صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

ماجرای بچه شمرون از زبان علی تک روستا

۱۴۰۱/۰۴/۳۱ - ۰۸:۲۸:۴۲
کد خبر: ۱۳۵۳۸۷۵
بچه شمرون» پرتره‌ای از حاج عباس صالحی، صاحب گنجینه ارزشمندی از عکس‌های گذشته تا امروز منطقه شمیرانات است. او از کودکی تا امروز با دوربینی که با کار تابستانی برای خودش خریده بود، تصاویر تماشایی و جذابی از این منطقه ثبت کرده است. در کنار این‌ها عکس‌های ارزشمندی را جمع آوری کرده که سبب شده است آرشیو بزرگی از عکس‌های شمیرانات را در اختیار داشته باشد عباس صالحی متولد سال ۱۳۳۵ است و با داشتن گنجینه‌ای گرانبها از عکس‌های قدیمی پس از سال‌ها توانسته آرزوی دیرینه خود را عملی کند و موزه‌ای جمع و جور ترتیب دهد. این هنرمند خانه آبا و اجدادی‌اش در دل بازار تجریش را به محلی برای نمایش مجموعه عکس‌هایش از شمیران و تهران تبدیل کرده است.

به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگ و هنر برنا علی تک روستا تهیه کننده مستند بچه شمرون برای برنا اینگونه می نویسد؛

همیشه عاشق کوچه پس کوچه های قدیمی بوده ام چون بوی عشق و مهربانی و سادگی را می دهد. هنوز هم در برخی ازکوچه پس کوچه‌های شمیرینات که قدم بر می داری تو را به سوی آن همه سادگی و مهر می کشاند.

چهل سالم شده بود و خسته از کاری که بیست سال در آن بودم تصمیم گرفتم بعد از چهل سال بروم سراغ کاری که دلم صدا می زند پس در کلاس مستندسازی ثبت نام کردم و بعد از چند جلسه قرار استاد و شاگردانش شد کلاس عملی در میدان تجریش.

باید یک کلیپ ۵ دقیقه ای می ساختم از استاد نحوه روشن و خاموش دوربین و .... را پرسیدم و و عرض ارادتی به امام زاده صالح تجریش و در کوچه های باریک بازار تجریش به راه افتادم.

چشمم به کوچه ای قدیمی خورد داخل شدم پیرمرد لحاف دوزی را دیدم خواستم از گذشته و خصوصیات قدیم برایم بگوید، گفت: پسرم عکس و مصاحبه و هر چه که می خواهی مغازه روبرویی.

داخل مغازه روبرویی شدم و شد آغاز آشنایی من و «بچه شمرون».

حاج عباس صالحی عاشقی بود که در دوران نوجوانی ۳ ماه تابستان را شاگردی مغازه کرده بود تا بتواند دوربین بخرد و از کوچه پس کوچه‌های تجریش عکس بگیرد یا از قدیمی های شمیرانات عکس های گذشته را جمع کرده بود که حالا به یک مجموعه زیبایی از عکس‌های قدیمی تبدیل شده بود دیگر کلیپ ۵ دقیقه ای را فراموش کرده بودم و هفته ای یک مرتبه کنار حاج عباس بودم و از گذشته برایم می گفت و من عاشقانه با دوربین دلم به تصویر می کشیدم.

حاج عباس نمونه زیبایی از سنت های گذشته بود که در کنار جمع آوری عکس و... چهل سال هر روز به مادر پیرش سر می زد و صبح ها باهم صبحانه می خوردند درست مثل زمانی که مادرهای خانه جایشان روی چشم فرزندانشان بود نه گوشه آسایشگاه.

هر روز صبح مغازه بچه شمرون جای چند بیماری بود که از شهرستان می آمدند تا با راهنمایی و کمک حاج عباس در بیمارستان شهدای تجریش بستری شوند و.... و در آخر هنوز حاج عباس در هیاهو و شلوغی شهر عاشقانه زندگی می کرد و به مردم کوچه و بازار عشق هدیه می داد و من هم تصمیم گرفته بودم که مابقی عمرم را به صدای دلم گوش کنم.

حالا بعد از ۲ سال تعطیلی جشنواره فیلم شهر صدای دلم شده بود مستند بچه شمرون و نامزدی بهترین فیلم در بخش تهران شناسی و تهران نگاری هشتمین جشنواره فیلم شهر.

۳ سالی از ساخت مستند بچه شمرون گذشته بود و من عاشقانه به صدای دلم گوش می دادم و خروجی اش شده بود «برادرم نادعلی» که در جشنواره جهانی فجر و... حضور داشت و « امید یک تالاب» و « استراحت بماند» و ...

انتهای پیام//

 

نظر شما