صدای سنج و دمام از خیابان به گوش می رسد و من در یکی از طبقه های فوقانی همین حوالی زانوی غم را دو دستی بغل کرده ام، دستم به نوشتن برای محمد عجمی پور نمی رود، اصلا نمی دانم از کجا بنویسم.
از بچگی معصومانه اش یا از تواضع شکیبانه اش؛ اصلا تو چقدر شکیبایی کردی تا به اینجا برسی، چقدر پاهایت روی آسفالت های داغ آبادان تاول زد، چقدر دلت کفش های اورجینال خواست و نتوانستی بخری، چقدر غُرهای خونه را شنیدی که محمد بشین سر درس و مشقت، فوتبال برایت نون آب نمیشه و تو که عاشق بودی و این چیزها رو نمی شنیدی، نمی شنیدی و نمی دیدی که از این همه فوتبالیست فقط انگشت شماری هستند که دیده می شوند تا راه پیدا کنند به زردآبی پوشان آبادان.
تو که کاری به این چیزها نداشتی، فقط هدفت مهم بود، می دویدی و می دویدی می دویدی... کلا خیلیهامون از صبح امروز تو را شناختیم و من که تو همین زمان کوتاه بیشتر شیفته ی اخلاق و فروتنی ات شدم تا فوتبالت، آخه چقدر باید محترم باشی که اینقدر سربزیر و مودب مصاحبه کنی.
هیشکی که ندونه من می دانم، از اردو که آمدی، خوشحال بودی و توی آسمون ها سیر می کردی، حتی خوشحالی را می خواستی با موتورت تقسیم کنی و او محمد عجمی پور پسر ۱۹ ساله ی آبادان فیکس هفته اول رقابت ها، اونم جلو میلیون ها بیننده ی تلویزیونی، چه شود.
چقدر دریبل و فرار و پاس و تکل بزنم که اگر هم خدا باهام باشه که می دانم باهامه، شاید گلی هم بزنم و لباسی دربیارم و گوشه نقطه کرنر با بچه ها یزله ای بریم و شادی کنیم.
پس چی شد پسر خوب، کجا رفتی؟ آرزوی خودت و یک شهر رو کجا بردی؟ تازه خانواده می خواستند باهات لاف بیان، تازه بچه محل ها می خواستند سلفی هاشون رو استوری کنند برای روز بازی و تازه یک کشور میخواستند تولد باشوی آبادانی را ببینند.
اومدی باوفا، همه ی ما رو دریبل زدی؟ به همه ی ما گل زدی و رفتی؟ تمام؟ اینجوری آخه؟ باشه، اشکال نداره، توی همان آسمان بمان، قطعا خدا بیشتر از ما دوستت داشته است.
بچه ها هم قسم شدند با هر پیروزی با هر گل، شادیشون رو تقدیم تو کنند، اصلا تمام گلهای این فصل صنعت نفت مال تو.
صدای سنج و دمام آرام آرام دور می شود و من می دانم روز عاشورا نزدیک است، فردا قرار است برایت دمام بزنند بچه های شهرک دریا.
هم آرزوهایت را بردی و هم دل ما را. آروم بخواب وینگر ابدی، باشوی دوست داشتنی فوتبال آبادان؛ محمد عجمی پور.
یادداشت: محسن سیف
عکس: محمد امین انصاری