به گزارش برنا؛ سید محمدعلی گلابزاده در گزارشی درباره عطا احمدی پدر مدرسه سازی ایران در ضمیمه فرهنگی امروز روزنامه اطلاعات نوشت: عطا احمدی یا به قول شادروان سید محمود دعائی «عطای پهلوان» عارف یک لاقبائی است که قبای دانش و معرفت بر قامت فرزندان این سرزمین دوخته و طالبان چشمه دانش را به شولای عشق و فرزانگی آراسته است.
کمتر کرمانی و یا چهره فرهنگی ایران است که عطا را نشناسد، مردی که با یاری گرفتن از نیکوکاران و ساختن 250 مدرسه و چندین هنرستان و خانه سالمندان و اردوگاه دانش آوزی و... به پدر مدرسه سازی ایران لقب گرفت و نام بزرگش را بر پیشانی تاریخ فرهنگ نقش زد.
اگر چه بدلیل دلبستگی پنجاه ساله به پهلوان عطا، با اولین درخواست، ملاقات با ما را پذیرفت و توفیق این دیدار را فراهم ساخت، با این همه او از پذیرش درخواستهای متعدد، خودداری میکند و در مواردی از دیدار با وزارء عذرخواهی کرده است.
این اقدام، نه به انگیزه خودخواهی و نشان دادن جایگاه برتر و قدّیسی و نه از روی میل و خواسته است، زیرا مقام این عارف خداجو تا آنجاست که رفتار نامناسبی از این دست، در شأن او نبوده و نیست، بلکه ماجرائی دارد که آن نیز نشانی از انسانیت اوست.
تمام زندگی عطا ـ پس از یک عمر معلمی و خدمتگزاری فرهنگی و نیز آن همه خدمت ارزنده ـ یک دستگاه دوچرخه کار کرده زنگ زده، و یک باب خانه قدیمی بود که خانه را برای ساخت مدرسه، به آموزش و پرورش بخشیده و دوچرخه را نیز به موزه این اداره کل (موزه آگیرا) داده و چون هیچ جائی و امکانی برای سکونت و یا تهیه خانهی مسکونی برایش وجود ندارد، لذا در خانه دختر و دامادش، آن هم در اتاقی در حد هشت متر (به انتخاب و درخواست خودش) ساکن شده و معتقد است که از نظر شرعی، مجاز به زحمت و محدودیت برای صاحبخانه نیست!!
لذا برابر این اندیشه اسلامی، از پذیرش درخواستهای ملاقات ـ حتی ـ دیدار بزرگان خودداری می کند. والاّ خضوع و خشوع و افتادگی این مرد بزرگ تا آنجاست که چند سال پیش، وقتی به همت امام جمعه محترم، استاندار وقت کرمان و جمعی نیک نامان و نیکوکاران این دیار، مراسمی برای بزرگداشت او سامان یافت، عطا از حضور در آن محفل خودداری و حتی درخواست یار دیرینه و چندین و چند سالهاش، شادروان سید محمود دعائی را که شخصا به ایشان مراجعه کرده بود، نپذیرفت و در مجلسی که شخصیتهای مختلف کشوری و لشکری و فرهنگی و نمایندگان مجلس و... حضور داشتند و درباره بزرگیهایش سخن گفتند، شرکت نکرد. او بر این باور بوده و هست که مقامی ندارد تا کسی آن را ارج بگذارد، بل خدمتگزاری است که وظیفه خود را انجام داده و نباید توقعی از کسی داشته باشد.
از افتادگی او همین بس که در عکس موجود، نگاهش را پائین انداخته و زمانی که «دکتر فداکار» به شوخی گفت: پهلوان سرش راپائین انداخته! جواب داد «خجالت می کشم!»
قرار ما با عطا و به اتفاق استاندار و معاونین ایشان، هفت صبح بود، گرچه پهلوان، ساعت شش صبح را پیشنهاد می کرد، من نیم ساعتی قبل از موعد به منزل ایشان رفتم و به اتاق کوچک او هدایت شدم همینکه نگاهم به بوریا گونهِ سفیدی که کف اتاق را پوشانده بود افتاد، بی اختیار یاد «شمسالدین ابراهیم بمی» عارف بزرگ قرن نهم تداعی شد. عارفی که، تمام زندگی او نیز نمدی بود که رویش می نشست و زمانی که « شاهرخ تیموری» حاکم مقتدر روزگار تیموریان به دیدارش می آمد، شمس الدین، عقب تر و روی زمین می نشست تا شاه جایی برای نشستن داشته باشد. روزی چند تن از مریدان شمس الدین نزد او رفته و درخواست کردند تا اجازه دهد، فرش آبرومندی برایش تهیه کنند تا شاه در ملاقات ایشان مجبور نباشد به سختی گوشه نمد بنشیند و جای درستی نداشته باشد. شمس الدین ضمن مخالفت با این درخواست، آب پاکی روی دستشان ریخت و گفت « یک جَو نمدم به کل عالم نمدم» (نمدم دوم یعنی نمی دهم)
باری فرش کف اتاق عطا گرچه مثل دلش سفید و بسیار تمیز بود، امّا این مکان آنقدر ساده و محدود که گویی طرّاح آن « شمس الدین ابراهیم» است. در این اتاق دو تا صندلی بیشتر جا نداشت. روی یکی از آنها و رو به روی ایشان نشستم و پس از سلام و احوالپرسی و تجدید خاطراتی از گذشته، عطا به عرضه گزارشی پرداخت و گفت: راه درازی پیمودم ساخت 250 مدرسه آن هم با قراردادی که عبارت از چند سطر نوشته پشت کلام الله مجید بود، کار ساده ای نیست خانه سالمندان را با دست خالی ساختم وقتی شهرداری مانع اجرای طرح مسجد سرهنگ سخایی شد، فوراً بساطم را جمع کردم و در جای دیگری هنرستانی به نام او ساختم طول دیوار مدارس و مراکز جدید و فضاهای فرهنگی که ساخته ام 45 کیلومتر است- مشغول ساختن هنرستانی هستم که نمای ورودی آن نماد زیبایی هاست و در ورودیِ ساختمان، طرحِ یک قالیِ کرمانی را پیاده می کنم و ..
از خدا پنهان نیست، از شما نیز پنهان نباشد که وقتی توضیحات عطا به اینجا رسید با خودم گفتم از کسی که یقین دارم هر کار کرده برای رضای خدا بوده، بعید است کارهایش را این گونه به رخ بکشد و خودستایی کند!! هنوز این اندیشه ام جا نیفتاده بود که گویی عطا خیال مرا خواند و از آن آگاه شد، چون فوری صحبتش را قطع کرد و گفت: میدانی چرا این گزارش ها را به تو می دهم؟ دلیلش اینست که بگویم، امروز وقتی پشت سر خود را نگاه می کنم و پیمودن این راه دراز را درنظر می گیرم میبینم، این کارها، کار عطا نبود، کار خدا بود. و امروز سر بر آستان ربوبی می گذارم و سپاسگزاری می کنم که دعای روزگار جوانی مرا مستجاب کرد، آن روز که گفتم «خدایا، من از تو هیچ نمیخواهم، جز اینکه به من توفیق نیکوکاریِ راستین عطا کنی تا بی هرگونه منتی، خدمتی عرضه کنم».
آری، درست است که عارفان خداجو و خدمتگزارانی که جز برای رضای حق گام برنمی دارند با نوری که در دلشان می تابد، می توانند از ضمیر دیگران نیز باخبر شوند، نکته ای که باور کردنش برای آنها که در این وادی نیستند، دشوار و شاید محال باشد.
حالا عقربه های ساعت، هفت و ده دقیقه صبح را نشان می دهد که استاندار کرمان و معاونین ایشان از راه می رسند و به همان اتاقی که همچون دل عاشقان مهجور تنگ است، هدایت می شوند.
جا نیست، من روی تخت، کنار عطا می نشینم و با تمهیداتی، میهمانان جایی برای نشستن پیدا می کنند. عطا نقشه ای در دست دارد و مشکل زمینی را که می خواهد در آن مدرسه دیگری بسازد، با استاندار در میان می گذارد و توصیه می کند تا یکی دو واحد آموزشی که با کمک چند نیکوکار ساخته شده، به گونه ای شایسته گشایش یابند و مشکلات احتمالی آنها برطرف شود، تا رهروانِ نیک اندیشِ مدرسهساز، احساس دلتنگی و دل سردی نکنند. در هر مورد ، استاندار کرمان توضیحاتی می دهد و به طرح برخی مشکلات اشاره می کند،ا مّا هیچکدام از بیان دشواری ها و تنگناهای موجود، عطا را قانع نمی کند، زیرا او اصلاً معتقد نیست که باید در برابر سختی های راه، از پا ایستاد!
در اینجا به قول کرمانی ها یک منِ خود را آرد می کنم و بحث زمینی به متراژ 5000 متر که 27 سال پیش به ثمن بخس خریداری شده را مطرح می کنم که قرار بود در آن سازمان اسناد ملی- بنیاد ایران شناسی و مرکز کرمان شناسی ساخته شود، امّا تاکنون هیچ اقدامی در خصوص ساخت این مجتمع فرهنگی به عمل نیامده است. هدیه عطا اینکه: آقای استاندار برای استفاده از چند ده میلیارد تومان منابع موجود برای انجام کارهای فرهنگی ـ که دستورالعمل آن تدوین شده و تکمیل خواهد شد ـ نمایندگی دارند. بیانی که موجبات خوشحالی فرهنگ دوستان را فراهم ساخته است.
درخواست عجیب عطا!!
شاید باور کردنی نباشد که یکی از درخواست های پهلوان عطا از استاندار، تغییر عنوان خیابانی است که شورای نامگذاری شهرداری کرمان به پاس تلاش های صادقانه، به نام او نام گذاری کرده است درخواستی که تردید ندارم برای دقایقی، جمع حاضر را در بهت فرو برد، زیرا او روزگاری که برخی با کمترین خدمتی، بر عالم و آدم فخر می فروشند و فریادشان به عیّوق قد می کشد که «این منم طاووس علییّن شده» حالا با کسی رو به رو میشوند که درخواست میکند و بر آن پای میفشارد که نامش را از روی خیابانی با نام او بردارند.
اگرچه دکتر فداکار سعی کرد به گونه ای از کنار این درخواست بگذرد، اما عطا، دست بردار نبود و از مطالبه خود نمیگذشت.
جای صائب تبریزی خالی که به توجیهِ درخواستِ عطا بپردازد و این بیت را زمزمه کند که:
«هر کس که مایه دار بود، خودنمای نیست
هرگز کسی گلی به سر باغبان ندید»
به راستی، پهلوان به مقامی از عرفان و خداجوئی رسیده که درک آن برای بسیاری از ما مردم دنیا خواه، غیر ممکن است. بیجهت نبود که شادروان سید محمود دعائی، در مراسم بزرگداشت پهلوان عطا ـ که حاضرین از غیبت او تعجب کرده بودند ـ گفت: «راستش اینکه تلاش بسیاری کردم که یکبار دیگر او را بیازمایم، تا در این مراسم حضور پیدا کند، اما هرگز راضی نشد و سرانجام خود را در جائی پنهان کرد و روی مرا به زمین زد. اما اجازه دهید این واقعیت را عرض کنم که اگر عطا در این مراسم شرکت کرده بود، عطائی که من به او فکر میکنم، نبود!!
عطای پهلوان، «عطائی است که از هرچه رنگی از نام و شهرت دارد و کمترین زمینه خودستائی را در او به وجود آورد، گریزان باشد.» آری، بیجهت نبود که شادروان دعائی، تا آن اندازه به عطا عشق میورزید و با او رابطه مراد و مرید داشت، یکبار برایم نقل میکرد و میگفت: برای دیدار با عطا به منزل ایشان مراجعه کردم، همسرش در را باز کرد و گفت: ببخشید، عطا دستش بند است، میترسم معطل شوید، ضمناً شرمنده ام که وضعیتی نیست تا به منزل دعوتتان کنم. گفتم اشکالی ندارد، صبر میکنم تا بیاید، بیست دقیقهای گذشت تا عطا آمد، معلوم شد که او مشغول شستن تنها پیراهن خود بوده و پوشش دیگری که بپوشد نداشته و شگفتا که با همان پیراهن چلانده شده و خیس، دم در آمد و عذرخواهی کرد!
در میان حرفها و خاطره های دیگری که عطا نقل کرد، این مورد را هم شکار کردم که گفت: یک روز « رزم حسینی» استاندار اسبق و ذکاء اسدی معاونش به دیدار من آمدند، یکی از نزدیکانم موقعیت را غنیمت شمرد و گفت، آقای استاندار، سه فرزندِ تحصیل کردهِ بیکار در خانه دارم، اگر ممکن است دستور دهید آنها در جایی به کار گمارده شوند، فوراً به استاندار گفتم: اولاً هرگز برخلاف قانون ودر قالب دوستی و رفاقت و سفارش این و آن، کاری انجام ندهید و کسی را به کار نگمارید، اگر هم خواستید پا از حریم قانون بیرون بگذارید و خارج از نوبت استخدام کنید، فرزندان ایشان را مقّدم نشمارید و به کار مشغول نکنید، چون پدر این بچه ها مهندس است و می تواند خرج زندگی آنها را تأمین کند، بجای این بچه ها، کسانی را استخدام کنید که پدر و مادرشان، از داشتن حداقل درآمد، برای سیر کردن شکم آنها عجز دارند!!
عقربههای ساعت، هشت و ربع را نشان میدهد و پس از یک ساعت، در حالیکه میهمانان یعنی استاندار و همراهان او آرزو دارند ای کاش فرصت بیشتری بود و این مجالست پایان نمیگرفت، الزاماً مجلس را ترک میکنند و من، خود را به گوشه خلوتی میرسانم که شرح دیدار را بنویسم. وقتی به موضوع 45 کیلومتر دیوار فضاهای آموزشی و مدارس ساخته شده که عطا گفته بود، میرسم، دست و دلم میلرزد که به راستی این رقم را نقل کنم؟!
45 کیلومتر رقم کمی نیست. اندکی تأمل میکنم، در این موقع به نظرم رسید که از «بیجاری» مردی که 38 سال عصای دست عطا بود و همیشه و همه جا او را همراهی کرد، در خصوص این رقم، سوال کنم. بیجاری قبل از پاسخگوئی به سوال من، از اینکه توفیق دیدار پهلوان برایمان فراهم شده اظهار خوشحالی کرد و گفت، من هم مدتی است که او را ندیدهام و فقط تلفنی با هم در ارتباط هستیم، اما در خصوص متراژ یاد شده، حتماً درست است زیرا اگر برای 250 مدرسه و قریب 20 واحد فرهنگی و آموزشی دیگر، هر کدام قریب 160 متر دیوار در نظر بگیریم، رقم یاد شده به دست میآید.
سپس ادامه داد که : به راستی این مرد، تکرار ناشدنی است. بعضی روزهائی که دنبال او میرفتم تا پیگیر کارها باشیم، نماز صبحم را در اداره میخواندم. یادم میآید، یک روز 10 دقیقه دیر کردم، عطا برخوردی با من کرد که هرگز فراموش نمیکنم تا آنجا که مجبور شدم واسطه هائی پیدا کنم و زمینه گذشت عطا را فراهم سازم. بیجاری میگوید، یادم نمیرود «مظفر طاهری» عکاسی که آرشیو ارزشمندی از بزرگان معاصر کرمان تهیه کرده، سراغ عطا آمد و درخواست خود را برای گرفتن چند عکس از او مطرح کرد، عطا این خواسته را نپذیرفت و گفت، از این خودنمائیها بیزارم، مظفر روزهای متمادی دم در اتاقِ بایگانی گونه ای که عطا در آموزش و پرورش داشت می نشست و خواهش و تمنا می کرد، اما نتیجه ای نمی گرفت، تا اینکه یک روز با حال تضرّع، در حالی که خستگی از سر و رویش می بارید سراغ من آمد و گفت، تو را بخدا هر طور شده عطا را راضی کن، زیرا عکس های من، نشان خودستائی او نخواهد شد، بلکه گوشه هائی از تاریخ معاصر است که باید باقی بماند. با این توضیحات و تقاضای فراوان، عطا را راضی کردیم که در کنار برخی از آثار خیرش به ایستد و اجازه عکاسی به این هنرمند تاریخ ساز، بدهد.
پهلوان حق شناس: عطا بر این باور است که حق شناسی، لازمه انسانیت و نشانی از خداجوئی است تا آنجا که حدیث معصوم بر آن تأکید کرده و می فرماید: آنکه از خلق خدا سپاسگزاری نکند، از خدای خویش نیز سپاسگزاری نکرده است. بر این اساس وقتی خدمت «احمدخان» رئیس دانشسرای مقدماتی را می بیند که در روزگار نوجوانی او، کمیِ سنِّ شناسنامه ای او را به زیادیِ سنِّ عقلی، سودا می کند و اجازه می دهد تا در کلاس درس حضور پیدا کند و راه موفقیت را به پیماید، همیشه خود را مدیون او می داند و چند دهه بعد، وقتی گرهی به کار فرزند احمدخان می خورد، عطا کمر همت می بندد تا آن خدمت را جبران کند و این اتفاق را نیز رقم می زند. خدمتی که بسیار بزرگتر از خدمت احمدخان بود و یا وقتی دلسوزیهای «میرزا برزو آمیغی» معلم و مدیر مدرسه ایرانشهر که در حق او و سایر محصلین، سنگ تمام گذاشت را می بیند، برای ادای دین به این فرزانه زرتشتی، مدرسه ای به یاد او می سازد و به نام این معلم ارزشمند نامگذاری می کند.
همین جا عرض کنم که شادروان آیت اله حقیقی، امام جماعت مسجد جامع که از محصلین و نیز معلمین آن مدرسه بود، هر وقت سخن از میرزا برزو پیش می آمد، در نهایت خضوع نسبت به او ادای احترام می کرد. این پرانتز را از آن جهت باز کردم که بدانیم حق شناسی یک فرض است، حتی در حق کسانی که با ما اختلاف کیش و سلیقه و آئین دارند. باری دامنه خدمات عطا به مدرسه سازی خلاصه نشده، بلکه دو اردوگاه بنامهای شهید باهنر و شهید رجائی در یکی از کوهپایه های کرمان احداث کرده تا دانش آموزان و دانشجویان بتوانند با شرکت در اردوهای تابستانی، خستگی خود را بتکانند و از سخاوت طبیعت بیاموزند و بر این باور مهر تأیید بزنند که درس را جز در محدوده کلاس، در دیگر مکان ها می توان آموخت به ویژه درختستانی که «هر ورقش دفتری است، معرفت کردگار»
عطا همواره خود را مدیون مردم روستائی می داند که او را در دامان خود پرورده است روستای هینمان ـ واقع در 35 کیلومتری کرمان ـ لذا به عنوان نخستین اقدام، مسجدی برای آنها می سازد، سپس به ساخت مدرسهای همت می گمارد، برایشان خیابانی می کشد و بالاخره با جمع آوری کمک مالی و مساعدت مسئولین، برق را هدیه آنها میسازد. عطا میگوید مردم روستایم برای رفتن به دهات اطراف و دیدار خویشان و انجام کارهای خود، باید کوهی را که مانع بود، دور می زدند و زحمت بسیاری را تحمل می کردند. روزی در حال عبورِ یکی از خیابان های کرمان، بولدوزری را دیدم، جلو رفتم و از راننده آن چگونگی کارکردش را پرسیدم، راننده جواب داد که عازم یکی از شهرستانها (راور) است. عطا بوسهای بر گونه های راننده میزند و میگوید، فعلا برنامههایت را تعطیل کن و با من به کوهپایه بیا، از آن طرف وسیله نقلیه سنگینی تهیه کرده بولدوزر را بار میزند، به محل میبرد، مردم و صاحبنظران و مهندسین محلی و راهسازی را به کمک میطلبد و سرانجام تونلی حفر میکند که امروز چندین روستا از جمله تیکدر ـ دراّن ... تا شهداد را بهم وصل کرده و موجب رفاه و آسایش آنها شده است.
برخی نکته ها در خصوص عطا به افسانه بیشتر نزدیک است تا واقعیت، به عنوان نمونه چگونه میتوان باور کرد، معلمی که صبح هنگام فرزندش از دنیا رفته، او را در اتاقی بگذارد، خود را به مدرسه برساند، کلاس های درسش را برگزار کند و در پایان، با عجله و بدون خداحافظی با همکاران، به خانه برگردد تا جسد فرزندش را به منزل ابدی ببرد و به خاک بسپارد!!
به راستی درباره این گونه انسان ها چگونه می توان سخن گفت و مطلب نوشت؟ کدام پهلوان را سراغ داریم که خود را به چنین جایگاه والایی از کمال اخلاقی و احساس مسئولیت شرعی و اجتماعی رسانده باشد؟
آیا این همه فرزانگی را در انتقال ژن نیک خواهی ، از سوی مادری مهاجر از چهارمحال بختیاری باید دانست؟ دختری که به همراه پدرش با کاروان سردار اسعد بختیاری به کرمان آمد، پس از مدتی ازدواج کرد، همسرش با گذشت اندک زمانی تجدید فراش نمود، (عذرا دبّاشی یا عراقی) مادر عطا، فرزند خود را از روستا به شهر آورد، در محله بازار شاه خانه ای گرفت و دارقالی برپا ساخت و با درآمد قالیبافی، فرزند خود را بزرگ کرد و عطای پهلوان را در دامان سختی ها و دعای خیر در حق او، پرورش داد تا این بیت، تمثیلی از نیکی هایش باشد که:
قدّی که بهر خدمت مردم علم شود
بهترزقامتی که به محراب خم شود
و امروز، این سرو بلند بالای خدمتگزاری، با قامتی خمیده و در آستانه 90 سالگی، در گوشه ای از یک اتاق کوچکِ خود خواسته، در سایه مهربانی های دختر و داماد و نوه هایش روزگار می گذراند حتی حقوق بازنشستگی خود را هم برای بکارگیری جوان های نیازمند، اختصاص داده تا مصداق بارز این کلام موزون مولانا باشد که:
خنک آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش بنماند هیچش الاّ هوس قمار دیگر
اگرچه امروز، برخلاف خواسته و بدون اجازه او تندیسش را در موزه آموزش و پرورش کرمان و کنار همان دوچرخه ای گذاشته اند که با آن صدها بار تمام جهان معرفت و کمال را پیمود، امّا ایکاش آنان که با اندک خدمتی، بر زمین و زمان فخر می فروشند – زاهدان دروغینی که در حال ذکر و خواندن اوراد، در اندیشه تضییع حق دیگران و سوء استفاده های مالی هستند – آنها که بیت المال را با آراستگی ظاهر و نمودی از مشروعیت، جولانگاه خود قرار می دهند ـ و .... . همه آنها که بجای آبرو بخشیدن به آیین پاک محمدی (ص) با عملکردهای ناستوده خود، زمینه بدبینی جامعه را فراهم می سازند، از عطای پهلوان بیاموزند و اگر در مقام عرفان و کمال، به ستیغ بلندی که او و دیگرانی چون عطا دست یافتند نمی رسند، دست کم در حد معمول، اسلامخواه و پاک و درست کردار باشند.
فراموش نمی کنم مرحوم فلسفی در شصت سال پیش و در زمینی که امروز مسجد امام حسین (در میدان امام حسین تهران) در آن ساخته شده، منبر می رفت و به عنوان حسن ختام، این ابیات را با تکیه به صوت می خواند که:
آرزو دارم اگر گل نیستم، خاری نباشم بار بردار ار ز دوشی نیستم، باری نباشم
گر نگشتم دوست با صاحبدلی، دشمن نگردم بوستان بهر خلیل ار نیستم، ناری نباشم
گر نگشتم رحمتی بر خلق، زحمت هم نگردم گر نمیجویم دلی از کس، دل آزاری نباشم