صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

معرفی کتاب هفته ؛

«دایره گچی قفقازی» یکی از بهترین آثار برتولت برشت

۱۴۰۰/۰۳/۲۷ - ۰۶:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۱۹۱۱۱۰
برتولت برشت یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان و شاعران قرن بیستم، در 10 فوریه سال 1898 در شهر آئوگسبورگ آلمان دیده به جهان گشود. وی از همان اوان جوانی و دوره‌ی دبیرستان به سرودن شعر و نوشتن داستان دست زد. برشت برای تحصیل در رشته‌ی پزشکی به شهر مونیخ رفت، اما توجه و علاقه‌ی او هرچه بیش‌تر به تاتر جلب گردید. برشت در 14 اوت 1956 در برلین در گذشت. «دایره گچی قفقازی» یکی از آثار این نویسنده است.

به گزارش برنا، «دایرهٔ گچی قفقازی» نمایشنامه‌ای از برتولت برشت نویسندهٔ آلمانی است. ساختار این نمایشنامه مطابق با تئاتر روایی برشت است و داستانی اخلاقی دربارهٔ دختری رعیت را روایت می‌کند که با نجات دادن یک کودک از طبقهٔ بالای جامعه، نقش مادری بهتر از مادر واقعی را برای او ایفا می‌کند.

این نمایشنامه در سال ۱۹۴۴، هنگامی که برشت در آمریکا ساکن بود به زبان آلمانی نوشته شد و توسط دوست او، اریک بنتلی به انگلیسی ترجمه شد. اولین نمایش آن در سال ۱۹۴۸ در قالب کار دانشجویی در کالج کارلتون واقع در مینه‌سوتا به روی صحنه رفت.

نمایشنامهٔ دایرهٔ گچی قفقازی در قالب یک پیش‌درآمد و پنج صحنه نوشته شده است. عنوان پیش‌درآمد کشمکش بر سر یک دره و عناوین صحنه‌های آن به ترتیب طفل والاگهر، فرار به کوهستان‌های شمالی، در کوهستان‌های شمالی، شرح احوال قاضی، دایرهٔ گچی است.

بخش‌هایی از کتاب:

پیرمرد سمت راست: «عجب! (غصه دار) باید فکرشو می کردم که تو از پنیر چیزی نمی فهمی.» پیرمرد سمت چپ: «چه طور نمی فهمم؟ وقتی می گم خوشمزه س معلومه که می فهمم دیگه!» پیرمرد سمت راست: «نمی فهمی، چون که این پنیر اصلا نمی تونه خوشمزه باشه. برای این که این پنیر دیگه اون پنیر قدیم نیست. چرا اون پنیر قدیم نیست؟ برای این که علف های امروز به دهن بزهای ما دیگه مزه ی اون علف های قدیم رو نمی ده. مخلص کلام، پنیر پنیر نیست، چون علف علف نیست. همین. لطفا توی صورت جلسه مرقوم بفرمایید.»


کارشناس: «از این که بهت می خندن ناراحت نشو. این ها احساسات تو رو درک می کنن. رفقا، چرا انسان وطن رو دوست داره؟ برای این که وطن نونش خوشمزه تره، آسمونش بلندتره، هواش خوشبوتره، نغمه هاش پرطنین تره، و خاکش دوست داشتنی تره. مگه همین طور نیست؟» پیرمرد سمت راست: «اون دره از روز اولش هم مال ما بوده.» سرباز سمت چپ: «از روز اولش» یعنی چی؟ هیچ چیز از روز اولش مال هیشکی نبوده. تو خودتم وقتی جوون بودی مال خودت نبودی، بلکه جزو آدم های «کازبکی» فرماندار بودی.»

نظر شما