به گزارش خبرگزاری برنا از تهران؛ سالهای نوجوانی ام با روزهای انقلاب و دفاع مقدس گذشت و گامهای جوانی آرام آرام برزمین خاکی کوبیده میشد و مشی مردان مرد مشق میگردید. نیمه دوم سال ۱۳۶۲ با پاییز چند رنگ طبیعت آمد و من سرشوریده ام هوای دلدادگی کرد و نوجوانی ام میل جوانی.
در چهارده و نیم سالگی بدور از چشمان خانواده راهی مرکز آموزش منطقه سه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شدم و پس از سپری شدن دوره آموزش، دوماهی در پادگان المهدی چالوس گذراندم و نهایتأ از مرکز شهید رجایی عازم خطه جنوب شدم و در نهایت در عملیات خیبر همراه همرزمانم به رزم پرداختم.
سن ایثار من کم بود و در بهار ۶۳ با تجربه بهتری علیرغم کمی سن در عملیات بدر شرکت کردم. در سالهای حضور اولیه در جنگ، مرا به عنوان "مرشد" خطاب میکردند و روزها و ماهها و سالها از پی هم میآمدند و منهم متناوبآ روزگار شباب خود را میگذراندم.
برای خانواده ام علی الخصوص پدر و مادر فقیدم این رفت و آمد هایم عادی شده بود و آنها هم کاری از دست شان برنمی آمد و من هم درستاد لشکر ویژه ۲۵کربلای مازندران فعالیتهای فرهنگی وتبلیغاتی میکردم و مدتی هم در پادگان آموزشی شهید بیگلوی ستاد هفت تپه که در کنار رودخانه دز استقرار یافته بود مسوولیت تبلیغات برعهده ام بود و به پاسدار وظیفهها در روز مشق احکام وعقیدتی میکردم که بچه محل هایم همچون زنده یاد لطفعلی دلفانی، نیازعلی فروزش، جعفرنژاد، شعبانی و... در آن دوره برای آموزش و نهایتأ توزیع در گردانهای عملیاتی، زرهی وپشتیبانی در آنجا بودند
وشد عملیات و الفجر هشت و تصرف شهر بندری فاو!
زمستان سال ۱۳۶۴ هم گذشت و من نیز دیگر برای خود مردی شده بودم که باز پس دهی فاو که بماند و سال ۱۳۶۵ از راه رسید و من دیگر از تبلیغ دست کشیدم و یک رزمنده رزمی و عملیاتی شدم و روزها و شبها را درمیان نخلستانهای بهمنشیر میگذراندیم تا بوی یک عملیات به مشام میرسید.
به نیکی یاد دارم که آقای محسن رضایی، برادر صفوی، برادران کمیل و... به جمع ما میآمدند و آقای مرثضی قربانی فرمانده لشکر ویژه ۲۵کربلای مازندران هم پیشقراول این دید و بازدیدها بود و عملیات کربلای ۴ در دیماه آغاز و کمتر از ۲۴ ساعت تمام شد و من در این عملیات مصدوم سم شیمیایی شدم
وپس از درمان ناتمام در بیمارستان حضرت فاطمه سلام الله علیها در قم، راهی کلاردشت و زادگاهم مکارود. بیقراریهای ماندن در دوره نقاهت در گرفت و باز راهی جبهه شلمچه شدم و اینبار در عملیات کربلای ۵ مجروح از این جنگ و یکدوره نقاهت و کربلای ۸ واین بار در حالیکه سنگرم چسبیده به سنگر ستاد فرماندهی لشکر بود مسؤولیت جنگ روانی محور عملیاتی ازقبل عملیات برعهده من بود و رفقای زیادی را ازجمله شهید حسین رحیمی حسینی معاون تیپ عملیات کننده ما که پیکر مطهرش را خودم آماده عزیمت به معراج شهدا کردم، از دست دادیم. قبل و بعد این عملیات ومنطقه شلمچه پرخاطرات، مرا با بسیاری از فرماندهان قدر قدرت مازندرانی آشناکرد.
سال ۶۵ به سرعت گذشت و من سفره تحویل عید سال ۱۳۶۶ را درشلمچه پهن کردم و بهارهمان سال هم درحالیکه بر جعبه کامیون بنز ۱۰ تن استتار یافته باگل سوار شده بودم با سایر همرزمانم از شهرها گذشتیم و بانه و سردشت نام آشنا گذر کردیم و در منتهی الیه آن دیار برای مدت بسیارکوتاهی بیتوته کردیم و سپس آماده برای عملیات نصر ۴ با هدف تصرف و آزاد سازی شهر استراتژیک ماووت عراق در خردادماه ۱۳۶۶خورشیدی با عبور از بیش از ۱۷ روستای آن منطقه کوهستانی وفتح قله هاو کوههای سربفلک کشیده وخطرناک که هرگز به مخیله دشمن بعث خطور نمیکرد آن شهر مهم را تصرف نموده و فرماندهان عراقی گیج و منگ ازجمله معاون تیپ و... به اسارت در آمدند ومن دراین عملیات مثل وضعیت بازپس گیری فاو ازسوی آمریکا و متحدانش از امواج آرپی زدن هایم بی نصیب نشدم و گوشهایم ازجمله چپ آسیب دید!
ماموریتم با رفقای شهیدم همچون سردار شهید ایرج نجفی در شمال غرب کشور را پایان بخشیدم و راهی منطقه عملیاتی جنوب شدم که نیروی هوایی ارتش حزب بعث به تقاص از آن فتح بزرگ، مردم بی دفاع سردشت را با بمبهای شیمیایی مورد هدف قرار میدهد که حکایت آن در فیلم سینمایی " درخت گردو " به روشنی آمده است.
ومن ازسال ۱۳۶۶ هم عبور کردم و با عید و سفره کریمانه بهشتی موقع تحویل سال ۱۳۶۷ پا به دنیای دیگر گذاشتم و این بار به تیپ ۳۴ امام سجاد علیه السلام که دریایی بود عزیمت کردم که در دارخوین مستقر بود و دراین تیپ بخاطر موقعیتهایی که در عملیاتهای آفندی و پدافندی خلق کرده بودم بفرماندهی یک گردان عملیاتی آبی خاکی منصوب شدم؛ و باشروع بهار ۱۳۶۷ مسوولیت محوری از رودخانه اروندکنار را که یک محور مهم و راهبردی بود به گردان تحت فرماندهی من سپرده شده بود که هوشیارانه مانع تعدی به این مرز آبی مشدیم واز یکم تیرماه ۱۳۶۷
نیمههای شب واکثرآ در سحرگاهان بصورت طولی به خط ارتش حزب بعث میزدیم و به کسب ودرنهایت به پایش اطلاعات میپرداختیم وبرمیگشتیم وصبحهای فلقی آنها را ازخواب شان بیدار میکردیم و روزها و شبها میگذشت وخستگی و تن پروری وخواب آرامیدنیها برای جنود ما معنا و مفهوم نداشت که درشب دهم، دشمن از تحرکات نیمه شبی من ویاران جانفدایم اطلاع یافت و نبرد سخت آبی درگرفت و درنهایت من با اصابت دو تیر مستقیم از سلاح سبک دریایی بازهم به خیل مجروحان پیوستم و درنهایت به کسوت جانبازی نائل شدم و این اصالت را با جان و دل حفظ کردم.
به عنوان مدرس آشنایی با مبانی دفاع مقدس در دانشگاه آزاد اسلامی برکرسی استادیاری این درس ازسوی بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس کشور تکیه زده تا برای نسلی که ازآن عصر طلایی بی اطلاع اند به نیکی و درستی حدیث شود.
اما آنچه که حائز اهمیت است اینکه نسل حال وآینده و در واقع همه اعصار بدانند که نقش آفرینی مردم طرحها و برنامههای نیروهای مسلح را کامل کرد و در انحصار آنان نبود. در واقع؛
"دفاع مقدس تنها مختص نیروهای مسلح نیست "
یاد وخاطرات همرزمانم هرگز فراموش نمیشود
طالب رجب پور
رزمنده بسیجی وفرمانده جانباز
دوران دفاع مقدس