صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

وصیت جالب امام حسن (ع) به حضرت قاسم برای روز عاشورا

۱۴۰۳/۰۴/۲۲ - ۰۹:۰۰:۰۱
کد خبر: ۲۱۱۴۹۹۹
حضرت قاسم در روز عاشورا با اصرار زیاد از امام حسین (ع) اجازه میدان رفتن و جنگیدن را طلبید، اما خامس آل عبا اجازه میدان رفتن به حضرت قاسم نمی دادند.

به گزارش خبرگزاری برنا؛ شب عاشورا امام حسین (ع) بیعت خویش را از عهده یاران و اهل بیت خویش برداشتند و به آنان فرمودند: «من یارانى برتر و بهتر از یاران خویش، و اهل بیتى نیکوکارتر و پرهیزکارتر از اهل بیت خود نمى‌شناسم، خداوند به همه شما جزاى خیر عطا کند.

آگاه باشید، گمان مى‌کنم فردا روز برخورد ما با این دشمنان است. آگاه باشید، نظرم این است که شما همگى با آزادى بروید. از ناحیه من عهدى بر گردن شما نیست. شما را تاریکى شب‌ از دید دشمن‌ مى‌پوشاند، آن را مرکب خود قرار دهید [و بروید].

هر مردى از شما دست یکى از مردان اهل بیتم را بگیرد و در آبادی‌ها و شهرهایتان پراکنده شوید، تا اینکه خداوند گشایشى ایجاد کند. این قوم (سپاه عمربن سعد) مرا مى‌طلبند و اگر به من دست یابند از تعقیب دیگران صرف نظر مى‌کنند.»

 

عباس بن علی (ع) چه پاسخی می‌دهد؟

 

در برابر سخنان امام حسین(ع) اولین شخصی که عکس العمل نشان داد، عباس بن علی (ع) بود؛ وی در برابر پیشنهاد امام حسین (ع) چنین گفت: «چرا این کار را بکنیم؟ آیا براى اینکه بعد از تو باقى بمانیم؟! خدا هرگز چنین روزى را نیاورد!»

سپس بقیه بنی هاشم و اصحاب امام حسین (ع) اعلام وفاداری نموده و با امام حسین (ع) بیعت کردند. در میان این مجاهدین، قاسم بن الحسن از همه کم سن تر بود. وی در پایان مجلس از امام حسین (ع) سوال کرد: «آیا فردا من نیز شهید خواهم شد؟» امام حسین (ع) در جواب وی فرمود: «مرگ در نظر تو چگونه است؟» قاسم پاسخ داد: «احلی من العسل؛ از عسل شیرین تر است.»

جواب قاسم بن الحسن(ع) به سوال عموی بزرگوار خویش درباره مرگ بس شگرف و تامل برانگیز است؛ چرا که قاسم بن الحسن که نوجوانی بیش نیست باید چه جهان بینی و نگرشی نسبت به دنیا داشته باشد که مرگ در نگاه وی از عسل شیرین تر باشد؟

 

وصیت امام حسن (ع) به فرزندش

 

البته این سخن و نگرش قاسم به مرگ در سطح حرف و ادعا نماند و در روز عاشورا با اصرار و الحاح زیاد از امام حسین (ع) اجازه میدان رفتن و جنگیدن را طلبید، اما خامس آل عبا به علت صغر سن اجازه میدان رفتن به حضرت قاسم نمی دادند.

حضرت قاسم که شجاعت و دلاوری را از جد بزرگوار خویش حضرت حیدر کرار به ارث برده بود و فرزند امام حسن مجتبی (ع)، مرد روزهای سخت تاریخ بود، دست از اصرار برای شهادت در رکاب عمو برنداشت، اما امام حسین (ع) با توجه به تمام این پافشاری ها از سوی حضرت قاسم، پیشنهاد وی را نپذیرفت و اجازه میدان رفتن به وی را نداد.

حضرت قاسم که شوق به شهادت در وی زبانه می‌کشید مخالفت عموی خود را با مادر خویش در میان گذاشت و مادر برای وی چاره جویی کرد و نامه ای را که امام حسن (ع) برای روز عاشورا خطاب به قاسم نوشته بودند، به سیدالشهدا تسلیم کرد، در آن نامه امام حسن (ع) به فرزند خویش وصیت کرده بود که دست از یاری امام حسین (ع) برندارد.

قاسم (ع) با تسلیم این نامه به امام حسین (ع) توانست اجازه میدان رفتن را از ایشان کسب کند، اما هیچ زره و لباس جنگی به اندازه قامت حضرت قاسم یافت نمی‌شد؛ چرا که همه زره‌ها برای ایشان بزرگ بود، امام حسین (ع) با دیدن این شرایط بسیار گریستند و این یکی از لحظات سخت روز عاشورا بود که اشک را بر دیدگان ابا عبد الله الحسین (ع) جاری کرد.

رجزخوانی قاسم بن الحسن

 

با اجازه امام حسین (ع) قاسم وارد میدان جنگ شد و شروع به رجزخوانی کرد. رجزهای حضرت قاسم (ع) نشان از معرفت و سطح درک و فهم وی داشت. با اینکه وی نوجوانی نابالغ است، اما در دانایی و شجاعت از بزرگمردان چیزی کم ندارد.

  

ان تنکرونى فأنا ابن حیدرة  

ضرغام آجام و لیث قسورة 

على الاعادى مثل ریح صرصرة             

أکیلکم بالسیف کیل السندرة  

لا تجزعى نفسى فکل فان‌  

الیوم تلقین ذرى الجنان‌

 

اگر مرا نمى‌شناسید من پسر حیدر کرار هستم که شیر بیشه و شیر ژیان و براى دشمنان نظیر باد صرصر بود.

من علیه دشمنان نظیر باد صرصرى هستم (تا آنان را نابود کند) من شما را مثل شیر ژیان از دم شمشیر می‌گذرانم.

اى نفس من جزع و فزع منماى! زیرا هر کسى فانى خواهد شد. امروز اعلى درجات بهشت را ملاقات خواهى کرد.

 

پاره ماه در میدان جنگ

 

همه تاریخ نویسان به اتفاق ورود حضرت قاسم (ع) به میدان جنگ را این گونه توصیف کردند: «در گیرودار بودیم که دیدم پسرکى به سوى ما آمد که رویش همانند پاره ماه بود و در دستش شمشیرى بود و پیراهنى به تن داشت و ازار و نعلینى داشت.

قاسم ابن الحسن جنگ نمایانی کرد و افرادی از لشکر عمر بن سعد ملعون را به دوزخ فرستاد و در نهایت به سبب شمشیری که بر فرق سرش خورد از اسب به پایین افتاد و عموی خود امام حسین (ع) را به کمک طلبید.

در مقاتل آمده است: «قاسم فریاد زد: اى عمو جان!» حسین علیه السلام مانند باز شکارى لشکر را شکافت، سپس همانند شیر خشمناک حمله افکند. حسین (ع) بالاى سر آن پسر بچه ایستاده بود و او پاى بر زمین می سایید (و جان می‌داد) و حسین (ع) فرمود: «دور باشند از رحمت خدا آنان که تو را کشتند، و از دشمنان اینان در روز قیامت، جدت (رسول خدا) می‌باشد»، سپس فرمود: «به خدا بر عمویت دشوار است که تو، او را به آواز بخوانى و او پاسخت ندهد یا پاسخت دهد، ولى به تو سودى ندهد، آوازى که به خدا ترساننده و ستمکارش بسیار و یار او اندک است»، سپس حسین (ع) او را بر سینه خود گرفته از خاک برداشت، پس او را بیاورد تا در کنار فرزندش على بن الحسین و کشته‌هاى دیگر از خاندان خود بر زمین نهاد.

 

تاریخ به خود می‌بالد

 

تاریخ از داشتن افرادی چون قاسم به خود می بالد که این چنین با شجاعت و درک بالا در عنفوان جوانی به دفاع از امام خود پرداختند، اما صد حیف و افسوس که جامعه کنونی ما در صدد الگوگیری از قهرمانانی چون قاسم بن الحسن نیست.

جوانان شیعه با توجه به عشقی که به اهل بیت در دل های خود دارند و نمود آن حرکت و جنبشی است که در ایام عاشورا صورت می گیرد، کمتر در معرض آموزش های اصیل اسلامی قرار می گیرند.

بی شک اگر آموختن قال الباقر و  قال الصادق در جامعه نهادینه شود و جهت دهی جوانان به این سو باشد، روزگار می تواند شاهد قاسم های بیشتری باشد.
نظر شما