حسن خلیل آبادی در بازدید دوره‌ای خانه موزه‌ شخصیت‌های بزرگ ایرانی:
بیست ساله بودم که شریعتی را در کوه‌های جنگلی رامسر ، با کتاب "فاطمه ، فاطمه است" شناختم

به گزارش خبرگزاری برنا تهران، خلیل‌آبادی درباره‌ی این بازدید یادداشتی به شرح زیر نوشته است؛

شریعتی برای نسل من یک نویسنده ، سخنران ، دانشمند ، ادیب ، جامعه‌شناس ، معلم و مبارز نبود؛ او کسی بود که برای آموختن روش چگونه زیستن به ما تلاش کرد ، زیستی که هم موحد باقی بمانیم و هم متجدد ، هم مسلمان و هم ایرانی ، که آرمانش آزادی ، برابری و عرفان است.

من بیست ساله بودم که شریعتی را در کوه‌های جنگلی  رامسر ، با کتاب "فاطمه ، فاطمه است" شناختم.

کتابی که از دست طلبه‌ای

_که هم‌فکرانش در آن زمان نادر بودند_

و در آخرین روز کار تبلبغاتی‌اش در روستایی که من معلم (سپاه دانش) آن بودم و در هاله‌ای از بیم و امید در روزنامه جلدشده به دستم داد ، گرفتم.

پیش‌تر اسم او را و آوازه حسینیه ارشاد را شنیده بودم ولی بخاطر محیط زندگی‌ام در خارج از محدوده آن وقت شهرری که درد نان و زندگی و فقر فاخری که می‌گذراندم موفق به حضور در آن جمع‌ها نبودم!!!

البته در شهرری و حرم حضرت عبدالعظیم(ع) گاهی پای صحبت روحانی‌های بنام آن روزگار می‌نشستم و با اسلام آشنا بودم ، ولی افکار شریعتی ترسیمی نو از زیست مسلمانی برایم بود ، تا آنجا که دو سال بعد به مناسبتی چند روزی زائر امام رضا(ع) شدم و همه نوشته‌های موجود دکتر را شبانه می‌خواندم و از این دریای بیکران جرعه‌ها می‌نوشیدم که هنوز مست و خمار آن شب‌های مطالعه و زیارت هستم.

پنج‌شنبه ٨ آبان ٩٦ با هماهنگی مدیر محترم خانه موزه شریعتی ، آقای گیاه‌چی ، توفیق حضور در خانه دکتر شریعتی را که پس از هجرت از مشهد در تهران ، در آن زندگی می‌کرده و البته بیشتر اوقات را هم در زندان گذرانده ، موفق به دیدار خانه‌ی یار و مراد چهل ساله‌ام شدم. فرزندانش دکتر احسان شریعتی و همسر ایشان و همچنین دکتر سوسن شریعتی در این منزل به من افتخار دیدار دادند و گپ‌وگفتی دو ساعته رقم خورد که صحبت‌های خانم سوسن شریعتی برایم کلام دکتر را که پر از سوز و گداز بود تداعی می‌کرد و بیانات احسان شریعتی چهره آرامی از دکتر در کنفرانس‌های اروپا را ، با آرامشی خاص برایم تجدید می‌کرد.

خیلی صحبت کردیم و من کنار سفره خانواده استادم که سالیانی ذوق دیدارش را داشتم و با نوستالوژی او زیسته بودم نشسته‌ام ، که به ناگاه به وجد می‌آمدم و از خاطرات مشترک نسل خود می‌گفتم ، تمام دوران انقلاب که برایم با شریعتی آغاز شد تا کنون را مرور کردیم و حتی به گفتگو پیرامون استاد محمدتقی شریعتی (پدر دکتر) که مربوط به نسل قبل از ما است پرداختیم.

در بازدید از خانه موزه‌ی دکتر که با تغییرات و ساخت و سازهای‌اطراف و حریم آن و بی‌مهری هایی که در دولت گذشته بر آن روا داشته شده بود ، مواجه شدم که همین اعتراض را فرزند شهید بهشتی هم در بازدیدم از خانه موزه آن  شهید نیز داشتند و متاسفانه خانواده‌ها را آزرده خاطر نموده‌اند و باید شورای شهر پنجم ، با تصویب یک لایحه کاری ماندگار در حق این خانه موزه‌ها که بخش قابل توجهی از میراث فرهنگی ما را نمایندگی می‌کنند انجام دهد.

پس از پایان بازدید ، دکتر را درحیاط خانه و پشت به پنجره‌های آهنی آن و در آفتاب دلچسب نیمروز پاییز تهران می‌شد حس کرد.

دکتر از همین خانه به زندان رفته بود و از همین خانه به هجرت بی‌بازگشت که هنوز پیکرش در قبرستانی در کنار زینبیه دمشق به امانت هست ، پرکشیده است.