شاید اهل سریال دیدن نباشید و شاید حتی مخاطب تلویزیون نباشید اما در این مقال می خواهم درباره تاثیرات آموزشی یک سریال تلویزیونی در حوزه روابط خانوادگی و البته دوراهی های زندگی بنویسم که امروز در درام «بی همگان» با نگاهی واقعگرایانه و البته تحقیق میدانی شده به آن پرداخته می شود.
طبیعتاً «قصه » در ساخت آثار نمایشی حرف اول را می زند و این کشش داستان و تعلیق ها است که یک سریال نمایشی و حتی اثر سینمایی را به اقبال می رساند و در ادامه ساختار اثر است که می تواند گوشه ای از این رمز موفقیت باشد اما پیام کار، نکته ای در ذیل مطلب است که در اولویت هدف از ساخت کار محسوب می شود.
سریال «بی همگان» تجربه ای دیگر از مهران مهام است که اصولاً در هر ژانری که کار می سازد خانواده برایش در راس هرم است و آسیب ها و چالش های اعضای خانواده را حتی در سریال های طنزش نیز مد نظر دارد.
هر فردی در جامعه مسیری را در زندگی طی می کند که با بالا و پایینی های مواجه است در این راه انتخاب های ماست که سناریوی زندگی مان را رقم می زند.
انتخاب افراد در سریال «بی همگان» نقش اصلی را در شکل گیری این درام دارد و هر یک از کاراکتر ها بر همین اساس در پازل بی همگان جای گرفته اند.
به رنگآمیزی شخصیت ها دقت کنید....
به لحن ها...
به دیالوگ ها....
به روابط....
برخورد ها...
و چالش هایی که در روند داستان رخ می دهد.
جدا از فضای عاشقانه ای که بر داستان حاکم است و نخ تسبیح این قصه است ما درگیر دو خانواده ی متفاوت هستیم که دو پدر با طبقات و جایگاه اجتماعی مختلف در آن حضور دارند و هر کدام موثر بر آنچه در قصه اتفاق می افتد سعی بر این دارد که منویات مد نظرشان را در مدیریت اعضای خانواده خرج کنند.
اگر به تعاریفی که از هر دو کاراکتر پدر در کاراکتر« بی همگان» وجود دارد دقت کرده باشید به این نکته می رسید که هر دو در لحظاتی از زندگی و تصمیم هایشان دچار هامارتیا (اشتباه دراماتیک) می شوند اما مسیر هر دو اشتباه متفاوت و نحوه مدیریت آن متفاوت تر است.
اگر در ساخت سریال «بی همگان» در مقام اول به فیلمنامه نگاهی جدی تر داشته باشیم مشخص است که نویسنده در خلق شخصیت های سریال به دنبال دو جنس خانواده گشته است. که هریک در شرایط بحران مدیریتی مدل خودشان را دارند و البته در جایی که چالش ها به یکدیگر در می آمیزد با سبک خودشان به ماجرا ورود می کنند .
ما در سریال «بی همگان» انسان های فرازمینی نمی بینیم گویا برش هایی از زندگی قابل باور برای مخاطب در سریال چیدمان شده است و شخصیت ها بر اساس آنچه مدام درکنارمان اتفاق می افتد طراحی شده اند و در کارگردانی و تولید هم شاهد این هستیم که رگه هایی از زندگی موثر بر باور مخاطب بر کلیت کار حاکم است و به همین دلیل است که روابط و محصول آن حوادث آن قدر قابل لمس است که هر تماشاگری با هر ایده و جایگاهی میتواند خودش و اطرافیانش را در سیر قصه پیدا کند و حس همذات پنداری برگ برنده موفقیت هر درام است شکل بگیرد.
سریال در بیان ناهنجاری های روابط عاشقانه دو جوان قصه جسور عمل کرده است و جدا از برداشت های شخصی هرگز به سمت شعار زدگی نرفته است که می تواند نقطه قوت یک اتفاق نمایشی در این ژانر باشد.
اگر امروز سریال «بی همگان» به لحاظ مسیر داستان به جایی رسیده است که تماشاگر پیگیر اتفاق است دقیقا به این نکته برمی گردد که ماجرا با آنچه در ذهن مخاطب می گذشته به یک قرابت رسیده است و طبیعی است که در این شرایط قلاب قصه مخاطب را درگیر کرده و با خود می برد.
سریال «بی همگان» در گره افکنی و بازگشایی گره تا اینجای کار حرکتی نمایشی و دور از باور نداشته و به دور از هر گونه درشت نمایی های مرسوم قصه در پیام رسانی این تلاش را به کار برده است که اگر قصه به نمونه های دیگر شبیه است در نتیجه گیری و پی رنگ های داستان غافلگیری های قابل درک و باوری را جا نمایی نماید.
بی تردید سریال «بی همگان» امروز به واسطه ارتباط مرغوبش با تماشاگر به دلیل روایت موازی داستانی عاشقانه در کنار آسیب های مرسوم اجتماعی و در هم آمیختن روابط خانواده ها با لحظات بحرانی رخ داده جزء آثار موفق تلویزیون در پاییز 1401 در کارنامه بهرنگ توفیقی ، اصغرهاشمی و در نهایت مهران مهام جای دارد.
انتهای پیام/