به گزارش برنا؛ «دیشب، در تالار سینمای چارسو، هنوز تلخی تماشای قهرمان در جانم ته نشین نشده بود، که تلخی دیگری در عنوان بندی فیلم گریبانم را گرفت. دردش به جانم نشست و بغضش به گلویم و اشکش به چشمانم.
نام آیدین الفت از دست رفته به عنوان یکی از دست اندرکارانِ صدایِ این فیلم درخشان، دوباره به یادم آورد که در طول این سالها، چه فرصتهایی را از دست دادم برای دوستی و آشتی و صلح. به یاد آوردم سالهایی را که با آیدین و همدرسهایش نمایشی را به شیوهی کارگاهی نوشتیم و اتود کردیم و لذت بردیم؛ در موسسهی کارنامه، که آن روزها در محلهی ظفر بود. آن نمایش مثل بسیاری از کارهایم به نتیجه نرسید و اجرا نشد، ولی همان کارگاه آموزشی زمینهی برپایی جشنوارهای شد به همت آیدین و نگار اسکندرفر.
همان روزها اتفاقی افتاد و همان ماهها حرفی زد که از او بسیار رنجیدم و دیگر، مگر به تصادف و اتفاق هرگز او را ندیدم. در نیمهی مرداد امسال، وقتی از احسان کرمی و الهام پاوهنژاد سر تمرین نمایش لاموزیکا خبر مرگش را شنیدم، بیش از تلخی این مرگ ظالمانه، اندوهی عمیق به سراغم آمد. اندوه از اینکه چرا گذاشتم آن رنجش عمیق به حسی ناخوشایند بدل شود و در تمام این پانزده سال، تلخی آن قطره قطره در قلبم بچکد؟ چرا پیشقدم نشدم برای صلح و دوستی و آشتی و رفاقت؟
چرا به غرور احمقانهام اجازه دادم به جای من تصمیم بگیرد؟ چرا به آیدین تلفن نزدم و از او نخواستم به کافهای برویم و قهوهای بنوشیم و حرف بزنیم و دست و پای آن دلخوریها و رنجشها را بگیریم و بکوبیم به طاق نسیان و شادمان شویم از رشتهی پارهای که گره زده بودیم به رفاقت تا به هم نزدیکتر شویم؟
آیدین عزیز! حالا دیگر دیر است برای این حرفها... خیلی دیر. نامت به یادگار بماند در آثاری که خلق کردی یا در خلقش نقش داشتی... مثل قهرمان.