردی از دست پدرزنش فرار میکرد و خودش را از روی پل انداخت؛ شاپور او را نجات داد. مدتی بعد همان مرد دوباره خودش را انداخت و باز او را نجات داد. «وقتی منو دید گفت: باز هم تو؟!»
شاپور آنقدر دستی در نجات مردم داشته که میگوید یک بار آتشنشانی از او تقدیر کرده است.
رودخانهای که دیگر شبیه قبل نیست
شاپور شاهد مستقیم تغییرات کارون است: «هر بار بارون میاد، سطح رودخانه سیاه میشه و بوی فاضلاب بلند میشه. مردم نزدیک آب نمیشن.»
تابستانها با پایین رفتن سطح آب، بوی تعفن بیشتر میشود و خودش هم از کارون «بدش میآید». آلودگی باعث کاهش ماهیها و حتی مرگشان شده. روایت میکند مردی را که فقط با شستن دست و پا در رودخانه، پوستش «دون دون» زده بود.
تنهایی مردی که خانهاش آب است
شاپور فرزند اول خانواده است. چهار خواهر و سه برادر دارد، اما هرگز ازدواج نکرده:
«میخوام راحت و آزادانه تو آب زندگی کنم.»
تابستانها شب تا صبح ماهیگیری میکند و روزها استراحت. زمستانها هم برای گرم شدن ابتدا روی ساحل آتش روشن میکرد و بعد منقل زغال را داخل قایق میبرد. درآمدش فقط در حد رفع نیازهای اولیه است و امکان پسانداز ندارد. حالا که قیمت قایقها چند برابر شده، میگوید «دیگه نمیتونم قایق بخرم.»
بعد از فوت پدرش، بیشتر در خانهٔ خانواده زندگی میکند تا کنار مادرش که تنهاست بماند. تازگی هم خانه قایقی اش در اثر یک حادثه غرق شده، اما میخواهد به زودی دوباره روی یکی از دو قایقی که برایش باقی مانده دوباره خانه بسازد.
شاپور نمادی است از یک هموطن طغیان گر. طغیان گر در برابر جامعهای شلوغ و بی ضابطه که ترجیح داده به جای ایستادن و جنگیدن با همه آدمها، خودش را کنار بکشد و در دل کارون روزهایش را به شب برساند. حالا کارون برای او همه چیزش شده. خانه اش، شهرش و حتی کشورش.

انتهای پیام/