به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و هنر برنا؛ پلتفرم فیلمنت فیلم درام جنایی و تاریخی «آدمکش بوستون» را با دوبله اختصاصی عرضه کرد.
«آدمکش بوستون» لقبی بود که روی قاتلی زنجیرهای گذاشته شد که در اوایل دهه 1960، سیزده زن را در بوستون به قتل رساند.
فیلم «آدمکش بوستون» محصول سال 2023 و تولیدشده در کشور آمریکا است. مت راسکین کارگردانی «آدمکش بوستون» را بر عهده داشته است و کیرا نایتلی، کری کان، کریس کوپر، الساندرو نیوولا، روری کاکران و مورگان اسپکتر در آن ایفای نقش کردهاند.
فیلم «آدمکش بوستون»، داستان گزارشگری بهنام لورتا مکلافلین (با بازی کیرا نایتلی) است که در اوایل دهه 1960 سرنخهای مهمی در مورد قتلهای سریالی رخداده در منطقه بوستون پیدا کرده و، با کمک یکی از همکارانش، بدنامترین قاتل شهر را به چالش میکشد.
به بهانه دوبله اختصاصی «آدمکش بوستون» توسط پلتفرم فیلمنت، نگاهی به این درام جنایی و تاریخی انداختهایم.
داستان «آدمکش بوستون» از ماجرایی واقعی الهام گرفته شده است. در اوایل دهه 1960، چند زن با فاصلهای کوتاه در بوستون به قتل رسیدند. رسانهها عنوان «آدمکش بوستون» را برای قاتل این زنان برگزیدند. این پرونده در زمان وقوع به یک مورد مناقشهبرانگیز تبدیل شد که بخشی از این مناقشهها را در فیلم «آدمکش بوستون» مشاهده میکنیم.
ماجرای قاتل زنجیرهای بوستون پیش از این سوژه آثار دیگری نیز بوده است. بهعنوان مثال، ریچارد فلیشر – کارگردان مطرح سینمای کلاسیک که او را با آثاری چون «20 هزار فرسنگ زیر دریا» (1954)، «دکتر دولیتل» (1967) و «تورا! تورا! تورا!» (1970) به یاد میآوریم – در سال 1968 فیلمی با عنوان «آدمکش بوستون» ساخت که به همین پرونده میپرداخت. در آن فیلم هنری فوندا و جرج کندی نقش دو کارآگاهی را بازی میکردند که بهدنبال حل معمای قتلهای بوستون میافتادند و تونی کرتیس هم نقش مظنون اصلی پرونده را ایفا میکرد. کرتیس برای بازی در این فیلم نامزد جایزه گلدنگلوب شد. در سال 2008 هم فیلم دیگری با عنوان «آدمکش بوستون: داستان ناگفته» ساخته شد که البته توجه چندانی را به خود جلب نکرد.
با توجه به اینکه ماجرای واقعی نزدیک به 6 دهه قبل اتفاق افتاده و آثاری هم در موردش ساخته شدهاند، چه نیازی به یک اقتباس تازه از این داستان در سال 2023 وجود داشت؟ بهنظر میرسد پاسخ را باید در پا گرفتن جنبش مشهور «می تو» و تاثیرهای فرهنگی آن ردیابی کرد. در سالهای اخیر موج جدیدی از فیلمهایی با محوریت شخصیتهای زن تولید شدهاند که بهطور ویژه به حضور و تاثیر اجتماعی زنان توجه میکنند. در این فیلمها شاهد این هستیم که چطور زنان در حرفههای مختلفی میتوانند همانند مردان فعالیت کنند درحالیکه ناچار به مبارزه با موانع بیشتری هستند.
یکی از این حرفهها، خبرنگاری است. سال گذشته فیلم «او گفت» (She Said) به کارگردانی ماریا شریدر و با بازی کری مولیگان، زو کازان و اشلی جاد، به ماجرای دو خبرنگاری میپرداخت که با پیگیری ماجراهای مربوط به هاروی واینستاین (تهیهکننده سرشناس هالیوودی) و اخبار مربوط به تعرض او به زنان، توانستند او را دادگاهی کنند. خیلیها «او گفت» را نسخه زنانهای از «همه مردان رئیسجمهور» (آلن جی. پاکولا، 1976) با بازی داستین هافمن و رابرت ردفورد (در نقش دو خبرنگاری که ماجرای مشهور واترگیت را افشا کردند) دانستند.
حالا «آدمکش بوستون» هم فیلمی است که در مرکز آن دو خبرنگار زن حضور دارند. در واقع مهمترین نقطه تمایز نسخه جدید «آدمکش بوستون» با نسخههای قبلی را باید در تغییر زاویه دید کلّی ماجرا دانست. لورتا مکلافلین اولین روزنامهنگاری بود که میان قتلهای رخداده ارتباطی یافت و این ماجرا را به تیتر یک رسانهها تبدیل کرد. تازهترین نسخه از ماجرای «آدمکش بوستون» را میتوان یادآوری نقش خبرنگاران زنی دانست که شاید بدون حضور آنها ماجرا بهصورت دیگری پیش میرفت.
در چنین شرایطی عجیب نیست که محوریت ماجرا با زنی است که هم باید خودش را در فضای حرفهای به دیگران اثبات کند و هم در خانه با چالشهایی مواجه میشود. در مقایسه با «او گفت» (که چالشهای مشابهی را به تصویر میکشید) میتوان گفت مت راسکین و همکارانش در «آدمکش بوستون» این جنبه را با موفقیت بیشتری به نمایش گذاشتهاند. اصرار فیلمنامهنویسان «او گفت» برای این که دو روزنامهنگار اصلی را همارز یکدیگر نشان داده و بهشکل متعادلی به زندگی هر دو نفر بپردازند باعث شده تا فرصت کافی برای نمایش چالشهای مختلف زندگی آنها و عمق یافتن شخصیتها وجود نداشته باشد. بهعنوان مثال بر زندگی خانوادگی هر دو شخصیت تاکید میشود اما اعضای خانواده این دو شخصیت در نهایت نقش چندانی بیش از ابزار پرکننده صحنهها را پیدا نمیکنند و، بنابر این، زندگی شخصی آدمها بهشکلی تخت بهتصویر کشیده میشود. درحالیکه در «آدمکش بوستون» مشخصا لورتا مکلافلین بهعنوان شخصیت اصلی انتخاب شده و روزنامهنگار دیگر (جین کول با بازی کری کان) نقش مکمل را به عهده دارد. بنابراین راسکین (که فیلمنامه «آدمکش بوستون» را هم خودش نوشته است) این امکان را پیدا کرده است تا بر زندگی خانوادگی لورتا تمرکز بیشتری داشته و، با نمایش برخی از فرازها و فرودهای زندگی زناشویی او، رنگولعاب بیشتری به این جنبه از کار ببخشد. از سوی دیگر، تنها در قالب یک دیالوگ کوتاه اشارهای به زندگی شخصی جین میشود اما همین جمله کافی است تا نوعی اینهمانی میان زندگی خانوادگی دو کاراکتر اصلی برقرار کنیم و دیگر نیازی به توضیح بیشتر احساس نمیشود. هر چند باز هم نمایش زندگی خانوادگی لورتا بخش فرعی ماجرا محسوب شده و هرگز اهمیت و جذابیتی همپای خط اصلی داستانی پیدا نمیکند
(و همین امر تعادل فیلم را تا حدی بر هم میزند)، اما در مقام مقایسه میتوان رویکرد راسکین را موجزتر و موثرتر از مسیر پرگو و گاه کسلکنندهای دانست که در «او گفت» شاهد بودیم.
از سوی دیگر، تقویت جنبه زنانه اثر قرار نیست به تکبُعدی شدن شخصیتها بیانجامد. بهعنوان مثال جیمز (همسر لورتا) با بازی مورگان اسپکتر، شخصیتی است که سعی میکند از فعالیتهای همسرش پشتیبانی کند و حتی زمانی که با او دچار چالش میشود هم میتوانیم او را درک کنیم (هر چند طبیعتا همذاتپنداری اصلی تماشاگر متوجه لورتا است).
اما بهسراغ خط اصلی داستانی برویم. «آدمکش بوستون» فیلمی است که هر چه جلوتر میرود، جذابتر میشود. واقعیت این است که مقدمهچینی اثر گیرایی چندانی ندارد. بهجز کنجکاوی ناشی از قتلها که آن هم هنر فیلمنامهنویس و کارگردان نیست و به واقعیت رخداده مرتبط است، در دقایق اول بیش از آنکه جذب وقایع رخداده شویم، با حفرههایی در دل داستان روبهرو میشویم. بهعنوان مثال، جذبشدن لورتا به این پرونده منطق محکمی ندارد. او خبرنگار بخش دیگری است اما ناگهان جوری به پرونده قتلهای بوستون علاقهمند میشود که درخواست پیگیری ماجرا را میدهد. اینکه – مثلا – او با دیدن هراس مادرش از این قتلها به چنین نتیجهای رسیده، چفتوبست محکمی نیست چون در طول ماهها و سالها ممکن است صدها یا هزاران تهدید کوچک یا بزرگ در سطح شهر بهوجود آید. آیا لورتا مجذوب تمام آن تهدیدها میشود؟ اگر هم او علاقه ویژهای به کار در بخش جنایی دارد، باید در مقدمهچینی با این وجه از شخصیت او آشنا شویم که چنین اتفاقی رخ نمیدهد.
اینکه سردبیر روزنامه (جک مکلین با بازی کریس کوپر) هم بهراحتی با تقاضای لورتا موافقت میکند جای سوال دارد و اقدامی چندان حرفهای از سوی یک روزنامهنگار کارکشته بهنظر نمیرسد. ماجرا چیست؟ آیا لورتا پیش از این درخواست تواناییهای ویژهای از خود نشان داده که موافقت جک با درخواست لورتا را توجیه میکند؟ اگر چنین است چرا اشارهای به این ویژگی نمیشود؟ آیا جک از ناکارآمد بودن بخش جنایی روزنامهاش مطلع است؟ اگر چنین است چرا تاکنون هیچ اقدامی برای تغییر کارمندان این بخش انجام نداده و در طول فیلم هم تصمیم به هیچ اقدامی نمیگیرد؟
حتی شکلگیری رابطه دوستانه دو شخصیت اصلی (لورتا و جین) هم در دقایق ابتدایی چندان متقاعدکننده بهنظر نمیرسد. اما جلوتر که میرویم، شخصیت باورپذیرتر میشود: سماجت او در عین برخی از رفتارهای خامدستانه یا تسلیمشدنهای مقطعی (که برای خبرنگاری که از بخش دیگری به بخش جنایی آمده کاملا طبیعی است و به باورپذیری شخصیت کمک میکند)، کمکهای جین و پختهتر شدن تدریجی لورتا، و عمق یافتن دوستی این دو نفر، همگی در طول فیلم باورپذیر میشوند. ضمن اینکه خود معمای اصلی هم بهتدریج پیچیدهتر میشود و کنجکاوی بیشتری در تماشاگر برای دانستن انتهای ماجرا ایجاد میکند.
با این توضیحات، شاید "استاندارد" کلمه مناسبی برای توصیف «آدمکش بوستون» باشد. با فیلمی روبهروییم که قرار نیست شخصیتهای پیچیدهای خلق یا چیزی به تاریخ پربار ژانر جنایی در سینما اضافه کند. با این وجود میتوان تماشای این فیلم را به طرفداران آثار جنایی توصیه کرد. اگر به معماهای جنایی علاقه دارید، «آدمکش بوستون» فیلمی است که بعید است از دیدنش پشیمان شوید.
آریا قریشی
انتهای پیام/