به گزارش گروه فرهنگ و هنر برنا؛ ششمین مجلس شعرخوانی «به آیین آسمان» ویژه برادران، پنجشنبه ۱۷ شهریورماه ۱۴۰۱ از سوی خانه کتاب و ادبیات ایران با حمایت معاونت امور فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به میزبانی حسینیه دلریش تهران برگزار شد.
استاد علی انسانی، استاد حسین اسرافیلی، استاد ولیالله کلامی، حجتالاسلام سیدبشیر حسینی (از قم)، علیمحمد مؤدب، قادر ایمانزاده (از اردبیل)، محمدعلی رضازاده، علی داوودی، شیرالله حیدری (از قم)، محمد صمیمی و محمدرضا امینی در این مجلس به شعرخوانی پرداختند. استاد جواد محقق نیز اجرای این برنامه را برعهده داشت.
حاج قدیر فیضی، از پیرغلامان اهلبیت (ع) و از مسئولان حسینیه دلریش تهران، در ابتدای این برنامه ضمن بیان خیرمقدم به شاعران حاضر در این برنامه و اظهار امیدواری برای تداوم این برنامه در سالهای آتی، گفت: امید است تا آخر عمرمان هرچه داریم درِ این خانه مصرف کنیم. در گذشته حجتالاسلام باقری در دعاهایش جملهای زیبا داشت: خدایا ما را به امام حسین (ع) مصرف گردان. معنی این جمله کاملا روشن است؛ یعنی خدایا هرچه دارم درِ خانه امام حسین (ع) مصرف گردان.
وی ادامه داد: چهرههای منوری که در این جلسه حضور دارید و هریک استوانههایی در آستان سیدالشهدا (ع) هستید، یقین بدانید که هر قدر هم اشتهار داشته باشید، قدر شما در این دنیا مجهول است. انشاءالله اصل اشتهار شما در قیامت است که اهل قیامت از فاصلههای زیاد شما را با انگشت نشان خواهند داد و به جواب سلامتان افتخار خواهند کرد.
این خادم اهلبیت (ع) بیان کرد: وقتی این چهرهها را زیارت میکنم به یاد این دعای ابویام حاج مهدی فیضی که یکی از بانیان اصلی این حسینیه هستند، میافتم. ایشان در دعاهایشان به صورت متواتر میفرمودند که «خدایا! قلوب پاک و شیفته حضرت سیدالشهداء را متوجه این حسینیه بگردان». دعای خیلی خوب و عجیبی بود که امروز اجابت آن را بعینه میبینیم.
حاجقدیر فیضی در ادامه گفت: حضرت موسی (ع) در یکی از راز و نیازها به خداوند عرضه میدارد که بار خدایا! فضیلت دادی قوم بنیاسرائیل را به تمام اقوام، ولی از یک طرف گوشزد کردی که امتی برای پیغمبر آخرالزمان میآیند که آنها به شما هم فضیلت دارند. دلیل فضیلت آنها چیست؟ ندا میرسد که یا موسی! ۱۰ خصلت و عملکردی که آن امت دارند، دلیل فضیلت آنها به تمام امتهاست؛ نماز، زکات، روزه، حج، جهاد، جمعه، نماز جماعت، قرآن، علم، ... و «عاشور». حضرت موسی میگوید آن فضلیتها را که ما هم داریم، ولی معنای «عاشور» را متوجه نمیشوم. «عاشور» از سوی خدا برای موسی (ع) تفسیر میشود. البته برخی آن را به گریستن و سوگواری بر مصیبت رسول خدا ترجمه میکنند، در صورتی که اینطور نیست. همانطور که خود حضرت سیدالشهدا (ع) قدر و شخصیتش برای ما مجهول است، کلمه «عاشور» هم از آن کلمههایی است که برای بشریت مجهول است.
وی افزود: آنجا ندا میرسد که فرزندی از پیغمبر آخرالزمان میآید و اینکه به چه سبکی امتحان میدهد. علاوه بر پنج موردی که در آیه «وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ ...» آمده، این شخصیت ممتاز مورد ششمی هم اضافهتر بر این امتحانات دارد که آن «عطش» است. در این ۶ مورد این فرزند پیغمبر (ص) در بین دو نهر آب امتحان میدهد. خباثتی که یزید در این صحنه از خود نشان میدهد، در واقع ارثی است که از پدر خود برده است. در جنگ صفین هم وقتی دو لشکر با هم تلاقی میکنند، معاویه دستور میدهد آب را به روی علی (ع) میبندند.
این پیرغلام اهلبیت (ع) در پایان بیان کرد: در ایام رحلت شاعر بزرگوار محمدحسین شهریار هستیم. ایشان اشعار بسیاری سروده که مجلس را به یکی از اشعار این شاعر فقید و بزرگ، مزین میکنم.
«شنیدم آب به جنگ اندرون معاویه بست
به روی شاه ولایت چرا که بود خسی
علی به حمله گرفت آب و باز کرد سبیل
چرا که او کسِ هر بیکس است و دادرسی
سه بار دست به دست آمد آب و در هر بار
علی چنین هنری کرد و او چنان هوسی
فضول گفت که ارفاق تا به این حد بس
که بیحیایی دشمن ز حد گذشت بسی
جواب داد که ما جنگ بهرِ آن داریم
که نان و آب نبندد کسی به روی کسی
غلام همّت آن قهرمان کونومکان
که بی رضای الهی نمیزند نَفَسی
تو هم بیا و تماشای حقّ و باطل کن
ببین که در پی سیمرغ می جهد مگسی»
حجتالاسلام والمسلمین سید بشیر حسینی (از قم)
دلا! همیشه قدم وور ولا مسیرینده
ولانین اهلی یورولماز بلا مسیرینده
باخ ازدحامه گنه کربلا مسیرینده
او زائری کی حسین عشقینه پیاده گئدور
منیم عقیده مه رزمنده دور جهاده گئدور
دعا ائدون اونی٬ حق حاجتین روا ایلر
اورکده گیزلین اولان دردینه دوا ایلر
حسین آقا اوزیده زائرین دعا ایلر
ایاقلاریندا یارا گورسه زائرین٬ باغلار
سالار رقیه بالاسین خیالینه آغلار
سرین سو تشنیه ایستی هواده آی یاپیشار
نی یه قولاق وئره سن نینواده آی یاپیشار
حسینه آغلیاسان کربلاده آی یاپیشار
گرَک بو مجلسی کرب و بلا حساب ائلییم
توکم یوزه گوزومون یاشینی گلاب ائلییم
ئوپوللر الده کی شمس شرفدن عاشق لر
توکولّه گوزیاشی شوق و شعفدن عاشق لر
گئدولّه کرب و بلایه نجفدن عاشق لر
دعائیله اولاری بدرقه ائدور حیدر
اوزیده شیعه لریله یقین گئدور حیدر
فقط نه شهر نجفدن٬ گئدولّه هر یاندان
دوشوب تحیّره بین الملل بو جریاندان
کی هر دیاریدن آرتیق گئدولّه ایراندان
بوتون مسیریلرین باشی کربلایه چاتور
نه کربلایه٬ دیون عرش کبریایه چاتور
بو نوعی وار دئ گوروم هانسی شاهین اجلاسی
حماسه لر یارادا مجلس غم و یاسی
اورکده جوشه گلر قان چاغیرساق عباسی
مجال وئرمه او قوم عنوده یا عباس
اوزون غضب ائله آل سعوده یا عباس
حسین عزیز خدادور٬ رسوله نور دو عین
بیز اربعین گونی سالّوق جهانه شیون و شین
کی بیلمییَنلر او گونده بیلَلّه کیمدی حسین
بیلَلّه کلّ جهانه حسین آقادی فقط
حسینی ایستیَنه کعبه٬ کربلادی فقط
گرَکدی حق تانیشی باطلیله یاد اولسون
مدافعان حرمدن بو ییرده یاد اولسون
شهید اولانلارین ارواح پاکی شاد اولسون
«بشیر»یله بیزه قسمت اولیدی کاش عتبات
چاتاق بو آرزیا بیرلیکده گوندرون صلوات
***
هر شب چو شمع تا به سحر سوخت مادرم
پیراهن سیاه مرا دوخت مادرم
یادش بخیر بوسه به لبهای من زد و
نام حسین را به من آموخت مادرم
***
چو از اندیشه شاعر به دفتر بیت میریزد
به قول حضرت صادق به بیتش بیت میریزد
همانطوری که می ریزد خزان برگ درختان را
گناه بندگان را حب اهل البیت میریزد
***
مسافرا! سفرِ هر چه ساده، میچسبد
ارادتی که شود با اراده میچسبد
حسین، با زن و فرزند خود سفر کردهست
سفر هر آینه با خانواده میچسبد
خوشا کسی که هوای زیارتش دارد
به سر که سایه پرچم فتاده میچسبد
مسیر کرب و بلا شد مسیل اهل ولا
چو سیل، سینه زدن بین جاده میچسبد
شدیم راهیِ ملک شرف ز شهر نجف
قسم به عشق، زیارت پیاده میچسبد
ستون یکصد و ده تازه اول راه است
ستون سیصد و سیزده زیاده میچسبد
پیام سرخ ستونهای راه را بشنو
که گریه بر شهدا ایستاده میچسبد
پس از سه روز، رسیدن به خاک کرب و بلا
سلام و اشک و نوا فوقُالعاده میچسبد
بخوان «بشیر»! غزل – مرثیه که مست شویم
به اهل غم غزلت مثل باده میچسبد
***
پس از سلام چه زیباست سجده در این خاک
کبوترانه پریدن ز خاک تا افلاک...
استاد حسین اسرافیلی (از تهران)
«برای حضرت قاسمابن حسن (ع)»
اسب شد دور از نگاه حرم، سوی میعادگاه خونیناش
نوجوانی رشید مثل عقاب، تیغ در کف نشسته برزیناش
دستها شد بلند پشت سرش به دعا، که خدا توان بدهد
بازگردد به خیمه بار دگر، لب گشود آسمان به آمیناش
مثل بادی سوار میچرخید، با لب تیغ خود رجز میخواند
وحشت افزود بر دل دشمن، پیچ و تاب سلاح سنگیناش
تیغ چرخید چاربار و چهار کینهجو غرق خاک و خون گشتند
شعله شد جان ازرق شامی، تیره شده دیده جهانبیناش
نوجوان نه، پلنگ خشماگین، یکتنه بر سپاه دشمن زد
نوجوان و چنین صلابت رزم؟! چشمها خیره شد به تحسیناش
میزند تیغ و بانگ تکبیرش، مثل برق و رعد، میپیچد
غیرت حیدری به بازویش، صولت مجتبی در آییناش
گرچه کوچک ولی به عزم بزرگ، در تف دشت کربلا، شده است
پاسدار حریم مولایش، حافظ مرز مکتب و دیناش
مثل آتش که شعلهبار شده، خرمن کفر، از او پریشانحال
غیرت مرتضا (ع) نمایان است از همان ضربت نخستیناش
***
خط تقدیر او رقم زده بود جزو هفتاد و دو ستاره شود
تا که بر محور ولایت عشق، سرخ از خون کنند آذیناش
نوجوان تشنه، زخمها بسیار، نیزهداران بیحیا، انبوه
یک تن و اینهمه کمانداران، یک گل و فوج فوج گلچیناش
این گل باغ مجتبا (ع) ست چنین میبرد باد برگبرگش را
از سموم خزان پراکندهست، هر طرف عطر یاس و نسریناش
از سر زین اسب، آن زخمی با تن چاکچاک تا افتاد
بوی عطر و گلاب و گل پیچید، زیر سُمها ز جعد مشکیناش
آنکه فیض شهادت خود را شرح احلی من العسل میگفت
جامی از حوض کوثر آوردند، شد شهادت به کام شیریناش
تیرباران، عقاب را انداخت، بر سر نعش او چه غوغاییست؟!
میزند هرکسی به نیزه و تیغ، ضربه بر زخمهای چندیناش
پیکری قطعه قطعه بر جا ماند، گرگهای گرسنه برگشتند
خیمه در شیونی دوباره نشست، نیست یارای کس به تسکیناش
استاد ولیالله کلامی (از زنجان)
«پیام اربعین»
شهادت بار سنگین است، همه دعوا سر دین است
شعار زینب آیین است، پیام اربعین این است
صلازن کار باید کرد، عدو را خوار باید کرد
بلی ایثار باید کرد، که اهل حق خدابین است
چهل روز از خدا گفتن، همی یا لیتنا گفتن
حدیث کربلا گفتن، به ثارالله تمکین است
بگو هیهات منـّاالذله و دوری کن از خواری
دفاع از معرفت آری، مرام آل یاسین است
ببین زینب چه غوغا کرد، به عهد خویش ایفا کرد
بلی هنگامه برپا کرد، که لرزان فرقه کین است
به هر نهضت که غیرت، بر سلاح کفر شد پیروز
بقای استقامت را، شهادت مهر تضمین است
من آن چاوش هشیارم، پیام اربعین دارم
روان بر جانب یارم، که وصل یار شیرین است
خبر از راه دور آید، به دلها عشق و شور آید
هلا بوی ظهور آید، ظهور آلیاسین است
کسی که اربعینی نیست، یقین انصار دینی نیست
دل عاشق زمینی نیست، که پروازش چو شاهین است
چهل روز آه و واویلا، چهل روز اشک چون خون است
بکش فریاد یا زهرا، دل سجاد خونین است
شعار ما «رأیت الا جمیلا»، ذکر زینب بود
بلی بنت علی، بنیانکن کاخ سلاطین است
ره خوف و خطر رفتن، به دل سوز و شرر رفتن
پیاده پای سر رفتن، سری که سرور دین است
بگو مکتب نمیمیرد، دل زینب نمیمیرد
که گلزار شریعت در امان از مکر گلچین است
اگر دلگیر شد زینب، به غرش شیر شد زینب
دریغا پیر شد زینب، دلش محتاج تسکین است
کنار قبر یار استاد، سلامی داد با فریاد
حسین از دست هجران داد، برادر غصه سنگین است
اراذل گر اسیرم کرد، قیام تو بصیرم کرد
به میدان شرزهشیرم کرد، مرا حرّیت آیین است
علیمحمد مؤدب (از تهران)
ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است
این آخرین شبانهی آرام زینب است
این نازدانهها که در آغوش مادرند
در دست باد، بعد تو گلهای پرپرند
بعد از تو در محاصره شعلهها و خار
گلهای پرپرند به میدان کارزار
دلبندهای قافله شلاق میخورند
از شعلههای حرمله شلاق میخورند
این خیمهها چو ابر پراکنده میشوند
فردا پس از تو، شبنشده کنده میشوند
فردا غروب آنسوی گودال قتلگاه
در ابرهای دلهره، غلتان به خاک، ماه
ماه ایستاده دفعه آخر ببیندت
جایی نماز کن که برادر ببیندت
آهسته از کنار حرم بگذر ای امید
با ذکر یا صبور که خواهر ببیندت
شاید رقیه تشنه دیدار دیگریست
معلوم نیست دفعه دیگر ببیندت
دیدار دیر میشود امشب که بگذرد
تا گوشه خرابه که یکسر ببیندت
مادر نخفته طفل تو بسیار تشنه است
یک سر بزن به خیمه که اصغر ببیندت
ای اعتبار خاک سر از سجده بر مدار
این خاک دیر نیست که بیسر ببیندت
تا هست آسمان به هوای تو میتپد
فردا که بیبرادر و یاور ببیندت
تا هست معنی شب و روز جهان تویی
فردا که چون حقیقت کوثر ببیندت
فردا کلام روشن زهرا کلام تو
فردا زمانه غرّش حیدر ببیندت
فردا که بعد قتل کسانت، زمانه باز
آرام و باشکوه و دلاور ببیندت
در جانگدازِ واقعهها هر که هر کجا
زیباترین تجسم باور ببیندت
ای خطبه منای تو تا هست در تپش
تا هر خطیب بر سر منبر ببیندت
تو آمدی که مستی دنیا پرد ز سر
در مجلس شراب منور ببیندت
قرآن تویی که بر سر نی خواندنیتری
کوفه میان خطبه خواهر ببیندت
بنگر به عزم خواهر و صبر و ارادهاش
در آخرین نماز شب ایستادهاش
تا هست روزگار پر است از سلام تو
بعد از تو هست چادر خواهر پیام تو
این چادر از نگاه تو معنا گرفته است
هر دل به خیمهگاه تو ماوا گرفته است
طفل تو رمز هستی و باب نجات ماست
سقای تشنه، راز رشید حیات ماست
عباس گفت تشنه بر این رود بگذرید
با خود جز آبروی دو عالم نیاورید
یک مشت بر نداشت که دل با تو باختهست
پاک است دست هر که علی را شناختهست
سقا که هر سبو به جهان است مست اوست
سقا که آب تشنه یک جرعه دست اوست
پیغام و درس کرببلا دستهای او
در گوش خلق زنده و مانا صدای او
گوید که دل به جرعه دنیا مبند هیچ
با آب و خاک عالم بیآبرو مپیچ
شیطان اگر چه آوردت صد دلیل باز
یاد آر از آه و آهن و دست عقیل باز
یاد آر از لبی که در این عشق تشنه ماند
مشکی که معنی عطش و عهد را رساند
یک قطرهای به نیت دریا وضو بگیر
خود را بباز و هستی جاوید از او بگیر
باید تمام بر سر پیمان گذاشتن
جان گر به قدر طاقت ششماهه داشتن
ای جان ما حسین، به ما زان عطش ببخش
جان جهان به هر دل و هر جان عطش ببخش
روی مرا که همچو شب بی ستارهایست
جز جامه سیاه عزای تو چاره نیست
جون و حبیب رمز سیاه و سپید ماست
ای آنکه گریه بر تو تمام امید ماست
با گریه خون ما به تو پیوند میخورد
با اشک جان به یاد تو سوگند میخورد
خورشید سربریده که فردا شروع توست
دنیا اگر چه تشنه صبح طلوع توست
ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است
این آخرین شبانه آرام زینب است
سید محمدعلی رضازاده
دل پهلو شکستهای دارم
سینه من مزار فاطمه (ع) است
***
از دور میرسیدی و باور نداشتم
من تاب گریههای تو دیگر نداشتم
برمن ببخش، آمدی و برنخاستم
حتی به احترام تو سر برنداشتم
برمن ببخش اینکه بهجز زخم و خون و خاک
در مقدم تو جامهِ بهتر نداشتم
زانو زدی کنار تن پاره پارهام
نشناختی برادر و باور نداشتم
از بس که زخم بر تن من بوسه داده بود
جایی برای بوسه خواهر نداشتم
وقت وداع «سر» به سر شانه مینهند
اما دریغ و درد که من «سر» نداشتم
***
مگرچه بود جهان را چه دید از خونت
به ذره ذره دنیا چکید از خونت
دو شاخه نیلوفر قد کشید از گلشان
دو تا کبوتر خونین پرید از خونت
جهان نیست به سیلاب خون دچار شد و
عدم به رنگ جدیدی رسید ازخونت
زمین ضیافت هستی به تن گرفت و گریست
گشوده شد در صبح سپید از خونت
کفی ز خون تو پاشید از ازل بر خاک
هزار لاله پرپر دمید از خونت
تو را چگونه بخوانم نوشتهات بکنم
کلید مخزن مهرمزید ازخونت
نوشت جمله به جمله نوشت سطر به سطر
کتاب درس مراد و مرید از خونت
بنا به قرعه شیطان لبی مجسم شد
لبی که با دم خنجرمکید از خونت
جهان بدون تو در نقطه عدم میماند
خدا دوباره جهان آفرید ازخونت
محمد صمیمی (از تهران)
روحالبقایی در دل این دار فانی
روح مقامات امیرمومنانی
الحمدللهی صراط مستقیمی
مدح تو مستور است در سبع المثانی
عیساست در کوی تو سرگرم طبابت
موساست در ملک تو مشغول شبانی
خون خدایی پس خدا هم در تو جاریست
پس از تو مستثناست قول لَن تَرانی
این حالِ مشتاقی و این دستان کوتاه
ماییم و عشق و این دلِ آتشفشانی
این درد عشقم را چرا درمان کنم من؟!
حال جنونم را چرا پنهان کنم من؟!
***
خورشید و ماه از نور تو تابنده هستند
جنات عدن از عطر تو آکنده هستند
سردارهای سرفراز جبهه حق
پیش تو از سر داشتن شرمنده هستند
تو پادشاه کشور جاویدیانی
کل شهیدان در کنارت زنده هستند
میدان عشقت را حریفی تا ابد نیست
در این میان دلها همه بازنده هستند
وقتی زیارتنامه تو سجده دارد
یعنی تو اربابی و باقی بنده هستند
در آتش عشق تو بردا و سلامیم
تا هست و بوده، تو امیری، ما غلامیم
آنکه سرش بر خاک تو افتاده، هستم
دلداده هرکه به تو دل داده هستم
باید که عاشق رنگی از معشوق گیرد
لطفی کن این سر را بگیر، آماده هستم
سربسته میگویم همیشه قبلهام را
گم میکنم وقتی سر سجاده هستم
ایل و تبارم شد اسیرت نسل در نسل
من از تبار مردم آزاده هستم
بستند من را والدینم بر درِ تو
ممنون این زنجیر و این قلاده هستم
در مکتبت آموختم سرباز باشم
یعنی یمن یا هرکجا، آماده هستم
ای کهف عالم آمدم اینجا بمانم
اسم تو را حک کردهام بر استخوانم
***
این رود جاری در قرون تفسیر دارد
این رنگ بیرق، رنگ خون تفسیر دارد
آیات توحیدیِ عقلِ کل گواه است
این گونهی سرخ از جنون تفسیر دارد
«والعاقبه» رازی مگو «للمتقین» است
قد افلح در مومنون تفسیر دارد
علامه سربسته در المیزان نوشته
«انا الیه راجعون» تفسیر دارد
متن مقاتل شرح کل ماجرا نیست
نقطه به نقطه این متون تفسیر دارد
گودال، نیزه، داغ، غربت، تشنگی، زخم
هر جزء از این آزمون تفسیر دارد
اسرار مستورند در سیمای اسماء
این حاء و سین و یا و نون تفسیر دارد
من مبتلایم، مبتلای ابتلایت
من بیقرارم، بیقرار کربلایت
***
حرمله از سر پرخون تو نان درآورد
تو به این روز سر گندم ری افتادی
هرچه کردند سرت را روی نی بند کنند
کاش میشد که نشد پی در پی افتادی
بی تعادل روی سرنیزه تکان میخوردی
هرکجا باد وزید از روی نی افتادی
سرت آنقدر سبک بود که حتی یکبار
نیزهدار تو نفهمید که کی افتادی
هی منِ بیرمق از قافله جا میماندم
تو مراعات مرا کردی و هی افتادی
علی داوودی (از تهران)
«تضمین یک شعر ماندگار»
هر محرم میرسی با جان و با دل محرمی
گوشه چشمی، نگاهی کن مرا دریا نمی
از خدا خواهم سیه پوش تو باشم روز و شب
تا به یادت سرکنم با هر غم و هر ماتمی
کشته کوی تو هستم گر اجل مهلت دهد
میکشانم خویش را آنجا به شوق مرهمی
طاقت گفتن ندارم تیغ با حلقت چه کرد
خون دل از سینه بیرون میزند با هر دمی
درک عاشورای تو از فهم عالم خارج است
عالمی دیگر بباید ساخت و ز نو آدمی
هر طرف رو میکنم آیینهی آیین توست
یل یاتار، طوفان یاتار، یاتمز حسینین پرچمی
***
هزار شکر که غم دارم و عزا دارم
اگر که خانه یادی پر از شما دارم
زبان ذکر مدامم به نامتان گرم است
که هرچه دارم از چای روضهها دارم
پناهگاه دلم کوی خیمهگاه شماست
امان بال و پرم را از این هوا دارم
بهشت کوچک من گریه خانهی پدری است
و مادری که از او عالمی دعا دارم
در این زمانه نامهربان جهان عقیم
اگرچه سنگ ببارد چه غم؟ تو را دارم
بهغیر دست تو زخم مرا که میبندد
بهغیر درد تو من مرهم از کجا دارم
حبیب و عابس و جون تو نیستم، اما
قبول کن که دلی حر و بی ریا دارم
مرا روانه میدان رزم کن ای عشق
هنوز زندهام و عزم کربلا دارم
شیرالله حیدری (از قم)
شاعران را واژه نایاب چیز دیگر است
شعر گفتن در شب مهتاب چیز دیگر است
در میان دوستان و نوکران اهل بیت
نام نیک و لایق القاب چیز دیگر است
گفت روزی حضرت حیدر به فرزندان خود
عشقبازی با دل احباب چیز دیگر است
آی مردم تا ابد در دین و در آیین ما
ارتباط نوکر و ارباب چیز دیگر است
***
قاره پرچم لره گوزوم قربان
عرشه زینتّ ویروب صلابتدن
عشق علیه و السلامه آنداولسون
دویماز عاشقلری ارادتدن
مُنکرا سیز حسین اولان یئرده
بیزی قورخوتمیون قیامتدن
اوزاقوق زرق و برق دنیادن
اوزاقوق خُدعه و حسادتدن
عشقه سوگند حسینه مُحتاجوق
سالاریق ظالمی ریاستدن
***
مست و مستم وفور نعمتدن
بوفضادن بومعنویتدن
اوزاقام شکر اولا خداونده
کبریدن کیدبدن منیّتدن
هیئتی شاعرم که اَل حکمم
ووروب ئولدورسلرده هیئتدن
بورویوبدی بو عالمی نئجه گور
گلشن کربلا طّراوتدن
گوزل اربابیمون جوشورقانی
قلبلرِده گنه محبّتدن
آند اولا یئرگوون جَلالسینه
خبری واردی پاک نیّتدن
شاهلاریندا مقامی کمتر دمی
قاره کونیک گین رعیتدّن
محمدرضا امینی (از تهران)
از بین تمام نیزهها جمع کنید
از حرف «الف» تا به «ر» را جمع کنید
تقطیع بزرگیی خدا، «اکبر» را
از روی زمین هجا هجا جمع کنید
***
مردیست که یک دشت شهامت دارد
از العطش خیمه خجالت دارد
چشمی به حسین و چشم دیگر به حرم
عباس مگر چقدر طاقت دارد
***
دو دست جدا از بدنش بر تن رود
مابین دو ابروی سیاهش که عمود...
خون واژه به واژه میچکید از لب زخم
این روضه قصیدهای رباعی شده بود
***
با زلف شکن در شکنش آمده بود
از دشت، بدون بدنش آمده بود
من نیز تنور خانهای بودم که
خورشید برای دیدنش آمده بود
***
این روضه عظیم است، ولی ماتم نیست
با اشک عجین هست ولی با غم نیست
اصلا به زبان خواهرش میگویم
زیباتر از این حادثه در عالم نیست
انتهای پیام/