بهار با نفس گرم بادها آمد
زمین، جوانی ازو جست و آسمان ازو
گلوی خشک درخت چنان فشرده شد از بغض دردناک بلوغ
که برگ، سر به در آورد چون زبان ازو
بنفشه، بوی سحرگاه خردسالی را
به کوچههای مهآلود بیچراغ آورد
نگاه نرگس همزاد خاکی خورشید
به راه خیره شد و صبح را به باغ آورد
طلای روز در آیینههای جوی چکید
چمن ز روشنی و آب، تار و پود گرفت
شکوفهها همه چون پیلهها شکافته شد
هوا لطافت ابریشم کبود گرفت
ایا بهار، الا ای مسیح تازهنفس
که مردگان نباتی را به یمن معجزهای، رشک زندگان کردی
نهال لاغر بیمار را شفا دادی
درخت پیر زمینگیر را جوان کردی
ایا بهار، الا ای بشیر تازهی طور
ایا پیمبر فصل!
تو، ای که آتش نارنج را ز شاخهی سبز
به یک نسیم، برافروزی و برویانی
سپس به حکم عصایی که سرسپردهی توست
شکاف در دل امواج نیل شب فکنی
که تا قبیلهی خورشید را بکوچانی
مرا به وادی سرسبز خردسالی بر
مرا به خامی آغاز زندگی بسپار
ایا بهار، الا ای بشیر تازهی طور
ایا بهار، الا ای مسیح سبز بهار...
* از مجموعه از آسمان تا ریسمان زنده یاد نادر نادرپور