صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

جهان پر شده از آدم‌های معروفی که ...

۱۴۰۰/۰۷/۰۷ - ۱۵:۱۱:۲۲
کد خبر: ۱۲۴۰۱۶۰
«حالا در همه جای دنیا گروه‎‌های مرجع فرهنگی مانند نویسندگان و اندیشمندان و قهرمانان واقعی جای خود را به سلبریتی‌ها داده‌اند. جهان پر شده از آدم‌های معروف‌ که مخاطب را تنها پول نقد می‌بینند. اما این تغییر مرجعیت چگونه رقم خورده و چه تبعاتی برای کشور دارد؟»

به گزارش روی خط رسانه های خبرگزاری برنا، روزنامه ایران نوشت: «کاربری در توئیتر پرسیده بود: «چرا علامه محمدرضا حکیمی را پیش از مرگش نمی‌شناختم؟ چرا نمی‌دانستم چنین مجتهد و فیلسوفی در ایران زندگی می‌کند؟» سؤالی که هر کس به آن جوابی داده بود؛ بعضی از رسانه‌ها ایراد گرفتند که به این چهره‌ها تریبون نمی‌دهند و بعضی شخصیت عزلت‌گزین برخی از فرهیختگان جامعه را دلیل ناشناس‌ماندن آنها عنوان کردند و ... چند هفته بعد ویدئویی دست‌به‌دست شد که در آن مجری برنامه از چند دختر نوجوان می‌پرسید دنیای بدون بازیگر محبوب خود را تصور کنید. جواب آنها اشک بود و آه، از بی‌معناشدن زندگی می‌گفتند و دسته‌جمعی گریه می‌کردند: «دنیای طاقت‌فرسایی است. اگر او نباشد من هم نیستم. دوام نمی‌آورم. خیلی سخت است. اصلاً تصور دنیای بدون او ممکن نیست. ترجیح می‌دهم من نباشم ولی او باشد و همچنان بماند...»

این واکنش‌ها در چنین سن و سالی البته مختص به ایران نیست و حالا در همه جای دنیا گروه‎‌های مرجع فرهنگی مانند نویسندگان و اندیشمندان و قهرمانان واقعی جای خود را به سلبریتی‌ها داده‌اند. جهان پر شده از آدم‌های معروف‌ که مخاطب را تنها پول نقد می‌بینند. اما این تغییر مرجعیت چگونه رقم خورده و چه تبعاتی برای کشور دارد؟ جوانانی که این روزها بیشترین زمان را در شبکه‌های اجتماعی مانند اینستاگرام می‌گذرانند آیا می‌توانند در شرایط حساس اجتماعی موضعی درست اتخاذ کنند یا تحت تأثیر صفحات سلبریتی‌ها مواضع خود را تغییر خواهند داد؟ یعقوب موسوی، جامعه‌شناس، پیشرفت تکنولوژی را باعث تحول عمده در مناسبات جدید فرهنگی و خرده‌فرهنگ‌ها می‌داند؛ تحولی که باعث‌شده تفاوت نسل‌ها بیش از پیش شود: «در این جهان اجتماعی جدید، تفنن، به حال خود بودن، اندیشیدن لحظه‌ای، فاقد عمق و تأملات دیرپا بودن و ... را شاهد هستیم. نسل جدید نسل گذران [لحظه‌ها] است. نسل بدون تأمل که نه مایل است به گذشته وارد شود و نه به آینده بیندیشد، بلکه تنها به حال اهمیت می‌دهد.»

او جریان‌سازی سلبریتی‌هایی که فضاهای شبه‌فرهنگی را سازمان می‌دهند، پارادایم غالب در ساختار فرهنگی می‌داند؛ چهره‌هایی که با پرکردن اوقات فراغت مردم در واقع مشغول کار تجاری هستند: «در همین جامعه نخبگان و دانشمندانی هستند که در علم و ادب سرآمد هستند اما در عزلت روزگار می‌گذرانند. جامعه جوان به آنها رغبتی ندارد و روی آنتن هم نیستند ولی هر روز در خارج و داخل از طریق شبکه‌های اجتماعی و ماهواره‌ای شاهد بروز و ظهور افرادی هستیم که بخشی از فضاسازی فرهنگی داخل کشور را به خود اختصاص می‌دهند.»

موسوی به تجربه جوانی خود پیش از انقلاب اسلامی اشاره می‌کند و می‌گوید در گذشته هم خواننده‌ها و بازیگران و ورزشکاران گروه‌های مرجع بودند اما کار برای آنها بسیار سخت‌تر از حالا با انبوهی از تریبون‌ها و شبکه‌های شخصی و اجتماعی بود. شبکه‌هایی که این امکان را ایجاد کرده‌اند تا جنس بدلی یک قهرمان در آن به‌راحتی رشد کند: «به تعبیر داریوش شایگان در «جهان شکسته و قطعه‌قطعه‌شده اجتماعی» نسل جدید ما فاقد جهان اجتماعی عمیق و هدفمند و منسجم است و متأثر از مضراب‌های روزمره اجتماعی است و به صورت افراطی سرگرم اوقات فراغت است.»

موسوی معتقد است در این میان معنا از دست رفته است: «مدت‌هاست که سؤالاتی مانند برای چه زندگی می‌کنیم؟ نه از طرف نسل جوان مطرح می‌شود و نه کسی جوابی برای آن دارد. بنابراین بخشی از این جوانان برای فرار از بحران معنا به قهرمانانی که شاید اصیل هم نباشند پناه می‌برند.»

او مهم‌ترین تبعات نداشتن آرمان برای جوانان و دنبال‌کردن سلبریتی‌های کاذب را نداشتن کنش یا واکنشی مناسب با بحران‌های اجتماعی می‌داند: «در واقع شاهد این خواهیم بود که جوان در بزنگاه بحران، آمادگی روبه‌روشدن با آن را ندارد.»

با صحبت‌های موسوی به این فکر می‌کنم که آیا جوانان تنها مقصر به‌وجودآمدن این وضعیت هستند؟ وضعیتی که در آن گروه‌های مرجع تغییر کرده‌ و نوجوانان و جوانان در انبوهی از صفحات مجازی وقت می‌گذرانند، با قهرمانان و آدم‌های معروف‌ همذات‌پنداری می‌کنند و گاهی زندگی خود را گره‌خورده به آنها تصور می‌کنند؛ بخصوص در دوران کرونا و خانه‌نشینی که باعث شده مردم زمان بیشتری را در شبکه‌های اجتماعی بگذرانند. اردشیر گراوند، جامعه‌شناس، مسأله اصلی را تضاد بین آرمان‌ها و الگوهای معرفی‌شده توسط سیستم می‌داند: «باید پرسید در کشور ما چه آرمانی وجود دارد و برای رسیدن به آن آرمان‌ها چه الگویی معرفی کرده‌ایم؟ هر چقدر آرمان‌ها بنیادی‌تر باشد الگوها هم باید همان‌قدر بنیادی‌تر باشد. اگر آرمان‌ها اخلاق‌مداری و افتخار تمدنی باشد آن موقع محمدرضا حکیمی و علامه طباطبایی و شجریان و اخوان ثالث الگو می‌شوند. باید ببینیم برای آن نوجوانان در دوران کودکی و ابتدایی و راهنمایی چه آرمان‌هایی معرفی کرده‌ایم که آنها این الگوها را انتخاب کرده‌اند.»

البته او نیز بخشی از این الگوگزینی‌ها را طبیعی و بنا به سن و سال و تنش‌های دوران نوجوانی می‌داند. چنانچه در فضای مجازی خیلی‌ها گفتند چند سال دیگر نوجوانان همان ویدئو که در واکنش به تصور جهان بدون بازیگر محبوب‌شان گریه می‌کردند، به کار خود خواهند خندید. گراوند معتقد است این الگوها برای تفنن است و باید دید آن نوجوان برای زندگی واقعی خود سراغ چه کسانی رفته است: «آرمان‌های یک کشور باید آن قدر دقیق و حساب‌شده باشد که افراد جامعه نه آن قدر از آن احساس دوری کنند که نتوانند نقشی برای خود در نظر بگیرند و نه آن قدر دم‌دستی باشد که به ابتذال منتهی شود.» می‌توان گفت هم سنگ بزرگ و هم سنگ بسیار کوچک به یک اندازه امکان دارد که به هدف نخورد.

گراوند در کنار تضاد بین الگو و آرمان‌های اجتماعی بحث دیگری را هم در رابطه با رسانه‌ها مطرح می‌کند؛ جایی که از نظر او تنها معدود افرادی به آن راه پیدا می‌کنند و می‌توانند از آن برای معرفی خود یا اثرشان استفاده کنند: «اغلب رسانه‌های ما سیاسی و باندی است و این مسأله باعث‌شده متأسفانه نتوانند آدم باسوادی معرفی ‌کنند بلکه کسی را معرفی می‌کنند که در راستای منافع آنان باشد. آیا یک فرد به‌واسطه نوشتن چند کتاب و جایگاه علمی‌اش می‌تواند به مردم معرفی شود؟ باید بپذیریم که دسته‌های سیاسی با رسانه‌هایی که دارند نه‌تنها به دنبال منافع عمومی نیستند بلکه به پیشبرد اهداف سیاسی خود می‌اندیشند و از افرادی استقبال می‌کنند که به آنان در راه این هدف کمک کنند.»

این روزها ویدئوهای عجیب از نوجوانان کم نیست؛ ویدئوهایی که نشان می‌دهد شکاف نسلی به جایی رسیده که دیگر قابل درک نیست. اگرچه برخی از جامعه‌شناسان اساساً به شکاف نسلی اعتقادی ندارند و می‌گویند بین ما و پدران ما شکاف بیشتری وجود داشته تا ما و فرزندان‌مان. طرفداران این نظریه که کم نیز نیستند معتقدند نسل پیشین آنها درک کمی از وضعیت آنها و دنیای آنها داشته‌اند؛ در حالی که خود آنها با فرزندان‌شان در تمام فرازوفرودهای پیشرفت اجتماعی دوشادوش حرکت کرده‌اند. اگر این‌ طور است مشکل کجاست؟ اگر شکاف نسلی میان جوانان امروز با اولیای‌شان وجود ندارد، چرا جوانان گاه از مسیر هنجارهای فرهنگی خارج می‌شوند؟ به نظر می‌رسد این هنجارگریزی‌ها را باید در مجموعه‌ای دیگر و از زاویه دیدی دیگر تحلیل کرد. همین چند ماه پیش بود که ویدئویی از یک دختر نوجوان با قمه‌ای در شلوار وسط یک دعوا همه را متعجب کرد. از نظر موسوی و گراوند همه از سیاستگذاران تا اصحاب رسانه و حتی تکنولوژی‌های نوین، در به‌وجودآمدن این وضعیت مؤثر هستند.»

نظر شما