صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

شکرانه: «ایساتیس» فیلمی جاری در روایت‌ها بود

۱۴۰۳/۰۳/۱۹ - ۱۶:۰۱:۳۰
کد خبر: ۲۱۰۳۳۷۷
اسداله شکرانه در یادداشتی درخصوص مستند سینمایی «ایساتیس» نوشت: ایساتیس را با همه واهمه‌ها، فیلم جاری در روایت‌ها دیدم و در روایت‌ها شنیدم و همراه شدم با خاطره باد صبا و آتش زردشت و خاک باغ‌های سبز خیال مردمان و آب‌های جاری در تن چند لایه خاک‌های زمین.

به گزارش گروه فرهنگ و هنر برنا؛ اسداله شکرانه نویسنده پیشکسوت ادبیات کودک و نوجوان و اهل یزد بعد از تماشای مستند سینمایی «ایساتیس» در یادداشتی درباره این اثر آن را با همه واهمه‌ها فیلمی جاری در روایت‌ها و دیدنی و شنیدنی توصیف کرد: «واهمه‌ای ندارم که بگویم میانه خوبی با سینمای مکان ندارم؛ سینمایی که زیبایی، قدرت معماری، سبک‌های تزیینی بناها‌، ایستادگی و پایداری از پس سال‌ها هجوم باد و آب و دستبردهای انسانی را بازنمایی می‌کند و گاه با صداهایی لرزان و خش دار و زخمی و یا گفتارهایی آهنگین و ملیح و لطیف ذهن آدمی را به حسی ترد و شکننده پیوند می‌زند و غوغایی از زمان‌های از دست رفته و حماسی و تراژیک به راه می‌اندازد و دور افتادگی و تنهایی و غربت و بی‌مهری را آشکارا فریاد می‌زند و یا چنان مکان را قدسی می‌کند که انگار تمام هستی با معصومیت و پاکی عجین شده است.

واهمه‌ای ندارم که بگویم میانه چندان خوبی با سینمای شخصیت هم ندارم؛ سینمایی که یک ریز از آدم‌های گمشده در غباری می‌گوید که عبورهای زخمی در هزار پیچ و خم و چندین و چندین گذرگاه زیستن‌های فکری، فلسفی، اجتماعی، سیاسی، فقر و ناداری‌های روستایی و شهری، جنگلی، کوهستانی، بری و بحری را تجربه و روایت می‌کنند اما مردمان پراکنده در این جا و آن جا آن‌ها را چندان نمی‌شناسند و گاه حتی به یاد هم نمی‌آورند و نمی‌دانند آینه تمام قد خودشانند در هیبت‌هایی دیگر.

واهمه‌ای ندارم که بگویم در های و هوی زمانه گم شده در غوغا و آشوب و تکیده در غبار، میانه چندان سرشار از شور وشوق و شیدایی با سینمای شاعرانه هم ندارم که با رنگ و نور و صدا، روایتی از طبیعت می‌کند؛ انگار که آدمی خود بخشی از همین طبیعت نیست و یا آدمی آن هیبت رهاشده در زمین و آسمانی نیست که جلجتای رنج را بر دوش انداخته است و تاج خاری از جفاو جور بر سر. 

تشنه‌ای هراسان در بیابان‌، لرزنده‌ای در تندباد، وحشت زده‌ای در تنگنای تخته سنگ‌هایی تیز و سخت و هراس سقوط ، آفتاب زده‌ای در افق پرموج و کف آلود دریا. بادبادکی رهاشده درباد‌، تک درختی غریب چسبیده بر بلندای تپه‌ای دور دست، لنگه کفشی رهاشده در کوچه‌ای بی عبور، پنجره‌ای بسته بر ازدحام‌های دست و فریاد و عربده و خون اما واهمه دارم که نگویم اگر این همه نبود چه چیزی برای دیدن باقی می‌ماند جز تصاویر متحرک و صداهایی گنگ از مکان‌ها، قاب‌ها، آینه‌های خاک گرفته، درهای بسته، پنجره‌های شکسته، آدم‌های عریان مفلوک و عبورهای تکراری روزهای بی هجوم و حادثه و سکوت و زمزمه و فریاد.

این‌ها را گفتم تا بگویم وقتی به تماشای فیلم مستند «ایساتیس» که علیرضا دهقان با صبوری روزها و مرور و مرارت و دلبستگی و لمس زمان و مکان و تماشای گذشته و جاری ساخته بود، نشستم، حواسم بود دربهت مکان و آدم ها و شعر و نور و رنگ غرق نشوم و ببینم او چه روایتی از ایساتیس دارد مکان زده شده است تا از شهری باستانی با معماری کویری، کوچه ها و ساباط‌ها و هشتی‌ها و بادگیرها و آب انبارها، بازارهای از دست رفته و آدم‌های فراموش شده، سقاخانه‌های بی آب، زورخانه‌های بی زنگ و بی پهلوان، کوچه‌های ساکت ساکن با عبور دوچرخه سواری چون تک سوار خسته تاریخ در جستجوی هویت‌های گمشده بگوید و یا از شهری تاریخی و ریشه دار و مردمانی استوار و ایستاده در تپش خورشید و تبدار از هرم آتش و ترک خوردگی خاک‌، چیزی و جایی و سهمی از همه بودن‌های آدمی و طبیعت و تجربه کردن‌های دیداری وشنیداری همراه با مناسک و آئین‌ها و سنت‌ها وباورها بی‌هیج امر منگنه شده بر ذهن و هوش و حواس.

این‌ها بود اما چیزی دیگر برفراز استاده بود که همه این‌ها را فراتر از دیدن‌های پیشینی نه به چشم که به گوش و دل و حواس و احساس می‌نشاند و آن راویانی فرا انسانی بودند که روایت خویش را از فراز و فرود و سکوت وسکون و تداوم و پیوستگی با تکیه بر حضور زیستن و ساختن و فرهنگ و تمدنی دیرینه بنیاد و پیوسته در یاد می‌گفتند. حضوری گاه از فراز و گاه از میانه و پهلو و کنار و دور و نزدیک. 

گاه مست و پر طنین از موسیقی تراز شده با هر پستی و بلندی و فراز و فرود و گاه لغزنده و مماس با تن آبی که از دل زمین، بی قرار و دلتنگ جاری میشد در زیر یک عبور گنگ از کوچه‌ای و خانه‌ای و حوضخانه‌ای و جویی و آب انباری و پاکنه‌ای.

روایتی موسیقایی چنگ زنان بر دل وسینه‌ای پرهراس از مرگ با جنازه‌های چسبیده بر تن زمین سرد و دوزخی پهنه گرد و دایره وار دخمه‌ها و گاه ریتم و حرکت رقاصانه همراه با سفیدی عروسانه و پاک و نجیب و عفیف آیین‌های آب و تشنگی و امید باران‌ها در سال‌ها.
 
آب و باد و خاک و آتش ، اگرچه راویان ایساتیس بودند اما ایساتیس خود پنهان شده‌ای بود که تن به روایت مکان و زمان و بناها و آدم‌ها نداده بود انگار روحی در زایش‌های دایره گون از دوباره های حضور در دل و جان گستره‌ای اهورایی از سرزمینی پیوسته در جدال نور و تاریکی، پویایی و ایستایی، بردباری و تکیدگی، خروش و خیزش بود. ایساتیس، رنگ و بوی و صدای ایران ماندگار در طول و عرض و ارتفاع و حجم بود. تماشایی مات و مبهوت وشاد و شنگولی بود که خودش را در آیینه‌ای تمام قد می‌دید و می‌نمایانید.
 
سرزمینی که به طنازی و نرمی، تاریخ و ادوار زیستن‌ها و فراموشانده شده‌هایش را نشان می‌داد در قاب و قوس و قد آینه‌های نور وصدا و حرکت، در نرمی لغزش ریگ‌ها و تپه‌ها ، در بلندای دخمه‌ها و گورها، در تنگناهای عبور باد از بادگیرهای قد برافراشته، مناره‌های ایستاده بر کناره سردرگاه‌ها و انحنای گنبدها، در هفت رنگ‌های آینه گون جا خوش کرده در تن درهای چوبی، در ضرباهنگ چکش مسگری صبور‌، در مسیر مردمان سفید پوش، در جستجوی آب در تن لم داده خاک بر بستر گسترده بیابان با چرخ زمان و طناب آویزان منتظر در دهانه چاه که ببیند این بار تن خاک نم دار شده است و قرار است آب از تن خاک بجوشد و بغلطد و به راه بیافتند چونان کودکی نو پا تا ناگهان از سرچشمه‌ای سر برآورد و موسیقی اوج بگیرد که زندگی جاری است.
 
ایساتیس را با همه واهمه‌ها، فیلم جاری در روایت‌ها دیدم و در روایت‌ها شنیدم و همراه شدم با خاطره باد صبا و آتش زردشت و خاک باغ‌های سبز خیال مردمان و آب‌های جاری در تن چند لایه خاک‌های زمین. ... و دیگر این که ایساتیس را بی حضور علیرضا دهقان ندیدم چرا که او خود برخاسته از فرهنگ و اندیشه و التهاب و سکوت و زخم و التیام ایساتیس بود بی این داشتن‌ها هرگز ایساتیس فیلمی دیدنی نمی‌شد.»
 
انتهای پیام/
نظر شما