به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری برنا، روز اول مردادماه سال 1351 خانه سیداحمد خمینی صدای گریه نوزادی را شنید که با اولین اعلام حضورش خاندان خمینی را غرق نور و شور کرد، پدربزرگ این نوزاد در نجف به تبعید رفته بود و اوضاع زندگی تحت فشارهای حکومت پهلوی چندان راحت نمی گذشت اما این نوزاد بار دیگر نور امید را در خاندان خمینی روشن کرد. خوشحالی پدربزرگ را می شود از نامه های صمیمانه ای که برای سیداحمد می فرستد دید، از راه دور نوزاد کوچک را می بوسد و جویای احوالش می شود، دل پدربزرگ، در تبعید برای دیدن نوه اش پر می زند.
مثل هر نوزاد دیگری، نامگذاری مراحلی دارد، سیداحمد خمینی تصمیم دارد نام نوزاد را «یاسر» بگذارد، نامه ای به امام می نویسد و این نام را با او درمیان می گذارد، پاسخ پدربزرگ صریح و روشن است: «نه» دلیل هم دارد؛ سیداحمد بعدها توضیح می دهد: «امام فکر می کردند که من نام یاسر را به خاطر یاسر عرفات گذاشته ام در صورتی که آن موقع اسم یاسر (پدر عمار) و میثم و از این قبیل اسم های صدر اسلام مرسوم بود و در ایران می گذاشتند.»
مخالفت امام و رفت و برگشت های زمانبر نامه ها که به دلیل شرایط خاص باید محرمانه رد و بلد می شدند باعث می شود پروسه نامگذاری سیدحسن خمینی طول بکشد. امام خمینی از نجف در نامه هایش می خواهد اسم «نوزاد» و «بچه» مشخص شود و این درخواست چند باری تکرار می شود تا اینکه روز 22 آذرماه سال 1351 امام در نامه ای خود نام نوزاد را پیشنهاد می کند: «راجع به اسم بچه من نمی دانم شما چه وسواسی دارید؛ یک اسم اختیار کنید، البته اسما دور از اذهان نباشد. «حسن» بسیار خوب است، اگر مایل باشید. در هر صورت اسم را بگذارید و هر نحو شما و اهل منزل انتخاب کنید ما هم قبول داریم.»
نامه امام خمینی (ره) که به قم می رسد سیداحمد پس از مشورت کوتاه با فاطمه طباطبایی (همسر سیداحمد خمینی) نام نوزاد را سیدحسن می گذارد؛ «سیدحسن موسوی مصطفوی خمینی.»
عشق و علاقه امام به سیدحسن را از نامه های پدربزرگ می شود فهمید، نامه ای نیست که برای سیداحمد نوشته شود و امام آخر آن نامه سیدحسن را «نبوسد» پس از بازگشت امام به تهران، در روزهایی که انقلاب خمینی لحظات سختی را سپری می کنند امام با حضور سیدحسن آرامش می گیرد، لبخند امام در عکس هایی دیده می شود که «سیدحسن» کنارش نشسته است. در سخنرانی های امام خمینی، روی ایوان جماران، کنار رجال سیاسی، سیدحسن هم می نشیند، گو اینکه قرار است از محضر پدربزرگ تلمذ کند و تلمذ می کند، نونهال و نوجوان دهه اول انقلاب در روزهای آخر دوران تحصیلش است که پدربزرگ را از دست می دهد، چند سال بعد هم پدر پیش پدربزرگ می رود تا او شود نماینده خاندان خمینی.
سیدحسن از همان نوجوانی وارد حوزه علمیه می شود، هوش و ذکاوتش تحسین همدوره ای هایش را برمی انگیزد. مشهور است که بین طلاب جوان آن روزها می گفتند: «او خمینی است مثل امام» و او با گذر زمان نشان می دهد در تحصیل علم و دانش پا جای پای دو پدربزرگش (امام خمینی و آیت الله العظمی سلطانی) گذاشته است. سیدحسن به سرعت محبوب می شود، او ابهت، اخلاق و ادب امام را دارد، در دوران جوانیش همه آنچه که در دوران نونهالی و نوجوانی از محضر امام آموخته را به کار می گیرد، او نهاد خاندان خمینی می شود.
محبوبیت، جایگاه و موقعیت «نور چشم» امام رشک برانگیز است، حسادت هم حتما دارد همین حسادت هاست که باعث می شود برخی «امام ندیده ها» کمر به تخریبش ببندند و او در قبال همه تخریب ها هرگز از دایره اخلاق و ادب خارج نمی شود و همچنان نشان می دهد «او یک خمینی است».
روز اول مرداد ماه سال 1394، سیدحسن خمینی وارد چهل و سومین سال زندگیش شده است، او حالا یک مجتهد است، تدریس می کند، کتاب می نویسد و وعظ و خطابه دارد. آیت الله سیدحسن خمینی همه این ها هستند و همه این ها سیدحسن خمینی نیستند، او بعد از سیداحمد خمینی نماینده خاندان امام در عیان و نهان بود و حالا برای جوانان ادب، اخلاق و علمش همانند چهره اش، امام خمینی را تداعی می کند.