سایر زبان ها

صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

هوش مصنوعی، علم و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

۸ آذر، روزی که فوتبال بهانه‌ای برای جشن ملی شد؛ حماسه نسل اصیل و بی ادعا

۱۴۰۴/۰۹/۰۸ - ۱۶:۴۸:۴۰
کد خبر: ۲۲۸۵۴۹۲
برنا - گروه ورزشی: دوباره روزی فرا رسید که برای فوتبالی ها اتفاقات آن روز فراتر از یک خاطره است و همه از این روز به عنوان یک حماسه صحبت می کند، حماسه ای در ملبورن استرالیا....

سمیه قدیری/ به گزارش برنا، ۲۸ سال پیش درست در چنین روزی بود که تهران که نه، کل ایران تعطیل شد، تعطیلی که نه به دلیل آلودگی هوا بود و نه ویروس کرونا و آنفولانزا؛ یک تعطیلی خودجوش و بدون برنامه ریزی قبلی، این بار شادی زاید الوصفی بهانه‌ای بود برای تعطیلی یک کشور، کشوری که به عشق قهرمانان ورزشی اش سر از پا نمی‌شناخت.

ایران و استرالیا در آخرین ماراتن بین قاره‌ای برای حضور در جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه دوئل عجیب و نفس گیری داشتند. بازی رفت در تهران با تساوی یک – یک به پایان رسیده بود و شاگردان ویرا باید در جهنم ملبورن و ورزشگاه مخوف این شهر مجوز حضور در جام جهانی را از دهان شیر بیرون می‌کشیدند و پس از ۲۰ سال آرزوی یک ملت را در آخرین فرصتی که داشتند، عملی کردند.

بازی در استرالیا برگزار می‌شد و با توجه به تفاوت زمانی و ساعت، این دیدار در بدترین ساعت ممکن در روز برگزار می‌شد. ساعت ۱۲/۴۵ دقیقه ظهر؛ درست در اوج ساعت اداری و مدارس، مدارسی که التماس‌های مان برای تعطیلی در آن روز تاثیرگذار نبود و مدیر بداخلاق و سخت گیری که در برابر اصرار ما برای صدور مجوز برای تماشای آن دیدار در نمازخانه مدرسه چشم غره‌ای به من و دوستانم رفت که دختر رو چه به فوتبال؟ بروید خجالت بکشید! فوتبال مال پسرهاس و من هم بدون توجه به عواقب بدی که در انتظارم بود رادیوی کوچکی را با خودم به مدرسه بردم تا شنونده گزارش بازی باشم که هیچ کس فکرش را نمی‌کرد سوت پایان آن با چه اتفاقی همراه خواهد بود و یا این که پس از گذشته نزدیک به سه دهه در سالروز آن بازی، اتفاقات آن روز فراموش نشود.

بازی شروع شد و ایران دو گل از استرالیا خورد، حریف سر و پا حمله بود، اما آن روز برای همه ما که فوتبال را دوست داشتیم، برای تیم ملی حرص می‌خوریم، امید آخرین چیزی بود که از دست دادیمش... نمی‌دانم چرا هیچ کس باور نداشت قرار است آن بازی با ناکامی دیگری برای تیم ملی ایران به پایان برسد و پرونده این بازی برای همیشه در کنج پستوی خاطرات تلخ فوتبالی مان خاک بخورد!

 

تا آن روز کلمه کامبک در لغت نامه و در ذهن دیوانه فوتبال من جایی نداشت ولی در ملبورن، در استرالیا و در گوشه کلاس درسی که آن روز از حرف‌های معلم مان هیچ چیز نفهمیدم، چون هندفزی پر از خش خش رادیوی جیبی‌ام، صدا‌های دیگر را برایم نامفهوم کرده بود، با گوش جان، معنی واقعی بازگشت را شنیده و دیدم!

بازی را به صورت زنده و مستقیم ندیدم، اما با گوش شنیدم ایران در نیمه اول باید حداقل ۵-۶ گل می‌خورد ولی دروازه بان و مدافعانش از جان مایه گذاشتند و نگفتند ما بهترین هستیم و نسل طلایی هستیم و همه باید ما را ستایش کنند.

تیم ملی در آن بازی شاید یکی دو موقعیت گلزنی داشت ولی دو گل زد و گلزنان آن دیدار نگفتند ما استرس داشتیم و نتوانستیم در اوج باشیم و خبری از سیبل شدن مردم و شمشیرکشیدن به سوی منتقدان تیم ملی نبود که از بالا و پایین نمی‌گذارند تیم ملی کارش را انجام دهد! آن روز هیچ کس خودش نبود، آن نسل، نسل خودش نبود، نسل مردم بود، از احمدرضا عابدزاده‌ای که با زانویی پر از استخوان‌های ریز شکسته حتی مقابل جیمی جامپ وحشی استرالیایی کم نیاورد تا علی دایی که حتی با طحال پاره برای تیم ملی اش بازی کرد و خم به ابرو نیاورد!

 

آن روز ۸ آذر ۱۳۷۶ بود، روزی که پس از تعطیلی از مدرسه جشن ملی خوش جوش را دیدم و برای اولین بار بود که هیچ کس در خیابان و کوچ‌ها نمی‌گفت این خوشحالی برای چیست؟ چون همه ایران آن روز تیم ملی بود، آن روز هیچ کس از ترافیک و ازدحام در خیابان‌ها شاکی نبود و نام ایران و فوتبال این مرز و بوم برای سفر به آوردگاه جام جهانی پس از وقفه‌ای ۲۰ ساله بر سر زبان‌ها افتاد.

نزدیک به سه دهه از آن دیدار خاطره انگیز، غرورآفرین و نوستالژیک می‌گذرد ولی هنوز در ۸ آذر یادمان می‌آید فوتبال ما چه خاطراتی را برای مان به یادگار گذاشت، خاطراتی از نسلی که نه تکرار می‌شوند و نه تکراری! نسلی که نگفت ما بهترین هستیم، نسلی که ایستاد و در زمین حرف هایش را زد و برای همه ما خاطره سازی کرد.

امروز ۸ آذر است. روز حماسه سازی که در آن روز کل ایران خندید و بهانه آن معجزه‌ای بود که فرسنگ‌ها دور از ایران به دست مردانی رقم خورد که به حق نام نسل طلایی فوتبال ایران را تا ابد با خود یدک می‌کشند.

انتهای پیام/

نظر شما