صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

معرفی کتاب

«عقده ادیپ من» داستانی دلنشین درباره دلمشغولی‌های یک کودک

۱۴۰۰/۱۰/۰۶ - ۰۴:۰۳:۰۰
کد خبر: ۱۲۷۷۶۹۵
فرانک اوکانر که نام کامل او مایکل فرانسیس اوکانر اوداناوان است در سال ۱۹۰۳ میلادی در شهرکورک دومین شهر مهم ایرلند پس از دابلین در خانواده‌ای فقیر دیده به جهان گشود و از ۱۲سالگی به داستان­‌نویسی مشغول شد. مجموعه داستان‌های کوتاه زیادی از فرانک اوکانر به زبان فارسی ترجمه و در ایران منتشر شده‌اند مشهورترین داستان وی «عقده­ی ادیپ من» نیز بارها در کتاب‌های مختلف ترجمه و چاپ شده است.

به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا، فرانک اکانر در آثارش و از آن جمله در مجموعه داستان «عقده ادیپ من» چنان صمیمانه با خواننده برخورد می کند که او می تواند با نویسنده همراه شود و به آسانی و آسودگی در زوایای پیدا و پنهان شخصیتهای مختلف کندوکاو کند.

در این کتاب هجده داستان کوتاه گردآمده و از محبوب‌ترین نوشته‌های اوکانر است. «عقده ادیپ من» نام یکی از داستان‌های این مجموعه است که نویسنده در آن به خاطرات کودکی می‌پردازد که حس عدم امنیت و ترس، دیگر در او نیست و به جای آن چیزی بسیار دلنشین نشسته است. کودک از زندگی خانوادگی خود سخن می‌گوید. او حضور پدرش را در کانون خانوادگی، چندان حس نمی‌کند زیرا پدرش به هنگام جنگ در ارتش خدمت می‌کرد و همین امر سبب شد تا او بیشتر به مادرش وابسته شود، اما از وقتی که سایه پدر در منزل سنگینی نمود و حضورش را اعلام کرد پسرک دریافت که با گذشت زمان، پدرش، مادر را از او دور می‌کند. از این رو او زمان جنگ را آرام‌ترین دوره زندگی خود می‌پندارد… .

بخش‌هایی از کتاب:

بعضی بچه ها طبیعتاً بچه ننه اند، اما من از روی اعتقاد بچه ننه بودم. مادرم از نوابغ برایم حرف زده بود و دلم می خواست من هم نابغه ای باشم. می دانستم جنگ و دعوا علاوه بر ناپسندی، خطرناک هم هست. بروبچه های دوروبر مجتمعی کارگری که در آن زندگی می کردم، همیشه ی خدا مشغول جنگ و دعوا بودند. مادرم می گفت این بچه ها وحشی اند و باید با بچه های درست و حسابی دوست شوم و می گفت به سن مدرسه که برسم، با چنین بچه هایی آشنا می شوم.

وقتی کسی با من سر جنگ داشت و نمی توانستم از دستش فرار کنم، معمولاً از نزدیک ترین دیوار بالا می رفتم، با تمام قوا هوار می کشیدم و با صدایی گوشخراش درباره ی حضرت مسیح و ادب و نزاکت داد سخن می دادم. این روشی برای جلب توجه مردم بود و معمولاً موثر بود، چون حریف اول گیج و مات چند دقیقه به من خیره می شد و با خود فکر می کرد که آیا پیش از آنکه کسی به فریادم برسد، وقت دارد کله ام را به زمین بکوبد و داغان کند یا نه و بعد فریادزنان بدوبی راهی در مایه ی « بچه ننه ی لعنتی » نثارم می کرد و راهش را می گرفت و می رفت.

انتهای پیام//

نظر شما