به گزارش خبرنگار خبرگزاری برنا؛ دلنوشته محسن قائمی نسب، قائم مقام ساترا
سلام آقا
سلام آقای جوانان اهل بهش!
سلام بر آقای غریب بیبرادر!
این روزها که قحطی آب در خیمههای شما فریاد میزند، چشمهای ما میسوزد و آب میشود. در حکمت تشنگی شما ماندهام. شما سقا داشته باشید و آب نداشته …. علمداری رشید اینگونه در برابر فرات سینه سپرکرده دارید اما اجازه جنگ به او نمیدهید.
ثانیههای سختی بر عباس میگذرد. خودش که میگوید سینهام تنگی کرده است .اذن میدان میخواهد اما شما بردباری نمیکنی و با اشک بدرقهاش میکنی به سوی فرات، برای آب آوردن.
برای کسی که نیرو و قدرتی شگرف دارد سخت است که اجازه نبرد نداشته باشد و با آن همه ابهت تنها برای آب آوردن انتخاب شود.
حکمت نگاه شما فصلالخطاب قدمهای عباس است هر چند دستهایش در این راه فدا شوند.
هرچند تیر میهمان قد و بالای بلند او گردد. هر چند آب هم به خیمه تشنه شما نرسد!
آقای خوب من!
کاش عباس صدای ملتمسانه کودکان شما را شنیده بود که میگفتند: برگرد عمو خیمه، ما آب نمیخواهیم! ما آب نمیخواهیم!
شنیدهام آب مهریه مادرتان بوده!
به گمانم شما هم، همصدا با عرشیان شدی؛ ای اهل حرم میر و علمدار نیامد، علمدار نیامد، علمدار نیامد!
آقای تشنه کشتهشده!
داغ بیبرادری آنقدر به شما سخت گذشت که فریاد أَلانَ إنکَسَرَ ظَهرِی سر دادی!
راستی شنیدهام؛ هر که شد محرم دل در حرم یار بماند! میشود من در حریم شما بمانم؟!
چشمهایم فرات شما…
من با شما هستم….
رو به کربلا…
انتهای پیام/