به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و هنر برنا؛ محفل بزرگداشت و شعرخوانی «شهید جمهور» پاسداشت شهداى خدمت با حضور جمعی از شاعران مطرح کشور و خانواده هاى معظم شهدا امروز؛ یکشنبه ٦ خردادماه از ساعت ۱۴ الى ۱۶ در دانشگاه صدا و سیما برگزار شد.
شاعرانى، چون سیدعلى موسوى گرمارودى، علیرضا قزوه، رضا اسماعیلی، ناصر فیض، مصطفی محدثی خراسانی، میلاد عرفانپور، احمد بابایی، محمدمهدى عبداللهى، قاسم صرافان، حمید هنرجو، نغمه مستشار نظامی، فاطمه نانیزاد، الهام صفالو، سیده فرشته حسینى، ماهرخ درستی، ملیحه رجایی، جواد محمدزمانی، محمود حبیبی، احمد بابایی، محمدحسین انصارینژاد، مرتضی حیدری آل کثیر، رضا یزدانی، حسین خزایی و حامد فخریزاده «پسر شهید هستهای محسن فخریزاده» از جمله حاضران این مراسم بودند که اشعار خود را در وصف شهدای خدمت خواندند.
همچنین گروه سرود «حبیب» اثر «شهید جمهور» را در این محفل اجرا میکنند.
اشعار شعرای نام برده را ادامه می خوانید:
براى غربت وداع و دفن پیکر شهید آیت الله سید ابراهیم رئیسى که مصادف با بارش رحمت الهی بود.
محمدمهدى عبداللهى
تجسم سفر عشق، بى تو آسان نیست
شبى به سردىِ شب هاى سرد هجران نیست
تمام خاطرهها را به باد خواهم داد
اگرچه همدمى امشب به غیر باران نیست
بخواب؛ خستگى ات را صدا مزن دیگر
بخواب؛ بعد تو شوری در این نیستان نیست
چگونه زخم تو را مرهم آورم؟!، سخت است
به جز حریم رضا (ع)، درد را که درمان نیست
قسم به ضامن آهو که ضامن عشق است
کسى شبیه تو در صحن دوست، مهمان نیست
به سوز روضه ات اى خادم الرضا سوگند
نشان نوکریت پشت ابر پنهان نیست
قسم به جان تو اى جان پناه محرومان!
قرار بی تو به دلهای سوگواران نیست
قسم به مسجدالأقصی به وعدهی صادق
که قدس میشود آزاد و جای شیطان نیست
علم به دوش علمدار همچنان باقیست
به اوج قله رسیدیم و دل پریشان نیست
جواد محمدزمانی
کوه، پرواز را تماشا کرد ، کوه پژواک شوق یاران شد
ابر پر کرد دشت و دامنه را، دامن دشت غرق باران شد
کوه بر صبر خویش سرسوده ، شب پر از خاطری مه آلوده
جنگل از حجم داغ فرسوده ، لحظه ها بغض روزگاران شد
ناله در چاه سرفروبرده ، بغض ها در گلو فروخورده
چهره ها همچو باغ پژمرده ، چشم ها مثل آبشاران شد
ورزقان هر طرف شمیمی از شهدا و امام در دل داشت
ورزقان گوشه شلمچه و فاو ، ورزقان گوشه جماران شد
از قضا شب شب ولادت بود ، سهم یاران من شهادت بود
چشم ها ابری ارادت بود ، اشک آمد ستاره باران شد
فارغ از بال و بالگرد شدند ، راحت از سال و سالگرد شدند
مرد بودند و پایمرد شدند ، حق هم از آن حق مداران شد
داغدار رئیس جمهوریم ، داغدار وزیر و استاندار
داغدار امام جمعه شهر ، دل ما شهر سوگواران شد
روز تشییع مثل رستاخیز ، همه شوریده حال و شور انگیز
قم و تهران و مشهد و تبریز ،هر طرف مهد بی شماران شد !
رضا اسماعیلی
رئیسِ صالح جمهوریِ خدا بودی
رئیس نه، تو از اول رفیقِ ما بودی
اگرچه پُشت سرت، حرفهای زردی بود
تو سبز، مثل بهارانِ باصفا بودی
«وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم»
تو ترجُمان همین مصرعِ رسا بودی
کمر به خدمت مردم تو بسته بودی، مرد!
برون ز حلقهی مردان ادّعا بودی
ز بندِ لاف و گزافِ مُعاندان، فارغ
ز حرف و حرفۀ هوچی گران، رها بودی
دلم تو را ز عدالت همیشه میپُرسد
تو دادخواهِ صدای شکستهها بودی
برای عزّتِ ایران، ز جان گذشتی تو
برای عزّتِ ایران، تو «جان فدا» بودی
مرامِ بُت شکنی را گزیدی «ابراهیم»
تو خصمِ لات و هُبَل، بندۀ خدا بودی
دریغ! اوجِ خلوص تو را نفهمیدیم
شهیدِ زخم زبانهای خصم! تا بودی
تو را برای شهادت، خدا گزینش کرد
که در زمین خدا، «خادم الرضا» بودی
نغمه مستشارنظامی
با عناد و ناجوانمردی و با تحریم ما
دشمنت هرگز نخواهد دید ترس و بیم ما
"تا شهادت با ولایت "راه و رسم کوثری ست
مادر سادات فرمود این روش تعلیم ما
زخم بر زخم است آری، داغ بر داغ است آه
آری اما عاقبت غم می شود تسلیم ما
می رسد مردی که بار آسمان بر دوش اوست
می کند دنیا بهاری جاودان تقدیم ما
روز میلاد علی موسی الرضا جان سالهاست
روز پرواز کبوتر بوده در تقویم ما
در میان کوه های کشورت آسوده ای
آه ابراهیم، ابراهیم، ابراهیم ما
مصطفی محدثی خراسانی
وقت غروب در افقی دور دیدمت
دیر آمدم ولی دم آخر رسیدمت
از شش جهت محاصره در بوقهای جهل
تنها ازاین طنین مذبذب شنیدمت
غوغای شصت و هفت و کلاس ششم، چنین
با طعنههای خیل خبیثان رمیدمت
با عقل در تقابل و با عشق در جدال
اصلا تورا نخواندم و اصلا ندیدمت
ناگاه بعد رفتن تو پردهها درید
با ذره ذرههای وجودم چشیدمت
دیدم چقدر با تو یکی بوده ام عزیز
پس با تمام آنچه ندارم خریدمت
آنگاه لحظه لحظه به قلبم تپیدی و
آنگاه قطره قطره زچشمم چکیدمت
بیرنگ بودی و سرجلوه نداشتی
کمرنگ و مه زده اگراینجاکشیدمت
حالا به قصد قربت توای زلال محض
من زنده ام اگرچه، پس از این شهیدمت
ماهرخ درستی
باورش سخت است، اما رفتنش محسوس بود
سهم او پرواز بود و سهم ما افسوس بود
گریهی افرا، صدای سرو، فریاد بلوط
در شب طوفانی رود ارس ملموس بود.
مرد غیرت بود، چیزی از بزرگی کم نداشت
مثل دریا بود، نه...! او مثل اقیانوس بود
ابرها سوی ارسباران، شبی جاری شدند...
بس که چشمش با سپاه ابرها مأنوس بود
نیمه شب، اردیبهشت انگار دی شد ناگهان
آه این داغِ دوباره، کاش یک کابوس بود
باز برمی خیزد از خاکسترش، در بادها
بین صخره، کوه، باران، صحبت از ققنوس بود
سعیده حسینجانی
به زندگی به حیات و به نام: ابراهیم
به عاشقی به سلوک و مرام: ابراهیم
به راه عشق گذر بی بلا میّسر نیست
بریز بادهی جان را به جام، ابراهیم
بریز هفت پیاله ز هفت خطّ جنون
هنوز دُور نگشته تمام؛ ابراهیم
کنون که موسم عید است و عاشقان جمعند
بیا به حرمت این بارِ عام، ابراهیم!
به پیشواز شما سرور شهیدان گفت
"سلام بر تو و یاران، سلام ابراهیم! "
غبارروبی خورشید افتخار شماست
چراغ خاطره ات مستدام ابراهیم
چه همتی چه توانی چه صبر و تقوایی
که گشت خواب به چشمت حرام ابراهیم
ز طعنهها نشدی خسته، هیچ فاش نشد.
از آستان دلت، یک کلام؛ ابراهیم!
خوشا به مرگ به مرگی چنین سیاوش وار
خوشا شهید، خوشا 'بامرام ابراهیم'
کبوتر حرمی گفت: "سعیکم مشکور"
درآ به خلوت بیت الحرام ابراهیم
چه حیف بود اگر بی نصیب میماندی
دو روز عمر تو میشد تمام ابراهیم
شبیه آینه بودی؛ زلال و ساده و پاک
شبیه صحن رضا؛ والسلام ابراهیم...
فاطمه نانی زاد
خبر برای دل خستگان چه سنگین است
خبر پر از مه و مبهم، خبر چه غمگین است
چه چشمهها که به جوش آمده است در چشمم
میان آینهها خوشههای پروین است
چقدر کوه تو را زد صدا، سلامت داد
چقدر قله سرش پیش روت پایین است
چقدر تلخ شده. کاممان شب عیدی
اگر چه شهد شهادت همیشه شیرین است
چه روزگار غریبیست سید ابراهیم
بگو بر آتش این غم چه چیز تسکین است
برای حضرت خورشید داغت آسان نیست
ببین که چهرهٔ ماهش چقدر پرچین است
تمام هفته تو را در لباس خدمت دید
و این لباس شهادت که جای تحسین است
چه آشناست در این روضه بیتهای گریز
عبای سوخته، عمامهای که خونین است
مرتضی حیدری آل کثیر
تا آمدی بتهای معبد را شکستی
بر کرسی حق... در دل مردم نشستی
آشوب ابراهیمیات گل کرد و افتاد،
لرزه به جانِ پست هر دنیاپرستی
جنّت، درِ اخلاق بود، آن را گشودی
دوزخ، دهان یاوهگویان بود... بستی
نزدیکتر کردی صفوف مؤمنان را
زنجیرۀ تزویر را از هم گسستی
در چشم ایران خادمِ کوی رضایی
در چشم دنیا سیّد قرآن به دستی
پروانهوار از شعلۀ دنیا گذشتی
وارسته از این ملک خاکآلود، رستی
چندی رئیس خادم جمهور بودی
اکنون شهید خادم جمهور هستی
حمید هنرجو
عصر آن روز، جنگل روشن
داشت پیراهن سیاه به تن!
ابرها پشت هم، قطار شدند
باعث گریه بهار شدند
شاخهها سر به آسمان، همگی
نگران پرندگان، همگی
ریشهها منتظر، ولی محکم...
ساقه ها، برگ ها، همه با هم
صورت غنچه ها، پکر شده بود.
روز از شب، سیاهتر شده بود!
آتشی داشت رود، بر جگرش
حرف خوبی نبود در خبرش
حالش آن روز، رو به راه نبود
«ورزقان» با دو چشم سرخ و کبودای درختان غصه دار،ای کوه!
صخرههای نشسته در اندوه!
ما فقط یک جواب میخواهیم.
زیر باران، چه گفت ابراهیم؟