به گزارش خبرگزاری برنا، 25اردیبهشت ماه روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی شاعر حماسه سرای ایرانی است.
شاهنامه پرآوازهترین سرودهٔ فردوسی و یکی از بزرگترین نوشتههای ادبیات کهن پارسی است.
شاهنامه ای که شماسنامه تاریخی ایرانیان است.سینه به سینه و نسل به نسل نقل شده تا به نسل امروز رسیده است.امانتدار حماسه های بی نظیر فردوسی نقال ها و پرده خوانان بودند که امروزه با تمام سختی ها و کم توجهی ها به این پیشه هستند بزرگ مردان و شیرزنانی که کار خود را عاشقانه و امیدوارنه ادامه دادند.
مرشد ابوالحسن میزاعلی از نقال های چیشکسوت ایرانی است که شغل آبا و اجدادی خود را که تعزیه خوانی و پرده خوانی بوده ادامه داده و همچنان این حرفه را با انتقال آن به پسرش مرشد میزاعلی ماندگار کرده است.
مرشد پدر با همان موهای سفید و تنی خسته از گذر سال ها با صدایی که باید گوش تیز کنی تا بتوانی خوب بشنوی برایم از عشق به سرزمین و تاریخ و فردوسی گفت. از حنجره ای که مدتها بیماری سرطان بر آن پنجه انداخته و سختی و تجربه هایی که در راه نقالی تحمل کرده و به اینجا رساند.
می گوید دو فرزندش هم که شهید شدند انگار حماسه عاشورا و شهادت حضرت علی اکبر(ع) و کشته شدن سیاوش در شاهنامه برایش زنده شد.
مرشد این روزها بیمار است، خسته است، از بی مهری ها درگیر است اما می گوید فردوسی عشق و امید و ایستادگی را به او آموخت و یاد داد که می توان به همان شاگردهایی که تربیت کردم افتخار کنم.
آموخت که برای اهداف بزرگ و راهی که در زندگی طی می کنی، با یاد خدا بایستی و سر بلند کنی مثل او که سی سال برای شاهنامه رنج کشید، رنجی که بشریت را سیراب کرد و تاریخ و هویت یک ملت را جاودانه ساخت.
مرشد ابوالحسن میرزاعلی در آخر گفت زندگی من شاید از دریچه شعر فردوسی در این ابیات از شاهنامه خلاصه شود:
ازان پس که بسیار بردیم رنج
به رنج اندرون گرد کردیم گنج
شما را همان رنج پیشست و ناز
زمانی نشیب و زمانی فراز
چنین است کردار گردان سپهر
گهی درد پیش آرَدَت ، گاه مهر
گهی بخت گردد چو اسپی شموس
به نُعم اندرون زُفتی آردت و بؤس)
بدان ای پسر کاین سرای فریب
ندارد ترا شادمان بینهیب
نگهدار تن باش و آن خرد
چو خواهی که روزت به بد نگذرد
بدان کوش تا دور باشی ز خشم
به مردی به خواب از گنهکار چشم
چو خشم آوری هم پشیمان شوی
به پوزش نگهبان درمان شوی
به فردا ممان کار امروز را
بر تخت منشان بدآموز را
مجوی از دل عامیان راستی
که از جستوجو آیدت کاستی
وزیشان ترا گر بد آید خبر
تو مشنو ز بدگوی و انده مخور
نه خسروپرست و نه یزدانپرست
اگر پای گیری سر آید به دست
بترس از بد مردم بدنهان
که بر بدنهان تنگ گردد جهان
سخن هیچ مگشای با رازدار
که او را بود نیز انباز و یار
سخن بشنو و بهترین یادگیر
نگر تا کدام آیدت دلپذیر
سخن پیش فرهنگیان سخته گوی
گه می نوازنده و تازهروی
مکن خوار خواهنده درویش را
بر تخت منشان بداندیش را
هرانکس که پوزش کند بر گناه
تو بپذیر و کین گذشته مخواه
همه داده ده باش و پروردگار
خنک مرد بخشنده و بردبار
چو دشمن بترسد شود چاپلوس
تو لشکر بیارای و بربند کوس
به جنگ آنگهی شو که دشمن ز جنگ
بپرهیزد و سست گردد به ننگ
وگر آشتی جوید و راستی
نبینی به دلش اندرون کاستی
ازو باژ بستان و کینه مجوی
چنین دار نزدیک او آبروی
چو بخشنده باشی گرامی شوی
ز دانایی و داد نامی شوی
تو پند پدر همچنین یاددار
به نیکی گرای و بدی باد دار
همی خواهم از کردگار جهان
شناسندهٔ آشکار و نهان
که باشد ز هر بد نگهدارتان
همه نیک نامی بود یارتان
ز یزدان و از ما بر آن کس درود
که تارش خرد باشد و داد پود
نیارد شکست اندرین عهد من
نکوشد که حنظل کند شهد من
بیا تا همه دست نیکی بریم
جهان جهان را به بد نسپرسم .