به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و هنر برنا؛ در انتهای نمایش «جنون محض»(صدایی) از مشکلات و مصائب فعالیت در تئاتر میگوید. خوب میدانیم که (تئاتر) تصادفی به وجود نیامده و زاییدهی طبیعت نیست، حاصل آفرینش انسانهاست. پس جا دارد که بپرسیم این «جنون محض» که از نام نمایش وام گرفته شده چگونه پدیده آمده است و چرا همچنان دیرنده و پایدار است. جنونی که مخاطب را ساعتها روی صندلی میخکوب میکند و از دل یک انسان، انسانی دیگر را به روی صحنه میکشاند. جنونی که اگر جامعه در جستوجوی آن نباشد دچار زبانپریشی، محدودیت تخیل و تفکر میشود. برای حرف زدن از این جنون به سراغ «علیرضا کوشکجلالی» نویسنده و کارگردان تئاتر رفتهایم. کارگردانی که برای نمایشنامه «پا برهنه»، «لخت»، «قلبی در مشت»(با کاروان سوخته) جایزه نمایشنامهنویسی آلمان را دریافت کرده و از سال ۲۰۱۶ برنده جایزه افتخاری تئاتر و عضو دائمی هیئت ژوری انتخاب بهترین شخصیت تئاتری سال شده است.
در ادامه گفتوگوی خبرنگار برنا با «علیرضا کوشک جلالی» که این روزها (جنون محض) را با بازی شقایق فراهانی، خاطره اسدی، سعید چنگیزیان، و... در تالار فرهنگ روی صحنه دارد میخوانید.
*«جنون محض» جنون و شیفتگی گروهی را به تئاتر نشان میدهد. مخاطب، فرآیندهای پیچیدهی تولید و آمادهسازی یک اثر نمایشی، روابط پشتصحنه، تلاش و دلهرهی بازیگران و... را در طنزی خوشطبع میبیند. تلاش افرادی که برای عشقشان سوداها در سَر پُختهاند و رویاها پَروردهاند. از این احساس مشترک در تجربهی جمعی انسانی و دستآورد والایی که شاید «جنون محض» نام دارد بگویید.
واکنش مخاطبان درست شبیه واکنش من و اعضای گروه به این نوع اجراست و این سوال مهم پیش میآید که آیا واقعا این بینظمی مطلق را میتوان به صحنه کشید و کارگردانی کرد یا نه؟ باید بگویم در عین بینظمی، نظمی عجیب بین اعضای گروه وجود دارد. «جنون محض» وامدار تئاتر آلمان است. ما بلاخره توانستیم این نمایش را با ریتمی بالا به اجرا در آوریم. این نمایش قصهای ساده دارد اما بار فلسفی بسیار عمیقی پشت آن نشسته است. «ادواردو د فیلیپو» گفته بود که این نمایش مانند مانیفست عشق به تئاتر است. تفاوت ماسکهایی که بازیگران روی صحنه دارند با ماسکهایی که در زندگی معمولی دارند. بار فلسفی قصه به سادگی به تماشاچی منتقل میشود. «جنون محض» تئاتری است که هم حرفی برای گفتن دارد و هم میتواند با اقشار مختلف از روشنفکر گرفته تا افراد عادی و... ارتباط برقرار کند.
*واکنش مخاطبان به «جنون محض» چگونه است؟
دقت تماشاگران برایم جالب است. یک نفر برایم نوشته بود در ورود و خروجها، رفت و آمد از پلهها، دکورهای حجیم که هرلحظه ممکن است بازیگران از آن به پایین پرت شوند آیا تاکنون حادثهی جانی هم اتفاق افتاده است؟ یا مخاطبی دیگر در کامنتی برایم نوشت: «افرادی که برای ادامه دادن نیاز به کمک دارند حتما باید «جنون محض» را ببینند. ما برای زندگی کردن، برای مبارزه، برای امیدوار بودن و برای عشق ورزیدن به شادی احتیاج داریم. به قول نیچه: «دردهای بزرگ را نمیتوان گریست و باید خندید.» به یاد بیاورید تبسم عیسی مسیح که به صلیب کشیده شده و یا شادی چاپلین را در «جویندگان طلا» زمانی که از گرسنگی در دامان مرگ پرپر میزند ولی پوتین و بندهای پوتین کهنهاش را چنان با لذت میخورد که گویی لذیدترین خوراکی است.
*«صداها خاموش» یا «جنون محض» آمیختهای از کمدی رفتار، موقعیت و طنزی تلخ است. بهتر است بگوییم یک کمدی که فراتر از کمدیهای معمولی است. آیا (طنز) با ادبیات و زیست واقعی و جدی سازگار است؟ شرط بقای نمایشهای کمدی که مخاطب در این وضعیت با آن ارتباط برقرار کند چیست؟
«جنون محض» به نوعی جنون زندگی و مبارزه کردن را نشان ما میدهد. امید و جنونی که زندانیان آشوویست در بدترین شرایط زندگی داشتند، امیدی که بیماران لاعلاج دارند، امید و عشقی که افراد در زندگی روزمره دارند. جنونی که در رگ و ریشهی تمام انسانهایی که بندهی شرایط نمیشوند وجود دارد. همیشه در کلاسهایم این مثال را میزنم که «بتهوون» پول برای پرداخت اجاره خانهاش نداشت اما با جنونی که در او بود چهار نت اول سمفونی پنجمش را که جهانی شد به وجود آورد. شیوهی در زدن صاحبخانه «بتهوون» برای گرفتن کرایه، ریتم سمفونی او را ساخت. صدایی ترسناک که تبدیل به سمفونی شماره پنج شد. اینکه شرایط هولناک را تبدیل به هنر کنیم اهمیت دارد.
*پردهی دوم نمایش بازسازی فضای پشتصحنهی اجرای یک تئاتر است که در خلق آن بسیار موشکافانه، دقیق و ریزبینانه عمل کردهاید. از این روی (صحنه) تا آن رو (پشت صحنه) با ضربآهنگی قابلقبول مخاطب را ۱۲۰دقیقه مشتاق نگاه داشتید. کمی از این مسئله برایمان بگویید.
پردهی یک و دو همان متن «مایکل فراین» است که تغییرات دراماتولوژی را در راستای بهتر شدن کار روی آن انجام دادم. بزرگترین اختلاف من با متن «مایکل فراین» در پردهی سوم است که مجدد به پردهی اول بازمیگردد و ما دوباره روی صحنه را میبینیم که در نمایش دعواها شدت گرفته و نمادی است از پردهی اول و دوم. احساس کردم که این موضوع میتواند جذاب باشد اما من میخواستم کمی فراتر از آن بروم بنابراین تکرار به این شکل را حذف کردم و تبدیل به پردهای شد که نیمی از پشت صحنه و نیمی از روی صحنه را نشان میداد. گویی که بازیگران از میدان جنگ برگشتهاند و دست و پایشان باندپیچی است. «جنون محض» دقیقا معضلات خانوادهی تئاتر را نشان میدهد که با تمام مشکلات همچنان جنون کار کردن در فضای تئاتر را دارند. البته دوستانی که صحنه را میچرخاندند هم خیلی زحمت کشیدند. صحنهای که بسیار سنگین است و تماشاچیان برای آنها دست میزدند. این نمادی بود از این افراد. افرادی که تقلا میکنند صحنه را برگردانند تا تماشاچی لذت ببرد. این مسئله در چرخش صحنه مشهود بود و فکر میکنم مخاطب به آن چیزی که مدنظر ما بود رسید.
*بهتر نبود به جای تالار فرهنگ در تالار وحدت که استودیوی گردان داشت اجرا میکردید؟
دقیقا اگر ما در تالار وحدت که استودیوی گردان داشت اجرا میکردیم بسیار راحتتر بودیم اما همیشه سعی کردهایم از داشتههایمان استفاده کنیم و از این چرخش مفهوم جدیدی را بیرون بکشیم. در شرایط حاد اجتماعی و اقتصادی که در کشور وجود دارد گریه کردن میتواند یک نوع سلاح باشد اما هدف ما خلق موقعیتهای جدید است نه گریستن.
*برای کشاندن مخاطب به سالنهای تئاتر چه باید کرد؟
این مشکل ریشهای است و به کمبود امکانات مادی دولتی بازمیگردد. دولت بودجهی بسیار کمی را در اختیار گروههای تئاتری قرار میدهد. همین مسئله موجب میشود تماشاگرانی که قدرت مالی کمتری دارند پایشان به سالنهای نمایش نرسد. با بررسی قیمت بلیتها متوجه میشویم که یک خانوادهی چهار نفره برای رفتن به تئاتر و خوردن شام باید نصفی از درآمد نانآور خانواده را صرف رفتن به یک نمایش کنند. پس باید گفت در درجهی اول کمبود بودجهای است که در اختیار اهالی تئاتر قرار میگیرد. در کشورهای دیگر علاوه بر حمایت دولت از هنرهای نمایشی، برای به روی صحنه بردن یک نمایش گروهها باید امتحان پس بدهند تا به آنها سالنهایی برای اجرا داده شود. اما در ایران کافی است پول داشته باشید تا به سادگی و بدون نوبت اجرایتان را به روی صحنه ببرید. بنابراین از آنجایی که مسیر طبیعی طی نمیشود اکثر آثار یا خیلی روشنفکرانه و مدرن هستند یا خیلی پستمدرن که تماشاچی عادی نمیتواند با آن ارتباط برقرار کند. بنابراین راهی تئاترهای کمدی میشوند. راهی که درهی عمیقی بین مخاطب و نمایش ایجاد میکند.
*از رابطهی اقتصاد و تولید تئاتر در ایران بگویید... تفاوت با کشورهای دیگر که سابقهی زندگی و کار کردن در آن را داشتهاید...
بین امکانات سختافزاری(بودجه سالیانه تئاتر، تعداد سالنهای استاندار نمایشی، درآمد هنرمندان تئاتر... ) تئاتر ایران و آلمان که من در آنجا زندگی میکنم فاصلهای نوری وجود دارد. در آلمان به این شکل است که در هر شهری یک تئاتر دولتی وجود دارد که این تئاترهای دولتی بودجههای سالانه میگیرند و تمام بازیگرانی این مجموعه دولتی در استخدام دولت هستند، بیمه دارند و کارشان شغل محسوب می شود. آنها در فکر گیشه نیستند بلکه تمرکزشان بیشر به کیفیت هنری کارشان است. تلاش دولت و هنرمندان بیشتر در این جهت است که تئاتر در سبد فرهنگی مردم جایگاه خوبی داشت باشد. اما در کشور ما به دلیل مسائل گوناگونی چون مشکلات مادی هنرمندان، سانسور، بازبینی و... بسیاری از هنرمندان یا دلسرد و خانهنشین شدهاند، یا مهاجرت کردهاند و یا قصد مهاجرت دارند. این به معنای نابودی تئاتر در درازمدت است. بهتر است باز هم بگویم که در ایران و در این شرایط اسفناک اقتصادی، فقط افرادی که جنون محض دارند تئاتر کار میکنند.
*عدم درآمد کافی، عدم پرداخت حقوق ثابت، عدم حمایت نهادهای مرتبط و... از هنرهای نمایشی چه مشکلاتی را برای خانوادهی تئاتر پیش میآورد؟
مسائل مادی یکی از کمرشکنترین مشکلات برای هنرمندان تئاتر است و روز به روز آنها را منزویتر کرده و استخوانهایشان را زیر چرخ دندهی مشکلات اقتصادی خورد میکند. همهی این مسائلی که نام بردید بازدارنده کار خانوادهی تئاتر میشود.
*از ادبیات، کلام، دیالوگ، کلمات و... حرف بزنیم. شما مقالات و ترجمههای بسیاری در زمینهی نمایش داشتهاید. از سوی دیگر دو کتاب شعر هم از شما منتشر شده است. چه اندازه با این کلام «مارسل پروست» که میگوید: «زندگی واقعی، که سرانجام در روشنایی آشکار میشود، و تنها زندگیمان که به تمامی زیسته میشود (ادبیات) است.» اعتقاد دارید؟ آیا برداشت شما از این جمله گزافهگویی او و علاقه به کارش است یا با او موافق هستید؟
زمانی که روی صحنهی تئاتر نفس میکشم، یا مشغول ترجمه و نوشتن اثری هستم، یعنی در پروسه خلاقیت، احساس رهایی و آزادی میکنم. صحنه تئاتر وطن من است، حال میخواهد این صحنه در ایران باشد، یا در آلمان و یا اکراین و عراق و... به هنگام نوشتن و ترجمه هم، زمان، مکان و شرایط جسمیام را فراموش میکنم و گویی در حال پروازم... پروازی برای نجات خودم، پروازی که قلهاش فرار از تمام زشتیها و پلیدیهای زمانه است، پروازی که «آموزش» قله دماوندش است. در واقع با خواندن و نوشتن خون جدیدی را در رگ و پی خودم تزریق میکنم. این حرفها گزافهگویی نیست اگر به زندگی اکثر هنرمندان نگاهی بیندازید متوجه میشوید که در همین مسیر حرکت کردهاند. اخیرا یکی از نمایشنامهها و رمانهایی که من نوشته و چاپ کردهام «باد زرد/ وینسنت ونگوک» است. ونگوگ تنها زمانی که نقاشی میکشد و خلق میکند، زنده است. مجنونی که به جای غذا، رنگ میخورد. نقاشی و خلق کردن تبدیل میشود به غذای روحی و جسمی هنرمند. استعارهای غریب و هولناک! بنابراین من با «مارسل پروست» کاملا هم عقیده هستم. «مارسل پروست» به درستی میگوید که: «زندگی واقعی، که سرانجام در روشنایی آشکار میشود، و تنها زندگیمان که به تمامی زیسته میشود (ادبیات) است.»
خبرنگار: تبسم کشاورز
انتهای پیام/