صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

گفت و گو برنا با «ماما» جوان به مناسبت روز «ماما»

شاغل در تولدگاه عشق

۱۳۹۴/۰۲/۱۶ - ۰۸:۲۹:۰۰
کد خبر: ۲۸۲۶۷۴
«صدای دختر که بلند شد ، صدای هق هق های زن در فضای اتاق پچید. دختر گریه می کرد و او نازش را می کشید ، دختر گریه می کرد و او محکم و محکم تر در آغوشش می کشید ،دخترگریه می کرد و او بوسه می زد بر سرش ، بر دستانش ، بر صورت زیبایش میان لکه های خون ، دخترگریه می کرد و صدای هق هق های او با آن صوت مهربانش که «جانم جانم » می گفت در فضا می پیچید ، آنها گریه می کردند و ما نیز میان لحظه های که شکل می بخشیدند صورتمان خیس می شد از اشک و لبریز لذت تماشای عشقی ناب بودیم ، عشقی پاک ، عشقی که هر ثانیه اش سرمستمان می کرد از مهر مادری به نوزادش در لحظه تولد.»

این ها را زهرا عالمی-25 ساله - به خبرگزاری برنا گفت «ماما »جوانی که این روزها در بیمارستان «ایزدی» شهر قم کار می کند ، گفتنی از تصاویر حقیقی که به چشم دیده بود وبا هر کلمه ای که  به جملاتش اضافه می کرد ما نیز گویی همراه آن عشق می شدیم ، عشقی که توصیف می کرد و ما به حتم سال ها قبل در همان لحظه تولد ،در آغوش مادرهایمان لمس کرده بودیم ، تجربه ای که اکنون شاید یادمان نیست ولی آن عشق ،روزی درست در روز تولد ما شکل گرفته است  .

 زهرا عالمی با بیان این جملات تاکید کرد که این خاطره در یکسال و نیم تجربه ماما بودنش در بیمارستان «ایزدی » شهرستان قم ، یکی از زیباترین تصاویر زندگیش بود که تاکنون شکل گرفته است و می داند که این خاطره  همیشه با او خواهد ماند تا همیشه ،خاطره ای  از عشق مادری که چنین دختر تازه متولد شده خود را در آغوش کشیده بود در آن اتاق زایمان بیمارستان ، دختری که بعد از 12 سال دنیا آمده بود ، 12 سال انتظار برای مادر شدن ، برای بوییدن جسم نوزادی که از جسم او به دنیا آمده بود تا او را مادر نام دهد .

این زیباترین خاطره از روزهای زندگی حرفه ای این ماما جوان تاکنون است که می داند خاطرات زیبایی در آن اتاق زایمان برایش شکل خواهد گرفت ، اتاق زایمانی که از کودکی آرزویش این بود که  لباس سفید  به تن کند ،همان لباسی که پزشکان می پوشند ولی نه اینکه پزشک شود ، دلش دقیقا همین ماما شدن را می خواست ، تمام آرزویش این بود که در لحظه های تولد زندگی روزهای زندگی حرفه ایش روز به روز نفس بکشد.

«مامایی را دوست دارم زیرا تولد در این فضا دنیای بکرتری دارد ، شاید تکنولوژی به  روش های دیگری را برای زایمان رسیده باشد ولی زایمان طبیعی حال و هوای دیگری دارد و من رشته مامایی را انتخاب کردم چون هم به زایمان طبیعی بیشتر معتقدم و هم اتاق عملی که در آن زایمان طبیعی شکل می گیرد عشقی دیگر در آن نفس می کشد .»

وی با بیان این جملات در ادامه گفت : بین رشته مامایی و تخصص زنان وزایمان هنوز در ایران تفکیک کاری صورت نگرفته ، ماما ها زایمان طبیعی ، مراقبت های بارداری را در کنار درمان و توجه و پیشگیری عفونت های داخلی زنان را درمان و بهبود می بخشند و متخصصان زنان وزایمان بیشترعمل زایمان سزارین و عمل های جراحی زنان در فضای این تخصص را انجام می دهند. این طبقه بندی که از آن گفتم متاسفانه در کتب درسی تنها طبقه بندی شده است در فضای بیمارستان و کار در فضای عملی متخصصان زنان و زایمان ، در تولد به شکل طبیعی نیز حضور می یابند و این فضای کار ما را کمتر می کند و همین امر موجب شده تا یافتن کار برای ماما ها سخت تر شود ، بسیاری از هم دوره ای هایم با داشتن تبحر در رشته خود این روزها بیکار هستند یا از رشته ای که خوانده اند دور شده وبه  فضاهای کاری دیگر مثل کار در شرکت های خصوصی رو آورده اند تا بیکار نباشند ولی کار  دور از رشته تحصیلی که با عشق آن را خوانده ای با کار در فضایی که تنها خود را سرگرم می کنی و کار می کنی تا درآمدی داشته باشی دنیایش کاملا متفاوت است .

وی با بیان این سخنان یاد خاطره ای دیگر افتاد و گفت : بگذارید یک خاطره دیگر برایتان بگویم .خاطره ای که برمی گردد به یک شب ، شبی که شیفت بودم، با همکارانم مشغول رسیدگی شبانه به بیماران بودیم که آمد ، از درد به خود می پیچید، زنی بود هم سن و سال مادرم ، فریاد می کشید:«به دادم برسید رحمم دارد منفجر می شود!» فریاد می کشید و به خود می پیچید ، او را به زحمت روی تخت معاینه نشاندیم ، پزشک آمد ، او را معاینه کرد ، بهت در چهره پزشک پر شد ، باور کردنی نبود که یک زن 50 ساله ، مادر دو فرزند ، با تجربه دو زایمان ، نداند که باردار است ، نه ماه است باردار است وحال که به بیمارستان آمده بود وقت زایمانش بود ، چند دقیقه بعد از آن به سرعت به اتاق زایمان منتقل شد ، چند دقیقه بعد از آن هم صدای پسرش در اتاق پیچید ، پسری تازه متولد شده بعد از دو دختر که پیش از آن داشت . حیف بود این خاطره جالب را نگویم به هرحال این مادر چون سن کمی نداشت ، فکر نمی کرد باردار باشد ،حتی تصور کرده بود اضافه وزن پیدا کرده است و می گفت حرکت جنین را در شکم نیز حس نکرده است !»

زهرا عالمی با بیان این خاطره سخن خود را به سمت کم لطفی ها و مشکلات حرفه  خود برگرداند و ادامه داد: با مامایی خواندیم ، حتی دکتر ماما هم باشیم ، مطب هم بزنیم  بیمه نسخه هایمان را قبول نمی کند ،حتما باید مهر پزشک متخصص روی نسخه باشد و این یک ضعف دیگر ساختاری این رشته است و مشکل ساز است .

وی خاتمه گفت و گو خود را نیز با یک خاطره به اتمام رساند:« نوزاد پسر بود ، دنیا که آمد مثل همه نوزادان پس از تولد با صدای بلند گریه کرد ، جیغ کشید ، جیغی که انگار سلام او بود به زندگی تازه اش ! به دنیا تازه ، به دنیایی که پا به آن گذاشته بود ولی  نه مثل همه ! کمی متفاوت بود ، ظاهرش از  همان لحظه اول نشان داد که ناهنجاری ذهنی دارد ، مادرش از تولدش آنقدر خوشحال بود که دلمان نیامد ذوق آن لحظه اش را غمگین کنیم ، کودک را سریع از اتاق خارج کردیم ، مادر درخواست می کرد کودکش را ببیند و ما بی توجه به خواست مادر کودک را بردیم ، اول به خانواده اش گفتیم که کودک ذهنی مشکل دارد ،آنها آرام آرام به مادر گفتند ، ولی فرقی نکرد ، او باز کودکش را درخواست کرد ، اینبار با سماجت بیشتر، کودک را آوردیم ، محکم در آغوشش گرفت ، بوسه می زد بر تمام وجود کودکش ، مادر که باشی ،کودکت هرچه باشد برای تو فرشته است و او مادر بود ،بوسه می زد بر سر تا پای کودکش و نوزاد لبخند می زد.

 

 

 

نظر شما