صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

اوضاع نابه‌سامان بی‌آرتی‌های پایتخت/ از دیر آمدن اتوبوس‌ها تا تجربه فشار قبر

۱۴۰۱/۰۲/۰۴ - ۱۳:۵۴:۱۵
کد خبر: ۱۳۲۲۰۹۱
در روزهای اول اردیبهشت بازهم برای رفتن به محل کار صبح‌ نه‌ خیلی زود از خانه بیرون میزنم. برای رسیدن به محل کار باید از دو خط اتوبوس تندرو استفاده کنم که بی شباهت به لاکپشتهای کندرو نیستند!

به گزارش خبرگزاری برنا؛ فروردین بساط بهاری اش را جمع کرد و‌ خنکای به جا مانده از زمستان روزها وشبهایش را در صندوقچه گذاشت و اگر گرمای زودهنگام‌ هوا بگذارد، هوای اردیبهشت حال همه مردم شهر را عاشقانه خواهد کرد.

در روزهای اول اردیبهشت بازهم برای رفتن به محل کار صبح‌ نه‌ خیلی زود از خانه بیرون میزنم. برای رسیدن به محل کار باید از دو خط اتوبوس تندرو استفاده کنم که بی شباهت به لاکپشتهای کندرو نیستند! خط تهرانپارس-آزادی و خط راه‌آهن-پارک‌وی. وارد خیابان دماوند می‌شوم و به پله های برقی همیشه خراب ایستگاه نگاه می‌کنم. نمیفهمم چرا باید ۲۵ پله بلند برقی را که ماههاست خاموش است و علیرغم گزارش دهی به سامانه ‌۱۸۸۰ هنوز تعمیر نشده، بالا بروم و وسط خیابان دماوند از پله روشن پایین بیایم. جالب است که بالارومسیر برعکس هم خراب است و پایین روها سالم هستند. همینطور که از پله ها بالا می‌روم با خودم فکر می‌کنم چرا همیشه رفاه حال سواره تامین می‌شود اما رفاه پیاده، نه!؟ چرا برای راحتی ماشینهای عبوری از خیابان دماوند و اینکه نخواهند کلاج ترمز اضافه بگیرند، منِ پیاده باید به زحمت بیفتم و ۵۰ پله را بالا و پایین کنم!؟

وارد ایستگاه می شوم و کرایه را می پردازم و تازه یادم می آید که از اول اردیبهشت قرار بود طبق مصوبه شورای فخیمه شهر تهران کرایه ها 25 درصد افزایش یابد. در اعماق دلم جملات آبداری نثار شورای شهر و اتوبوسرانی می کنم و انتظار به حق هزاران مسافری را در ذهن مرور می کنم که روزانه مجبورند از حمل و نقل عمومی با این وضع که برایتان شرح می دهم استفاده کنند.

از جماعت تقریبا انبوهی که در ایستگاه منتظر اتوبوس هستند که بگذریم، می رسیم به معتادان متجاهری که به نظر می آید در انتظار جناب ساقی در ایستگاه وقت می گذرانند و کسی با حضورشان مخالفت نمی کند و مانع مصرف موادشان در ملا عام نمی شود. این را از کجا می فهمم؟ از حرکت هماهنگ و با شتاب قامتهای خموده ای که با سررسیدن یک خودروی پراید و توقفش در خارج از ایستگاه، از در و دیوار نرده های حائل خیابان بالا می پرند و در آن سوی خیابان به دنبال پراید ساقی می دوند.

آهی از سر تاسف می کشم و در پشت جماعت منتظر اتوبوس می ایستم. چند ثانیه بعد اولین اتوبوس وارد ایستگاه می شود. جای سوزن انداختن نیست. اگر فردی از اتوبوس پیاده نشود یک نفر اضافه تر هم نمی تواند سوار شود و این در حالی است که ظرفیت اتوبوس در حالت طبیعی 35 صندلی است که اگر خیلی دو برابر ظرفیت بخواهد سوار کند باید 70 نفر را جابجا کند ولی به طور قطع می توانم بگویم دست کم 170 نفر را سوار کرده است. اتوبوس با زحمت دربهایش را می بندد و می رود و ما می مانیم منتظر اتوبوس بعدی شاید که خالی باشد. دقایقی را به شنیدن تحلیلهای اجتماعی سیاسی و خشمگینانه مردمی که حق دارند می گذرانم. اتوبوس بعدی وارد ایستگاه می شود. باز هم وضعیت اتوبوس قبلی تکرار می شود. این بار از راننده درخواست می کنیم درب جلویی اتوبوس را باز کند تا سوار شویم. راننده سری به نشانه مخالفت تکان می دهد، درب را می بندد و می رود. و باز هم جمعیت خشمگین که برای رسیدن به موقع سر کار باید عجله کنند در ایستگاه می مانند. اتوبوس سوم با فاصله از راه می رسد؛ این بار یکی دو نفر پیاده می شوند و یکی دو نفر زورچپان سوار می شوند. با ایما و اشاره از راننده تقاضای باز کردن درب جلو اتوبوس را می کنیم که کرمش می گیرد و درب را می زند و ما می دویم به سمت قسمت جلوی اتوبوس که از وقتی کرونا آماده شده کابین VIP آقای راننده! راستی نمی فهمم میله هایی که در قسمت خانمها کار گذاشته اند چه خاصیتی دارد وقتی همه از زیر و روی آن رد می شوند و پشت کابین راننده تجمع می کنند. بهتر نیست میله ها را برداریم و زحمت مردم را کم کنیم؟

اتوبوس ایستگاه به ایستگاه با همان وضع می رود تا به چهارراه ولیعصر می رسد. در هر ایستگاه عده ای سوار و پیاده می شوند اما از تعداد نفرات کم نمی شود و اگر کسی صبر و تحملش اندکی کمتر باشد داد و بیدادی از میان جمع بر می خیزد و جملاتی آبدار نثار همگان می شود از مسئول بالادستی بگیر تا مسافری که ناخواسته به دیگری تنه زده.

بالاخره از اتوبوس پیاده و وارد لاین مسیر دوم به سمت پارک وی می شوم. باز هم وضع به همین منوال است. تراکم جمعیت، نبود اتوبوس و کرونا که البته از ترس نابود شدن و ماندن زیر دست و پای جمعیت می ترسد سوار اتوبوس شود و در ایستگاه با ما خداحافظی می کند!

مسیر دوم تا پارک وی هم به همین شیوه ادامه می یابد و به مقصد می رسم. من به مقصد رسیده ام اما به پیک ترافیک عصرگاهی برای بازگشت به خانه که فکر می کنم یاد فشار قبر و ازدحام شدید و گرمایی می افتم که هر روز دست کم سه بار تحمل می کنم و امانم می برد.

البته شگفتانه ای هم در ابتدای مسیر بازگشت وجود دارد و آن اینکه اتوبوسهای تجریش مسافران خود را در ابتدای خط پارک وی- راه آهن پیاده می کنند و حجم زیادی از مسافر وارد ایستگاهی می شود که گنجایش این تعداد را ندارد.

این روزها بیش از هر چیز گوشم از جر و بحث و دعوا بر سر سوار شدن به اتوبوس پر شده است و کاش... ای کاش مسئولین کمی به کم کردن از مشکلات مردم همت می گماردند نه اینکه زخمی بر زخمی بیافزایند.

مریم نجیمی

انتهای پیام/

نظر شما