به گزارش خبرگزاری برنا، مراسم نکوداشت عبدالله تربیت مترجم کتابهای سینمایی و منتقد سینما سهشنبه ۱۰ خرداد در سالن استاد شهناز خانه هنرمندان برگزار شد.
در ابتدای این مراسم که اجرای آن بر عهده سحر عصرآزاد بود، هوشنگ گلمکانی روی صحنه آمد و گفت: هر وقت در چنین مراسمهایی حضور پیدا میکنم و صحبت میکنم بعدش یکی دوتا از دوستان گلایه میکنند که چرا چنین حرفهایی زدی، میخواهم چیزهایی فارغ از این کلیشهها بگویم. او یک زباندان، مترجم توانا، دارای اطلاعات عمومی بالا و.. بود اگر بخواهم توضیح بیشتری برای کسانی که او را نمیشناسند بدهم باید بگویم کلمه اسلوموشن را با نوع حرکات آقای تربیت تعریف میکردند. همیشه خیلی آرام بود. ژن او همین گونه بود این خصلت حتی در کار کردنش هم بود. در آذر سال ۴۷ اولین مطلب او و آخرینش در اسفند سال ۷۵ منتشر شد. بعد از آن به مدت ۲۵ سال هیچ چیزی ننوشت، ترجمه نکرد و این حسرتی برای ما بود.
وی با بیان اینکه آقای تربیت ۸۸ مقاله و ۵ کتاب دارد، اظهار کرد: همیشه یکی از حسرتهای من کمکاری او بود. کلا یک آدم دوستداشتنی و هیبت او شبیه بانکداران فیلمهای وسترن بود. همیشه آدم جدی بود ولی گاهی بدون دلیل بدخلق میشد به،طوری که باید سعی میکردیم دمپرش نشویم.
گلمکانی توضیح داد: خوی و خصلت او اینگونه بود که خیلی با کسی نمیجوشید، یکی دو بار به دلایل نامعلوم و مبهم با من قهر کرد، البته در آشتی کردن هم خودش پیشقدم میشد اما هر چه از او خاطره دارم حتی اخمها و ایرادهایش برای من خوش و آموزنده بود.
سپس عباس یاری پشت تریبون قرار گرفت و گفت: رابطه من و آقای تربیت خیلی نزدیک بود، شاید به فاصله هر هفته یا دو هفته یک بار با هم تماس تلفنی داشتیم. او همیشه اولین کسی بود که تولدم را تبریک میگفت. آقای تربیت هیچ کجا نمیرفت اما دو بار به خانه من آمد. گاهی اوقات به شوخی به آقای تربیت میگفتم تو مثل شخصیت ایتی فیلم اسپیلبرگ هستی، انگار از سیاره پر از دانش، ادب و عشق آمدی و اینجا جا ماندهای چون با هیچکس ارتباطی نداری و این شانس ماست که با تو آشنا شدهایم. پوسته ظاهری آقای تربیت تلخ بود ولی در درون او موجی از عشق وجود داشت.
وی افزود: افسوس میخورم که خیلی از ماها به او نزدیک نشدیم، البته این اتفاق درباره من رخ نداد. یادم است به خاطر کرونا در بیمارستان بستری بودم و لحظاتی فکر میکردم دیگر آخرش است، زنگ زدم و به او گفتم من دیگر رفتنی هستم اما دیدم حالش بد شد به نحوی که از گفتنش پشیمان شدم. وقتی هم که او فوت کرد ما خیلی تلاش کردیم پیکر او در قطعه نامآوران دفن شود اما این اتفاق رخ نداد. برای او آرزوی آرامش میکنم. یاد و خاطره او در دل ما هست.
در ادامه ویدویی از خسرو دهقان که امکان حضور پیدا نکرده بود، پخش شد که در این ویدیو بیان کرده بود: «حیف که او را از دست دادیم، او بیماری خاصی نداشت احتمالا با بیتوجهی و بدشانسی از بین ما رفت. مرگ او هم خیلی خاص بود، همسایهها یکی دو روز بعد از فوتش متوجه این موضوع شده بودند. آقای تربیت یک آدم منزوی بود، با کسی ارتباط چندانی نداشت، من با نیم قرن سابقه دوستی با او، حتی نمیدانستم کجا زندگی میکند. بعید میدانم غیر از اطرافیان نزدیکش کسی به خانه او رفته باشد. انزوای او شخصی بود، هیچوقت ازدواج نکرد، سفر خارجی نرفته و حتی ایرانگردی و تهرانگردی هم نکرده بود. طرح این موضوعات به معنای حسن و عیب نیست صرفا برای ترسیم شخصیت اوست. من از سال ۴۵ تا زمان فوتش با او دوست بودم اما هیچوقت درباره زندگی خصوصی خود چیزی نمیگفت، چون یک شخصیت درونگرا و آرامی داشت، بدون جنجال بود. با جهان اطراف خود ارتباط نداشت، به ندرت خانه کسی میرفت، آقای تربیت مترجم بود اما یادم نمیآید که مطلب اورجینالی نوشته باشد، او یک مترجم بالفطره بود. غیر از زبان انگلیسی، زبان فرانسه هم میدانست.»
در ادامه احمد طالبینژاد بیان کرد: اولین آشنایی من با آقای تربیت اینگونه بود که قبل از انقلاب برنامهای با نام «بعد از ظهرهای خوب» پخش میشد که روزی من به این برنامه رفتم و آقای تربیت را آنجا دیدم. آقای تربیت آن موقع در ماهنامه سینما مینوشت ولی آشنایی جدی من با او با کتاب «فیلم به عنوان فیلم» صورت گرفت که البته بعد از خواندنش هیچی از آن کتاب نفهمیدم بعد هم یک کتاب دیگر از او خواندم که باز هم از آن چیزی نفهمیدم. آقای تربیت متعلق به نسلی است که این نسل با نظریههای سینما عاشق سینما شده بود آن موقع کتاب هم زیاد منتشر نمیشد وقتی من این دو کتاب را از او میخواندم همان حسی به من دست میداد که کتاب «واقعیتگرایی فیلم» نوشته فریدون رهنما را خواندم.
این کتاب را هم وقتی خواندم نفهمیدم، انگار جایی از کار گیر داشت. وقتی در مجله فیلم شروع به کار کردم این کتاب را بدون توجه به پانویسها خواندم که دیدم کتاب سختی نیست. همینجا باید بگویم فریدون رهنما یک غلط در سینمای ایران است که هم فیلم و هم کتاب بدی دارد. کتاب «واقعیتگرایی فیلم» او در حد یک کار دانشجویی است. کتاب آقای تربیت هم چنین حال و هوایی دارد و نمیشود با آن ارتباط برقرار کرد که آن هم به خاطر نخبهگرایی است. با این حال تاثیر نخبهگرایی او بر نسل ما زیاد است.
وی افزود: گاهی سر کلاسها به این دو کتاب اشاره و توصیه میکنم که بچهها بخوانند، اما دیدگاههایی که در این کتابها مطرح شده است، در این دورانی که دوران فوران دیجیتال است، خیلی کاربرد ندارد چون جوانها سینما را گونه دیگری میبینند و جور دیگری فیلم میسازند. بنابراین نظریهها دیگر کاربرد ندارد. با این حال باید بگویم در آن دوران ما این کتابها را دستمان میگرفتیم و پُز میدادیم و در واقع این کاری برای شوآف بود.
طالبینژاد مطرح کرد: باید به شخصیت و منش آقای تربیت اشاره کنم که یک جور محافظهکاری ذاتی در وجودش بود. یادم است یک سالی «اجارهنشینها» را در سینما بهمن میدیدیم. به یکباره وسط فیلم، تهران بمباران شد. سالن سینما لرزید و همگی به بیرون رفتیم بعد که سر و صدا خوابید سه چهارم جمعیت به سالن برگشتیم اما تربیت نیامد فردایش که او را دیدم به من گفت جانم را برداشتم و فرار کردم. او به همین اندازه محافظهکار بود. آقای تربیت حتی از آسانسور استفاده نمیکرد چون وحشت داشت بمب بخورد و نتواند حرکت کند. یا مثلاً خانه ما اکباتان بود شبها وقتی میخواستیم به خانه برگردیم آقای تربیت حوالی انقلاب پیاده میشد و ما هرگز نفهمیدیم خانه او کجاست. این یکی از کنجکاویهای ما بود که بدانیم در کجا زندگی میکند اما آقای تربیت هر روز سر یک چهار راه پیاده میشد تا ما نفهمیم کجا زندگی میکند. این خصلتهای آقای تربیت برای برخی برخورنده بود اما واقعا ما او را خیلی دوست داشتیم.
سعید قطبیزاده در ادامه نشست به روی صحنه آمد و بیان کرد: الان متوجه شدم که آقای تربیت در زمانی آخرین مطلب خود را در مجله فیلم نوشته که من تازه در آنجا شروع به کار کرده بودم. باید بگویم او فردی از یک نسل دیگر بود. من در سالهایی که افتخار کار در مجله فیلم داشتم هیچوقت آقای تربیت را ندیدم. یک بار زندهیاد مهرابی به من گفت آقای تربیت یک روز قرار بود به مجله فیلم بیاید ما منتظر بودیم که بیاید، از پنجره دیدم او در کوچه است و منتظر بودیم او بعد از ده دقیقه برسد، اما چند ساعت گذشت و نیامد. آقای مهرابی نگران و پیگیر شده بود که چرا آقای تربیت به داخل مجموعه نیامد وقتی با او تماس گرفته و علت را جویا شده بود، آقای تربیت گفته بود کوچه یخبندان بود و من به خانه برگشتم.
قطبیزاده مطرح کرد: یادم است در یک دوره جشنواره فیلم فجر ما در سینما استقلال در سالن نشسته بودیم و آقای تربیت با همان وجنات همیشگی آمد اما وقتی دید جا نیست از سالن سینما بیرون رفت و من این موضوعات را از دور میدیدم.
وی با نقل خاطرهای دیگر از عبدالله تربیت بیان کرد: یک بار آقای تربیت را در ایستگاه اتوبوس امیرآباد دیدم او خیلی اتوبوس سوار بود شاید فکر میکرد اگر تاکسی سوار شود او را میدزدند. ما در اتوبوس با یکدیگر صحبت کردیم، او خیلی هم آرام صحبت میکرد به نحوی که هر جملهاش ده دقیقه طول میکشید.
این منتقد توضیح داد: من درباره آدمها اهل اغراق نیستم اما آقای تربیت برای من شخصیت خیلی دوستداشتنی بود. شخصیت او از آثارش برایم ارزشمندتر بود. ما افسوس میخوریم که کمی نویسندگان ما کمکارند، با این میزان تسلط چرا چنین نویسندهای باید این تعداد اثر داشته باشد. این سوال است برایم که چرا کتابهای بیشتری ترجمه نکرد. خیلیها اندازه آقای تربیت نیستند ولی آثار زیادی دارند با این حال آقای تربیت که حرف زدنش یک کلاس درس است، آثار کمی دارد.
وی با بیان اینکه در منزل ایشان در رشت دستنوشتههایی دارد که به نظرم باید زمینه چاپشان فراهم شود، عنوان کرد: بعضی از آدمها به شکل غریبی زندگی و مرگشان شبیه هم است. مثلاً برخی سخت زندگی میکنند و سخت جان میدهند بعضیها هم مثل آقای تربیت آرام زندگی میکنند و آرام از دنیا میروند. او انقدر متواضع بود که در جمعی که ما حرف میزدیم او سکوت میکرد. زمانی وارد مجله فیلم شدم که آدمهایی با تیپهای مختلف میدیدم؛ با آدمهای پر مدعا، پر حرف، پر افاده و البته نازنین مواجه میشدم. گاهی منتقد خود را علامه دهر میداند، همین موضوع شرایط سختی را برای آنها ایجاد میکند مثلاً فکر میکنند در مرکز جهان هستند.
با این حال همیشه سعی کردم فروتنی را از آقای تربیت یاد بگیرم. برخی هر تریبونی پیدا میکنند حرف میزنند و مدام منم منم میکنند ولی تربیت حتی در مراسم بزرگداشت خود کمحرف بود.
سپس محمدمهدی فخریزاده روی صحنه آمد و گفت: آقای تربیت شخصیت چند بُعدی نداشت بلکه آرام و خلوتگزین بود هرچند دوستان گفتند او کمکار بود اما باید بگویم تربیت در بیست سال اخیر عنوان ۴۰ هزار فیلم را با کنکاش عجیب خود ترجمه کرد. هر وقت هم به دفتر ما میآمد ساکی داشت که چیزهای ارزشمندی در آن بود. یکبار به ما میگفت دارم کتابخانه خودم را خلوت میکنم به همین ترتیب گاهی میدیدیم به یکباره یک کتاب به زبان فرانسه از کیفش درمیآورد و به ما میداد؛ در واقع هیچوقت این ساک او خالی نبود.
وی گفت: آقای تربیت ناراحتیهایی هم داشت مثلاً تابستان کمتر از خانه بیرون میآمد. بعدها فهمیدیم که دلیل این امر این بوده که در تیر و مردادماه به دلیل گرما نمیتوانست کت بپوشد به خاطر همین از خانه بیرون نمیآمد. او در این دنیا خیلی آرامش داشت، مرد فاضل و خوبی بود. بسیار باهوش بود بهطوری که تولد همه را به یاد داشت. او یک دایرةالمعارف سیار در سینما و البته زبان بود، حافظه عجیب او من را شگفتزده کرده بود؛ یادش گرامی باد.
سپس مهناز تربیت پشت تریبون قرار گرفت و گفت: با توجه به علاقه شدیدی که به ایشان از بچگی داشتم باید بگویم او گیلانی اصیل نبود؛ در واقع پدربزرگم از مهاجران باکو بود. عبدالله تربیت شخصیتی عجیب، جالب و جذاب داشت. علاقه ایشان به کتاب و سینما وصفناشدنی بود. یادم است ما بچه بودیم و سالی یک بار او را میدیدیم انقد علاقه به او داشتیم که وقتی برادرم کاری از من میخواست میگفت فکر کن این کار را عمو از شما خواسته است. عمو همیشه کتاب به ما هدیه میداد، انقد آرام صحبت میکرد که هر کلمهاش تاثیرگذار بود.
مهناز تربیت اظهار کرد: ما دستنوشتههایی از عمو پیدا کردهایم و اگر بشود حتماً چاپ میکنیم. من سعی کردم مجموعه کتابهای او را به عنوان یک گنجینه به کتابخانههای مرکزی شهر بسپارم. ضمن اینکه قرار است تالار مرکزی هنر رشت، افتتاح شود و بانیان این تالار قسمتی را به کتابهای عبدالله تربیت اختصاص دادهاند. او کتابهای زیادی به زبانهای مختلف داشت مثلاً قرآن را به هفت زبان داشت.
مهناز تربیت در ادامه متنی را که رضا یکرنگیان به این مراسم ارسال کرده بود، خواند که در بخشی از این متن آمده بود: «عبدالله تربیت چند وجه مهم داشت؛ مثل تسلط به زبانهای مختلف، تحصیلات آکادمیک، ترجمه کتاب، دقت فراوان برای انتخاب مقاله برای ترجمه، دقت در انتخاب اسم و... . تربیت در به اختیار گذاشتن دانستههای خود به دیگران گشاده دست بود و حافظه قوی داشت؛ تربیت افسانهای نیک شد.»
رضا سهرابی منتقدی بود که در این مراسم حضور نداشت، اما یادداشتی برای این مراسم ارسال کرده بود که در بخشی از این یادداشت آمده بود:... روزی که درگذشت عبدالله را شنیدیم یک از بدترین روزهای زندگی من بود. یکی دو هفته قبلش با او تلفنی صحبت کرده بودم و تاکید کرده بود با او بیشتر تماس بگیرم. در طول ۴۷ سالی که از ایران دور هستم با او ارتباط داشتم ابتدا با نامه و بعد تلفنی هر گاه به ایران میآمدم به دیدار او میرفتم. نیم قرن با او دوست بودم آشنایی ما در یک دفتر مجله سینمایی رخ داد. از او یادداشتی خوانده بودم. عبدالله فقط یک دوست نبود بلکه نمونهای از یک انسان خون گرم و خوب بود که امروزه این خصلتها نایاب هستند. او حتی در آخرین روزهای زندگی خود در حال یادگیری بود کاش انسانهایی مثل او کمیاب نبودند.
انتهای پیام //