به گزارش برنا؛ به نظر شما آیا امکان دارد که انسان بتواند بدون قلب زندگی کند، آن هم به مدت چند ماه!؟ یا اینکه چند نفر را دیدهاید که در یک سانحه عجیب صدمه دیده باشند. با این حال از چنگال مرگ فرار کنند!؟ اگر به دنبال شنیدن داستان انسانهایی هستید که علم پزشکی به کمک آنها شتافته و امید به زندگی را به آنها هدیه کرده، حتما این پرونده را بخوانید.
«دیژانا سایمونز» اهل کارولینای جنوبی مانند هر نوجوان دیگری روال عادی زندگی خودش را داشت تا اینکه دردی در ناحیه قفسه سینهاش احساس کرد. مدتی گذشت و دردهای قفسه سینهاش بیشتر شد. آقا و خانم سایمونز هم سریع دست به کار شدند و برای یافتن علت این دردها، دخترشان را نزد پزشک بردند. پزشک معالج دیژانا تشخیص داد که او دچار کاردیومیوپاتی شده است: «در این بیماری قلب فرد رفته رفته ضعیف و دریچهها بزرگ میشود تا جایی که قلب دیگر نمیتواند خون را به قسمتهای مختلف بدن انتقال دهد و خونرسانی مختل میشود.»
به این ترتیب قرار شد تا طی یک عمل جراحی، قلب دیگری را به بدن دیژانا پیوند بزنند. وضعیت بیمار بعد از عمل باز قلب به نظر پزشکان عالی بود و همه چیز خوب پیش میرفت اما دو روز بیشتر از عمل جراحی نگذشته بود که بدن دیژانا قلب پیوندی را پس زد و پزشکان مجبور به خارج کردن آن شدند. از یک طرف شرایط دیژانا بسیار بحرانی بود و از طرف دیگر هنوز هیچ قلبی برای پیوند موجود نبود. به خاطر همین تا پیدا شدن قلبی که بدن دیژانا بتواند آن را قبول کند، بعد از ساعتها مشاوره پزشکی تصمیم بسیار سرنوشتسازی گرفته شد که هر لحظه ممکن بود جان دیژانا را به خطر بیندازد؛ تیم پزشکی طی یک عمل جراحی سخت و پیچیده دو لوله پمپاژ خونرسانی را جایگزین قلب پیوند خورده این دختر جوان کردند.
کار چندان آسانی به نظر نمیرسید و خطرناک بودن عمل جراحی در این بود که در پیوندهای قلب مصنوعی، قلب طبیعی فرد در قسمت چپ بدن وجود دارد و تا حدی در خون رسانی به قلب مصنوعی کمک میکند اما در مورد دیژانا هیچ قلبی در بدن او وجود نداشت و فقط در یک مورد مشابه در کشور آلمان چنین وضعیت بحرانی پزشکی ای رخ داده بود.
کار گذاشتن لولههای خونرسانی در بدن دیژانا تازه اول ماجرا بود و معلوم نبود که این دختر ۱۴ ساله تا کی باید روی تخت بیمارستان بخوابد. زندگی سخت دیژانا با این لولهها ودر بیمارستان ادامه داشت تا اینکه بعد از چهار ماه زندگی بدون قلب سرانجام خبر موجود بودن قلب پیوندی باعث شد تا خانواده سایمونز امید از دست رفتهشان را دوباره پیدا کنند و به این ترتیب دیژانا ۱۱۸ روز بدون قلب و فقط با اتصال دو لوله گردش خون به بدنش توانست با مرگ دست و پنجه نرم کند و زنده بماند. دکتر مارکو ریچی یکی از متخصصان قلب و پزشک معالج دیژانا این عمل را بسیار نادر خواند و گفت: «ما معتقدیم که دیژانا جوانترین و اولین بیماری است که تا به حال تحت پیوند قلب با چنین شرایطی قرار گرفته است.»
دیژانا هم بعد از به هوش آمدن و به دست آوردن سلامتی اش به خبرنگارها گفت: «در روزهایی که این لولهها به جای قلب به بدنم وصل بود فکر میکردم یک انسان واقعی نیستم، این احساس در من وجود داشت که حضور دارم اما انگار فقط حضور فیزیکی داشتم.» دیژانا حالا مثل هر جوان دیگری به راحتی قادر به انجام فعالیتهای اولیه زندگیاش است و به عقیده پزشکان بدون هیچ مشکلی میتواند به زندگی خود ادامه دهد.
«السیدز مورینو» و برادرش ادگار یکی از شغلهای پرخطر جهان را برای خود انتخاب کرده بودند. این دو برادر مسؤول تمیز کردن آسمانخراشهای چند صد طبقه بودند و هر روز این کار را مثل آب خوردن انجام میدادند. اما در یکی از روزها که السیدز و ادگار سوار بر بالابر بودند، ناگهان ریسمانهای ضخیم این بالابر در طبقه چهل و هفتم یک آسمانخراش پاره شد و با سرعت و شدت زیادی به پنجره شرقی ساختمان کوبیده شد، در نتیجه آنها از آن ارتفاع سقوط کردند.
با سقوط از طبقه چهل و هفتم آسمانخراش، ادگار جان خود را از دست داد اما در کمال تعجب «السیدز» هنوز زنده بود و نفس میکشید. وقتی که السیدز را به اورژانس رساندند، شرایط آنقدر بحرانی بود که پزشکان تصمیم گرفتند او را به هیچ عنوان تکان ندهند و در همان اتاق اورژانس عمل کنند. ۲۴ واحد خون و ۱۹ واحد پلاسمای خون در جریان عمل جراحی به او تزریق شد. در روزهای بعد هم نه عمل جراحی دیگر روی استخوانهای او انجام شد. بعد از عملهای جراحی پی در پی از نظر پزشکان علائم حیاتی بیمار رضایت بخش به نظر میرسید اما هیچ عکسالعملی از او دیده نمیشد تا اینکه به گفته همسر السیدز: «یک روز به بیمارستان رفته و در کنار شوهرم نشسته بودم و به او نگاه میکردم». ناگهان از من پرسید: «من چکار کردهام؟ خیلی جا خوردم چون به هیچ عنوان فکرش را نمیکردم که او بتواند دوباره صحبت کند».
دکتر فیلیپ اس باری، سرپرست بخش مراقبتهای ویژه عقیده دارد که درتمام دوران خدمتش به عنوان یک پزشک اصلا چنین حادثه ای را تجربه نکرده بود و معتقد است که تنها معجزه السیدز را زنده نگاه داشته است.
به گفته تیم امداد و نجات علت مرگ ادگار ضربه مغزی بود در حالی که السیدز با سر به زمین برخورد نکرده بود و همین امر شانس زنده ماندنش را افزایش داد.
«استیسی پیرز» سوار بر خودرو به سمت خانهاش در حرکت بود، بر سر یک تقاطع، ناگهان چراغ قرمز شد، در نتیجه استیسی ایستاد. چند دقیقه گذشت و با سبز شدن چراغ استیسی دنده یک را جا زد تا حرکت کند اما هنوز از تقاطع رد نشده بود که صدای بوق بلند و ممتدی که هر لحظه به او نزدیکتر میشد به گوشش رسید.
سرش را برگرداند و کامیونی را دید که باسرعت به سمتش در حرکت است و بعد همه چیز در یک چشم به هم زدن به سکوت مطلق تبدیل شد. چند دقیقه بعد که زن جوان به هوش آمد، با وجود اینکه خودش به شدت آسیب دیده بود اما فقط یک فکر در ذهنش میچرخید «پسرم کجاست؟» به زحمت از ماشین پیاده و به صندلی عقب خیره شد.
جردن پسر نه ساله استیسی روی صندلی عقب نشسته بود اما گردنش به حالت غیر طبیعی به سمت پایین خم شده بود. استیسی او را صدا زد اما پسر هیچ جوابی نداد، خواست با دستهای زخمیاش پسر را از ماشین بیرون بیاورد اما جردن گیر کرده بود و زن بیچاره اصلا نمیتوانست او را تکان دهد، کم کم مردم دور صحنه تصادف جمع شدند و دو نفر به طرف استیسی دویدند و او را به سمت چمنها بردند اما او همچنان نام پسرش را فریاد میزد. با رسیدن اورژانس استیسی فریاد زد؛ «پسرم، پسرم را نجات دهید» و بیهوش شد.
هنگامیکه استیسی در بیمارستان به هوش آمد با وجود اینکه دستش به شدت زخمی شده بود اما حال عمومی او خوب به نظر میرسید ولی برای پسر بچه نه سالهاش اتفاق بدی افتاده بود. شدت ضربه تصادف آنقدر زیاد بود که جمجمه جردن ۵۴/۲ سانتی متر به جلو کشیده شده و همین کشیدگی جمجمه باعث کشیدگی و جدا شدن نخاعش در قسمت اتصال به گردن شده بود.
در علم پزشکی ۹۸درصد از افرادی که با چنین وضعیت بحرانیای روبهرو میشوند زنده نمیمانند و اگر هم جان سالم به در ببرند از دست دادن توانایی راه رفتن در مورد آنها حتمی است. به گفته دکتر ریچارد رابرتز پزشک معالج جردن خوشبختانه پسر بچه تا زمانیکه به بیمارستان برسد زنده بود و همین باعث شد تا تلاش برای نجات جان او به ثمر برسد.
بعد از اینکه کودک به بیمارستان منتقل شد ابتدا آزمایشات لازم را روی او انجام دادند و بعد به سرعت او را به اتاق عمل منتقل کردند. دراین عمل پیچیده و سخت یک میله پلاتینی در پشت جمجمه جردن به گردن او پیچ شد تا این دو قسمت از بدن او به یکدیگر متصل شوند. نتیجه عمل فورا مشخص نمیشد و جردن میبایست چند ماهی در بیمارستان بستری میشد. جردن سه ماه تمام در بیمارستان کودکان بستری بود تا اینکه در کمال تعجب از بیمارستان مرخص شد و با پاهای خودش به خانه رفت.
وقتی که شانا خبر باردار بودن خود را به همسرش مایک داد، این زوج خوشبخت در پوست خود نمیگنجیدند. آنها با تمام دوستان و آشنایان خود تماس گرفتند و این خبر خوش را به همه رساندند. چند ماهی از بارداری شانا میگذشت و او مرتب تحت مراقبتهای پزشکی بود تا اینکه یک روز پزشک خبر بدی به آنها داد. در آزمایشات مشخص شد که نوزاد شانا و مایک دوقلو است، اما این دوقلوها دچار سندروم «تی تی تی اس» هستند. در این سندروم دو قلوها توسط رگهای خونی به یکدیگر متصل شدهاند و باید یکی از آنها کشته شود تا دیگری زنده بماند در غیر این صورت هر دوی آنها در رحم مادر میمیرند.
سندروم «تی تی تی اس» معمولا حدود۱۰تا۱۵درصد در دو قلوهای همسان ظاهر میشود و در آن، دو قلوها از یک جفت استفاده میکنند. از یک طرف شانا و مایک باید یکی از فرزندانشان را قربانی فرزند دیگر میکردند و از طرفی دیگر چون این بارداری دوم شانا بود او میترسید که دیگر نتواند مادر شود. اما چاره ای نبود و باید یک کودک از بین میرفت. آنها بالاخره تصمیم گرفتند یکی از فرزندانشان را قربانی کنند. روزی که برای اعلام رضایت این کار نزد پزشک رفتند دکتر کنت هیبرن راه حل دیگری پیش پای این پدر و مادر نگران گذاشت.
او و تیم پزشکیاش تصمیم گرفته بودند تا با انجام عمل لیزر روی رگ مشترک این دو قلوها مانع از مرگ هر دویشان بشوند. در ابتدا شانا و مایک دو دل بودند و ترجیح میدادند حداقل با کشتن یکی از قلها فرزند دیگر زنده بماند اما پزشک معالج شانن او را مجاب کرد که اگرچه این عمل بسیار نادر است اما در این کار شانس زنده ماندن هر دو فرزندش بسیار بالا است و چنانچه عمل ناموفق هم باشد حداقل یکی از کودکان زنده میماند. به این ترتیب شانا به امید داشتن دو قلوها و مادر شدن راهی اتاق عمل شد. بعد از چند ساعت عمل لیزر سخت و طاقتفرسا، خوشبختانه نتیجه عمل رضایت بخش بود و هر دو کودک زنده ماندند. این خواهران دوقلو پس از تولد مانند تمام نوزادان گریه کردند که نشان از سلامتی آنها بود.