شوهرم که خودکشی کرد برادرش دست از سرم برنمی داشت تا اینکه...!

به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا؛ مانده بودیم چه پاسخی به سؤال‌های تکراری اقوام و آشنایان دربارۀ علت و چگونگی خودکشی شوهرم بدهیم. پشت سرمان خیلی حرف در‌آوردند و این مسئله بار مصیبتمان را سنگین‌تر می‌کرد. چند‌ ماه بعد از این ماجرا، خواهرشوهرم نیز، به خاطر سرکوفت‌های تحقیر‌آمیز همسرش، که راه می‌رفت و خودکشی برادرزنش را بر فرق سر او می‌کوبید، دچار مشکل شد. اوضاع و احوال خانۀ پدرشوهرم روزبه‌روز آشفته و بغرنج‌تر می‌شد.

کمتر به دیدنشان می‌رفتم. بزرگترهای فامیل پیشنهاد دادند با برادرشوهرم که از من کوچک‌تر است ازدواج کنم اما او، که مشکل روحی و روانی پیدا کرده بود، به شیشه معتاد شد و قول و قرار‌مان به هم ریخت. سه سال گذشت.

خواستگاری برایم آمد و ازدواج کردم. شوهرم خیلی خوب است و ما صاحب دو فرزند شده‌ایم. از زندگی‌ام راضی هستم و خوشبختانه به آرامش رسیده‌ام. امسال برای مسافرت به مشهد آمدیم. در یک خیابان شلوغ، ناگهان با مادر و برادرشوهر قبلی‌ام روبه‌رو شدیم. پیرزن، با دیدن من، اشک‌هایش جاری شد و شروع به نفرین کرد. پسرش هم، که قیافۀ تابلوی او نشان می‌داد معتاد مفنگی شده است، حرف مفت می‌زد و پرت و پلا می‌گفت.

شوهرم جلو رفت. می‌گفت: «خون‌سردی خودتان را حفظ کنید.» اما او و جوان معتاد با هم دست‌به‌یقه شدند و شانس آوردیم مأموران انتظامی در همان نزدیکی بودند. شوهر قبلی‌ام قدر خودش و مرا ندانست. با بلند‌پروازی و زیاده‌خواهی، خودش را بدبخت کرد. من نمی‌توانستم پاسوز او بشوم و به دلخواه مادرش راه زندگی‌ام را انتخاب کنم

 

منبع:رکنا