گرمای جان بخشی که جان جلال الدین محمد مولوی از او گرفت، حال و هوای مثنوی وی را دگرگون کرد. طبع مولوی، بعد از سرودن دویست بیت آخر از نخستین دفتر مثنوی، چنان فرو خفت که دیگر، هیچ نگفت.
آن دویست بیت، تماماً در مورد علی بود.
مولوی، بعد از سرودن آن ابیات، مدتی طولانی قادر به آغاز سخنی دیگر در مثنوی نبود. خود او با اذعان به این ناتوانی، آنرا یک مَشیّت الهی دانست و برای رفع آن، استعانت و صبر در پیش گرفت. سه بیت آخر دفتر اول، با وضوح کامل از این امر حکایت دارد.
سخت خاکآلود، میآید سخن
آب تیره شد، سر چَه، بند کن
تا خدایش، باز صاف و خوش کند
او که تیره کرد، هم صافش کند
صبر آرَد، آرزو را نی شتاب
صبر کن، والله اعلم بالصواب
این صبر وانتظار، دوسال طول کشید تا طبع او، دوباره در مسیر شیرین مثنوی قرار گیرد، وی در آغاز دفتر دوم مثنوی، توصیفی بدینگونه از این مدت دارد.
مدتی، این مثنوی، تاخیر شد
مهلتی بایست تا خون، شیر شد
هنوز هیچیک از مولوی شناسان، دلیل روشنی بر این قبض کلام او و فاصلۀ طولانی مدت دو دفتر مثنوی وی ارائه نکرده اند، اما گویی دیگر، هیچ سخنی از آن شایستگی برخوردار نبود که بلافاصله در جایگاهی متصل به آن ابیاتی قرار گیرد که تماما در مورد علی (ع) سروده شده بود. آتشی که مولوی در آن ابیات به جان عاشقان علی زده است، وصف ناشدنی است.
ای علی که جمله، عقل ودیده ای
شمه ای وا گو، از آنچه دیده ای
چشم تو، ادراک غیب آموخته
چشمهای حاضران، بر دوخته
راز بگشا، ای علی مرتضی
ای پس سؤ القضا، حسن القضا
بازگو، ای باز پَر افروخته
با شَه و با ساعدش، آموخته
باز گو، ای باز عنقاگیر شاه
ای سپاهاشکن، بخود، نی با سپاه
باز گو، ای باز عرش خوش شکار
تا چه دیدی این زمان از کردگار
از تو بر من تافت چون داری نهان؟
میفشانی نور، چون مه بی زبان
یا تو واگو، آنچه عقلت یافتَست
یا بگویم آنچه، برمن تافتَست
تیغ حلمت، جان ما را چاک کرد
آب علمت، خاک ما را پاک کرد
تیغ حلم، از تیغ آهن تیز تر
بل زصد لشگر، ظفر انگیز تر
اینها سخن کسی است که نسبت مذهب و نَسَب به ابوبکر میبرد، اما ارادتی تام وتمام به علی.
مولوی در آن ابیات، ماجراهایی حیرت انگیز از ویژگیهای منحصر به فرد شخصیت امام علی (ع) نقل میکند. گفتگوی آن حضرت با پهلوان بی ادبی که بر روی مبارک وی خدو انداخته و علی او را بخشیده بود، راز گشایی امیر المومنین (ع) از چگونگی شهادت خود و ذکر مشخصات قاتل خویش، در آن ابیات، بیان میشود و در فواصل آنها گفتگوها ونجواهای خیالی خود مولوی با امیرالمومنین (ع) میآید که الحق، درخشانترین بخش مثنوی او را تشکیل میدهد. در توصیف هیچ ماجرایی از دفاتر ششگانۀ مثنوی، آن اندازه شیفتگی را در بیان مولوی نمیبینیم که در این ابیات میبینیم.
افسوس!
آنهمه آتش واشتیاقی که نور علی (ع) بر روح و جان این انسانهای بزرگ زد، در عصر خویش، غریب وتنها ماند، کسی را نیافت تا غمهای خود، به او بگوید. غریبانه، سر در حلقوم چاههای مدینه برد تا روبهان، نالۀ شیر را نشنوند. این غم وغربت، هم از زبان مولوی شنیدنی است.
چون بخواهم، کز غمت آهی کنم
چون علی سر را فرو چاهی کنم
(دفتر ششم مثنوی)
آنانی که که بذر نان و نوای خود را در سرزمین عناد و سر کشی کاشتند، این غربت را بر او تحمیل کردند. گویی آنها هم قسم تاریخ بودند که خفّاشانه، پشت به خورشید بنشینند. همین تنهایی علی، قصۀ پر غصۀ تاریخ ماست.
در بخشهای زیادی از خطبههای نهج البلاغه، غم این تنهایی آشکار است.
صدای عدالتی که بعد از چهارده قرن، در گوش «جرج جرداق» مسیحی پیچید، هیچ طنینی در گوش آن شبپرهها ایجاد نکرد. آنها در بدبختی و تاریکی خود فرو ماندند و نور آفتاب نخواستند، اگرچه، رونق بازار آفتاب نیز نکاستند.
وصف او از زبان «جرداق» را بارها شنیده ایم.
«...ای روزگار، کاش میتوانستی همه قدرت خود را، و ای طبیعت، کاش میتوانستی همه استعداد خود را در خلق یک انسان بزرگ، نبوغ بزرگ و قهرمان بزرگ جمع میکردی و یک بار دیگر به جهان ما یک «علی» دیگر میدادی ....»
حدیث ما با علی، حدیث این حسرت و آرزوست. حدیث سر نهادن بر آستان آن خانه و مسجد ومحرابی است که یادآور «فزت و رب الکعبه است» گویی صدایش را هنوز هم از عمق تاریخ، به گوش جان میشنویم.
«.... ای مردم با من چنان که با جباران سخن میگویید، سخن مگویید وآن گونه که از تند خویان فاصله میگیرید، ازمن کناره مجویید.... با ظاهر آرایی با من معاشرت نکنید. گمان نکنید که شنیدن سخن حق بر من سنگین است.... کسی که شنیدن سخن حق بر او گران باشد رفتار کردن او بر مبنای عدالت وحق دشوارتر خواهد بود....» (نهج البلاغه بخشی از خطبه 216)
علی شهید شد اما نام او کماکان، در اذهان حقیقت جو زنده ماند. معاویه دریافته بود که تا این نام باقیست، کارحکومت او تمام است. چارۀ کار در آن دید که سَبّ علی را در دستور کار قرار دهد. نام گذاری علی برهر طفل نوزادی در کلیه بلاد اسلامی قدغن شد.
نفی خورشید ازل، بایست او، کی بر آید این مراد او بگو؟!
نیست خفاشک عدو آفتاب، او عدو خویش آمد در حجاب
به همین سبب بود که حضرت امام حسین (ع) برای پاسداشت این نام مبارک، همه فرزندان ذکور خود را «علی» نام نهاد و فرمود اگر خداوند صد پسر دیگر نیز به من عطا فرماید همه آنها را «علی» نام، خواهم داد. خدا میداند که در آن سالهای غمبار بر حسین و یاران علی چه گذشته است!
اکنون در آستانۀ سالروز نوزدهمین روز دیگر از یک رمضانی دیگر قرار داریم. این روز، سَحَر یک شب از لیالی قدر است. اما برای ما یاد آور واقعۀ دیگر نیز است. واقعه ای هولناک که به دست شقی ترین فرد امت اتفاق افتاد و امتی را به سوگ نشاند.
این سوگ ما برای ما ماندگار است، نه برای اینکه علی شهید شد، مدال زیبای شهادت، نمیتوانست بر سینۀ علی ندرخشد. بلکه اندوه تاریخی ما از جهالت آشکاری است که سراسر وجود امت را فرا گرفت. آنهم در عصری نه چندان پر فاصله از رحلت نبی اکرم (ص)، بلکه در سالهایی که هنوز حافظههای موقت هم«مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ، فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ» را از زبان پیامبر اکرم، فراموش نکرده بود.
چه جهالتی از آن بالاتر که بعد از شهادت علی گفتند:
«مگر علی نماز میخواندکه در مسجد شهید شود؟! علی ومحراب؟!»
بی جهت نبود که تقدیر الهی بر این قرار گرفت که خون علی در حال اقامۀ نماز و بر محراب عبادت جاری شود، تا حداقل، این تبلیغات مسموم به تاریخ، انتقال نیابد وچهره تاریخ را نیالاید. وگرنه «جبران خلیل جبران» چگونه میگفت و مینوشت که
«علی شهید شد، درحالی که نماز، درمیان دو لبش ماند.»
غم واندوه ما بر این است که علی قربانی یک جفای بزرگ تاریخی شد. قربانی خشکه مقدسیها از یک طرف، عقدههای دنیا طلبان از طرف دیگر و کینههای چرکین اموی از طرفی دیگر.
و بالاخره ائتلاف آن سه جبهۀ به ظاهر متضاد، به انتقام جویی از اولین ایمان آورنده به اسلام انجامید. اینبار، غلبه با سِحر ساحران افتاد و خصومتها به شمشیر زهرآگین جهالت بدل گشت و با فریاد" لا حکم الا لله" بر فَرق مبارک فرود آمد.
براین جنایت حماقت آلود چه نامی میتوان نهاد، جز اینکه همنوا با عرشیان عالم، سوگوار وعزادار این سوگ بزرگ، شد؟!
شهادت مولای متقیان علی (ع) بر همه انسانهای حق طلب وعدالتجو تسلیت باد.