منصور علیمرادی، نویسنده، شاعر، نویسنده و پژوهشگر فرهنگ اهل جنوب کرمان است، چیزی که اگر ندانید هم، از خط قصهها، فضای داستانها و حال و هوای شخصیتهایی که خلق کرده به آن پی میبرید. از همان دوران نوجوانی به ادبیات علاقهمند بود و فعالیت ادبی را شروع کرد. او علاوه بر داستاننویسی و سرودن شعر، درباره فرهنگ بومی مردم قومهای مختلف، پژوهشهای بسیاری انجام داده و آثاری مثل «شروگ ماه»، «لیکوهای رودباری» و «افسانههای مردمان کرانههای رود هلیل» و اشعار و ترانههای شفاهی و فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای جنوب کرمان را نوشته است. از میان کتابهای او بعضی آثار مانند «اوراد نیمروز»، برگزیده جوایز ادبی معتبری مانند جایزه ادبی جلال آلاحمد شدهاند. با علیمرادی درباره داستاننویسی و ادبیات گفتوگو کردهایم. او معتقد است قصه، همزاد زبان آدمی است.
رمان اوراد نیمروز زبان سادهای ندارد، نگران این نبودید که مخاطب نتواند با زبان ارتباط برقرار کند؟
زبان اوراد نیمروز اگر ساده نباشد، سخت هم نیست. میدانید، ما بیش از حد به نثر نخنما و زبان بیطراوت و بیروح و نازل در آثار ادبی این سالها عادت کردهایم. آن تشخص و طراوت نثری، لحنی، زبانی که در نویسندگان چند دهه پیش بود، در آثار دوره ما خیلی کمرنگ شده. زبان، هویت متن است. بار متن بر دوش زبان است و هرچه زبان غنیتر، امکان ساخت حوزههای بدیع بیشتر. با ابزار کم نمیتوان بنای بزرگ ساخت. در اوراد نیمروز علاوه بر زبان اصلی متن، ما چند زبان فرعی هم داریم که میتوان در مورد هرکدام مفصل صحبت کرد. به هرحال تا به امروز کسی را ندیدهام که از زبان این کتاب گلهمند باشد و البته برعکس، بیش از هر حوزهای، در اثر، از زبان آن تعریف کردهاند.
بهنظر خودتان اگر اهل کویر نبودید، نوشتن این رمان برایتان کار سختتری میشد؟
اصلا ناممکن میشد؛ البته اگر هیچ درک درستی از کویر نداشتم. لازم نیست حتما آدم اهل جای خاصی باشد تا بتواند مکانیت داستانش را که رویدادها در آن اتفاق میافتند، بسازد. میتواند آن حوزه را در حدی که برای نوشتن اثرش لازم است بشناسد. نویسنده برای نوشتن یک اقلیم و ساختن یک مکان باید حتما با آن حوزه مکانی آشنا باشد. بعدها ممکن است آن حوزه به اقلیمی داستانی در اثر تبدیل شود که خاص خود اوست. مثلا آن آبادی کوچک در قلب کویر لوت خاطرتان است؛ آبادی ملک محمد؟ خب، این ساختگی است. در لوت زندهجان نمیتواند دوام بیاورد چه برسد به اینکه دست به آبادی و آبادانی هم بزند. شهرهای باستانی هم که سر راه بهمن محسنی قرار گرفتهاند همینطور، آنها هم به نوعی جعلی هستند. اما بدون درک لوت ساختن آن فضاها امکانپذیر نبود. بدون آشنایی با یک مکان واقعی، نوشتن از آن ممکن نیست.
بهعنوان کسی که فعالیتهای مستمر در ثبت فرهنگ عامه دارد، بهنظرتان ادبیات داستانی میتواند در انتقال این فرهنگ به نسل تازه موفق شود؟
ادبیات مدعی ثبت و ضبط و انتقال ادب و فرهنگ شفاهی به آیندگان نیست، هرچند فرهنگ عامه را در ذات و سرشت خودش دارد. مدرنیسم ادبی وقتی در ادبیات ایران اتفاق میافتد که از نثر فاخر، درباری و متصنع پیشینیان فاصله میگیرد و به زبان کوچه و بازار و فرهنگ مردم نزدیک میشود؛ کاری که با مرحوم جمالزاده شروع شد و با صادق هدایت ادامه یافت. ثبت و ضبط آداب و عادات مردمی و فرهنگ شفاهی بهطور تخصصی در حوزههای دیگری صورت میپذیرد. هرچند باورها، آداب و رسوم و سنن، افسانهها و... آبشخور و ظرفیتی عظیم برای خلق آثار ادبی هستند؛ مثلا استفادهای که مارکز از باورها و قصههای مردم زادگاهش در «صدسال تنهایی» میکند. از طرف دیگر شخصیت داستانی، تباری دارد و از دل فرایندی فرهنگی- اجتماعی آمده که بر زمینه زبان، فرهنگ، عادات و آداب عامه استوار است.
چند سالی است که ادبیات داستانی تا حدی از قصهگویی فاصله گرفته است. برای شما قصهگوبودن اثری که مینویسید، اولویت دارد؟
قصه، همزاد زبان آدمی است. بشر که به توانِ تکلم میرسد، برای همنوعان و همسایگانش از رویدادها و تجربههای تازه میگوید. چه در شبنشینیهای دور آتش، چه در زمستانهای برفگیر در غارها، در راه، در سفر و... ماجراهایی را که دیده و شنیده تعریف میکند. از شیوههای رفتن به شکار، جمعکردن غذا، مواجهه با حیوانات درنده، دیدن پدیدههای تازه و شگفت و... حرف میزند. به همین ترتیب رفتهرفته روایت شکل میگیرد و قوام و نظم و نظام پیدا میکند. انسان آغازین، جهان غریب و نامکشوف و رازوارانه را بهواسطه قصهها توضیح و تفسیر و معنا میکند. روایتهایی قدسی از خدایان میسازد که میشوند قصههای اساطیری. بیش از 4هزار سال است که بشر قصه مکتوب دارد و هنوز داستان، تازگیاش را از دست نداده، پابهپای تاریخ و تحول اجتماعی آمده، متحول شده و تنوع پیدا کرده. از داستانهای سومری مثل گیلگمش گرفته تا داستانهای هزار و یک شب، از روایات اساطیری تا جویس و هدایت و کافکا، قصهگویی راه درازی را طی کرده است. در این روند، ذات و سرشت روایتگری از دست نرفته که هیچ، به شکلهای دیگر هم درآمده؛ مثلا به سینما، تئاتر، اپرا و...تبدیل شده است. قصه، کموبیش در همه هنرها هست، فقط شدت و ضعف دارد. نهتنها در سینما و رمان که حتی در موسیقی و نقاشی هم ما روایتها یا روایتی داریم. در ادامه عرض کنم که بله، من نویسندهای قصهگو هستم. در هر کدام از داستانهایی که نوشتهام، قصهای به شیوه خودم برای تعریف کردن داشتهام. از آنجا که ادبیات بر تکثر و تنوع استوار است، فردا ممکن است موضوعی را بنویسم که قصهای به شیوه متداول و کلاسیک نداشته باشد. بستگی به موضوع و سرشت موضوعی دارد که قرار است بنویسم.
تلاش میکنید بر سلیقه خوانندگانتان اثر بگذارید یا از سلیقه آنها تأثیر میگیرید؟
تلاش نمیکنم. نفس ادبیات بر همین تأثیرپذیری و تأثیرگذاری استوار است، وگرنه به چه درد میخورد؟
آیا نویسندگی رؤیای شما بود؟ چقدر به تصوراتتان در آغاز راه شباهت دارد؟
بله، رؤیای من بود. من از نوجوانی سودای نویسندهشدن داشتم و هنوز هم دارم. هنوز هم گاهی که اینطرف و آنطرف از من بهعنوان نویسنده یاد میشود، سرخ میشوم. هنوز فکر میکنم تا نویسندهشدن بهمعنای واقعی، راه درازی در پیش است.
در روزهای سخت، به نوشتن پناه میبرید یا خواندن؟
خواندن. خواندن مسحورکننده است و نوشتن کاری صعب و سخت. انرژی و انگیزه و صبر میطلبد. خواندن اما لذت ناب است؛ غرقشدن در جادو و راز. بهخصوص داستانها و رمانهای بدیع که دست آدم را میگیرند و وارد دنیایی از ناشناختهها میکنند، با آدمهای جدید، رویدادهای تازه، اقالیم و اماکن نادیده و مهمتر از همه جادوی روایت و نثر و تکنیک و...
بهنظر شما ادبیات میتواند پناه آدمها در روزهای سخت مثل روزگاری که سپری میکنیم باشد؟
نمیدانم. فقط میدانم که ادبیات مسحورکننده و جادویی است.
آیا داستان یا کتابی بوده که با خواندن آن بر توانایی نویسنده غبطه بخورید و با خودتان بگویید کاش من آن را نوشته بودم؟
بله، بسیار. برخی از آثار واقعا به لحاظ ساخت و جهانی که خلق کردهاند ساحرانه، شگفتانگیز و تکاندهندهاند؛ مثلا خیلی دلم میخواست رمان پدرو پارامو را من مینوشتم یا خشم و هیاهوی فاکنر را. همینطور رمان مرشد و مارگریتا یا منظومه سرزمین هرز الیوت را: آوریل ستمگرین ماههاست... شروع این شعر جان آدم را به تلاطم وا میدارد. کدام آدم اهل دل و اهل فرهنگ را سراغ دارید که آرزو نکند حداقل یکی از غزلهای حافظ را او نوشته باشد؟
کرونا و پیامدهای آن در زندگی و حرفه همه ما اثر گذاشت. برای شما چه تغییراتی به همراه داشت؟
طبیعتا روند زندگی با رویدادهای بهنگام و نابهنگام تغییر میکند.کرونا هم بر زندگی من تأثیر خاص خودش را داشت و دارد. منتها اگر دوره قرنطینه مدنظرتان است که کرونا میتوانست مجالی آرام برای نوشتن بهوجود آورد، خب نه چندان. البته در همین مدت بسیار در مورد یک رمان آخرالزمانی فکر کردم که ویروسی شبیه به کووید-19جهان را غافلگیر میکند؛ ویروسی که از راه رسانههای صوتی و تصویری هم منتقل میشود. کشورها، ایالتها و شهرهای کوچک قرنطینه میشوند و مرگ بیداد میکند. موضوع اثر، روایتی نفسگیر از زندگی 15-10زن و مرد بازمانده از کشتار ویروس جدید است که در محلهای کوچک در شهر ساحلی و البته خیالی در قرنطینه زندگی میکنند. تا ببینیم چه پیش آید.
جنهای برج کبوترخانه
رمان «جنهای برج کبوترخانه» ماجرای چهارنوجوان بهنامهای مسعود خالیبند (علاقهمند به مکانیکی)، عسکر لنگدراز (عاشق فوتبال)، نعیم (دوستدار سینما) و بهزاد (شیفته رمان) است که در یک شهر کوچک تاریخی فرضی در دل کویر زندگی میکنند. در وسط این شهر تپهای واقع شده که این نوجوانها اغلب برای گپزدن و قدمزدن به آنجا میروند.