وقتی مفهوم طنز و طنازی با چالش مفهومی روبرو می‌شود؛
مصاحبه‌هایی که فقط برای دیده شدن می‌مانند/ گفت‌وگو برای فرصت فهم یا محتوای مصرفی؟

تبسم کشاورز- بحث این یادداشت نه موضع شخصی است و نه واکنش احساسی به یک جایزه؛ بلکه نگاهی است از منظر یک فعال رسانه‌ای که در حوزه فرهنگ و هنر فعال است. نام امیرحسین قیاسی، جشن حافظ و واکنش‌هایی از جنس آنچه محمود گبرلو مطرح کرد، در این متن فقط نشانه‌اند؛ نشانه وضعیتی که مدتی است در آن گرفتار شده‌ایم و ترجیح می‌دهیم به‌جای دیدنش، درباره‌اش غر بزنیم.

بدیهی است که جایزه جشن حافظ به برنامه طنز «نیمه‌شب» تعلق گرفته، نه برنامه گفت‌وگومحور «پامپ» اما مسئله این یادداشت، خودِ جایزه یا استحقاق آن نیست؛ مسئله، منطق و کیفیت گفت‌و‌گو‌هایی است که در برنامه‌های گفت‌وگومحورِ پرمخاطب از جمله «پامپ» تولید و مصرف می‌شوند و در نهایت، در همان چرخه دیده‌شدن و تشویق قرار می‌گیرند.

واقعیت این است که امروز گفتنِ این حرف‌ها دیگر هزینه‌ای ندارد. قیاسی مسیر خودش را می‌رود؛ برنامه می‌سازد، دیده می‌شود، میلیون‌ها بازدید می‌گیرد و در فضای رسانه‌ای‌ که عدد و دیده‌شدن معیار اصلی است، برای گفت‌وگوهایی که نه هدف روشنی دارند، نه ساختار منسجم و نه پرسش جدی، تحسین هم می‌شود.

اعتراض ما اگر صرفا در حد گلایه بماند، هیچ معادله‌ای را به‌هم نمی‌زند. مسئله، خودِ این گفت‌وگوهاست؛ گفت‌و‌گو‌هایی که اصلا معلوم نیست چه هستند و قرار است به کجا برسند.

مصاحبه‌هایی بدون مسئله

در برنامه‌ گفت‌وگومحور قیاسی، فرصتی کم‌نظیر در اختیار مجری است؛ نشستن روبه‌روی چهره‌هایی که هرکدام در سینما، موسیقی یا هنر‌های دیگر سابقه و کارنامه دارند. این فرصت می‌توانست به گفت‌و‌گو درباره مسیر هنری، جهان فکری، شکست‌ها، تناقض‌ها و حتی خطا‌های آنها منجر شود. می‌توانست هنرمند را مجبور کند فکر کند، توضیح بدهد و از مواضعش دفاع کند اما این اتفاق نمی‌افتد. گفت‌و‌گو‌ها به دم‌دستی‌ترین موضوعات تقلیل پیدا می‌کنند؛ چیز‌هایی که نه پرسش می‌سازند و نه پاسخ. از همان ابتدا هم معلوم است که قرار نیست چیزی کشف شود. نه مجری به‌دنبال کشف است و نه مهمان احساس نیاز می‌کند که جدی‌تر از سطح حرف بزند. اینها مصاحبه‌های «نگرفته»‌اند؛ گفت‌و‌گو‌هایی که انجام شده‌اند اما اتفاقی در آنها نیفتاده است.

دیده‌شدن، کافی است

قیاسی این مسیر را آگاهانه انتخاب کرده است. او فهمیده مخاطب امروز چه می‌خواهد: حرف ساده، شوخی سریع، موضوع قابل مصرف. این انتخاب، از نظر رسانه‌ای، غلط نیست. میلیون بازدید می‌آورد، برنامه می‌چرخد و دیده می‌شود.

اشکال از جایی شروع می‌شود که بعد از این انتخاب، هنوز انتظار داریم سطح گفت‌و‌گو بالا برود یا مدام می‌پرسیم چرا گفت‌و‌گو در ایران بی‌رمق است. پاسخ روشن است؛ چون خودمان این شکل از گفت‌و‌گو را انتخاب کرده‌ایم؛ دیده‌ایم و پسندیده‌ایم. نمی‌شود هم این برنامه‌ها را بالا کشید و هم با تاسف گفت «چرا وضعیت گفت‌و‌گو این‌قدر نازل است؟»

طنز، سپرِ بی‌مسئولیتی

هر نقدی که مطرح می‌شود، خیلی زود با یک جمله خنثی می‌شود: «طنز است...» انگار طنز مجوز هر سطحی‌بودن و هر بی‌دقتی‌ای است. در حالی که طنز، اگر واقعا طنز باشد، اتفاقا مسئولیت بیشتری می‌طلبد؛ نیاز به دقت، سواد و جسارت دارد.

اینجا، اما طنزچه در قالب برنامه مستقل طنز و چه در لحن برنامه‌های گفت‌وگومحور به سپری تبدیل شده برای فرار از پاسخ‌گویی. هرجا حرف تهی است، می‌گویند شوخی بود؛ هرجا نقد می‌شود، مخاطب متهم می‌شود به نفهمیدن لحن. این، پایین آوردن سطح طنز نیست؛ پایین آوردن سطح مخاطب است.

چرا اعتراض‌ها بی‌اثرند؟

واکنش‌هایی از جنس آنچه محمود گبرلو گفت، از نظر شخصی قابل فهم‌اند. مسئله این است که قواعد بازی عوض شده و ما هنوز با قواعد قدیمی دعوا می‌کنیم. در این بازی، نه گفت‌وگوی عمیق امتیاز دارد و نه پرسش جدی؛ امتیاز با دیده‌شدن با عدد است. قیاسی در این زمین بازی می‌کند و برنده هم هست. اعتراض اخلاقی، بدون تغییر قواعد، فقط صدای اضافه است.

مسئولیت ما کجاست؟

ساده‌لوحی است اگر فکر کنیم این وضعیت فقط تقصیر یک مجری یا یک برنامه است. این محصول انتخاب جمعی ماست؛ انتخاب مخاطب، پلتفرم، سرمایه و حتی سکوت رسانه‌های رسمی. ما این مدل را خواسته‌ایم، تقویت کرده‌ایم و حالا نتیجه‌اش را می‌بینیم.

پس یا باید بپذیریم که گفت‌و‌گو، در این شکل، دیگر مسئله‌ای ندارد و فقط مصرف می‌شود؛ یا اگر هنوز برای گفت‌وگوی جدی ارزشی قائلیم باید از غر زدن عبور کنیم و قواعد را تغییر دهیم.

جشن حافظ، نام قیاسی و جنجال‌های اطرافش فقط نمادند. مسئله اصلی، گفت‌و‌گو‌هایی است که مصرف می‌شوند و تشویق می‌گیرند بی‌آنکه چیزی به فهم ما اضافه کنند. تا وقتی دیده‌شدن به‌تنهایی کافی است، تا وقتی گفت‌وگوی بی‌هدف هم بازدید می‌آورد و تا وقتی ما تماشا می‌کنیم و بعد گلایه، این مسیر ادامه دارد.

این نه فاجعه است و نه توطئه؛ انتخاب است. انتخابی که اگر از آن ناراضی‌ایم، باید اول بپذیریم که خودمان آن را ساخته‌ایم.

انتهای پیام/