به گزارش خبرگزاری برنا، در ابتدای این نشست سهیلا نجم «سازنه» را بهعنوان نخستین فیلم کامل میرزایی فوقالعاده دانست و گفت: اقسام مختلف فیلم مستند و مرزهای آنها اینقدر به هم نزدیک شده که تقسیمبندی آنها گاهی اوقات دست و پا گیر میشود. با این حال «سازنه» را میتوان مستند پرتره دانست چرا که یک انسان در مرکزیت آن قرار دارد. این شخصیت در عین حال عاملی برای وصل شدن به واقعیتهای اجتماعی میشود. سوژه این فیلم را همچنین میتوان موسیقی و صدا و حرکت دانست که در کنارش سکوت میان مرد سرنانواز و همسرش را نیز شاهد هستیم. میرزایی جرأت به خرج داده و مستند را بدون روایت و از طریق تصاویر پیش برده و توانسته ما را با روستا و مراسم آیینی آن آشنا کند.
وی ادامه داد: در «سازنه» واقعیتهایی به تصویر کشیده شده که شاید برای بسیاری از تماشاگران کشفی تازه به شمار آید. در عین حال سوالها و ابهامات آزاردهندهای نیز در ذهن مخاطب پدید میآورد و پرسشبرانگیز میشود. یکی دیگر از ویژگیهای مثبت این فیلم چندصدایی بودن آن است؛ کارگردان قصد ندارد نظریه و دیدگاه خود را به بیننده تحمیل کند. البته نباید فراموش کنیم که فیلم مستند در هر صورت ارزشهای هنری را نیز بهکار میبندد و با واقعیت محض تفاوت دارد. این امر خود نیازمند نگاهی کاشفگر و ذهنی خلاق است که میرزایی از آن برخوردار است. «سازنه» در مقایسه با «با خدا میرقصم» کمی قدیمیتر و تلختر به نظر میرسد، اما بهرغم تاریکی و کندی باید چندین بار دیده شود تا بتوان به ریزهکاریهای آن پی برد.
نجم سپس به ابعاد مختلف «با خدا میرقصم» اشاره کرد و گفت: این فیلم در ستایش زندگی و پایداری و لذت بردن از زندگی است. شخصیت پیرمرد نابینا در فیلم آنقدر شیرینزبان و شیرینکردار است که ضعف جسمانی او دیده نمیشود. میرزایی به خوبی توانسته از لایههای ظاهری عبور کرده و تا عمق شخصیت فیلم پیش برود. همچنین فیلم را به او محدود نکرده و از یک شخصیت، به روایتی اجتماعی رسیده است. «با خدا میرقصم» از میانه کار کمی دچار افت ریتم میشود و این یکی از نقاط ضعف فیلم است. ضمن اینکه بهرغم تصاویر بسیار زیبا، در برخی میزانسنها دچار ضعف است که میتوانست بهتر از اینها باشد. در نهایت این فیلم رنگ زندگی و عشق و امید دارد و همین رنگ و سادگی و پیچیدگیِ توأمان را در وجود کارگردان فیلم نیز میتوان مشاهده کرد.
در ادامه محمدرضا اصلانی نیز به بیان دیدگاههای خود در خصوص این دو فیلم پرداخت و گفت: این منش فیلمسازی برخاسته از دانشکده صدا و سیماست. در این دانشکده نگاه تلویزیونی و تصور رسانهای بیشتر حاکم است چرا که هدف از تاسیس آن تربیت نیرو برای تلویزیون بوده است. این امر از منظر پرورش نیرو برای یک سازمان نادرست نیست، ولی از سوی دیگر تعریف دقیق سینما و رسانه کمتر مورد توجه قرار گرفته است. این ضعف به دانشکده صدا و سیما محدود نمیشود بلکه در دیگر دانشگاهها و در میان سازندگان نیز مرزهای رسانه، هنر سینما و صنعت فرهنگ سینما مخدوش شده و گاهی اوقات دچار همپوشانی میشوند.
وی سپس اشارهای به تاریخچه تکنگاری در سینمای ایران داشت و گفت: تکنگاری در دوران پیش از انقلاب اسلامی در دانشکده علوم اجتماعی شروع شد که بیشتر مبتنی بر دیدگاههای مالینوفسکی بود. یکی از سینماگران پیشرو در این زمینه، سینایی بوده است که مسیری طولانی را طی کرده و بیشتر به ابعاد وجودشناختی و ستایش ارزشهای وجودی توجه کرده است. از سوی دیگر سینماگری مثل پرویز کیمیاوی را داریم که در زمینه ساخت مونوگرافی، مسیر متفاوتی را دنبال میکند؛ کیمیاوی به جای اینکه خود به نقد جهان دست بزند، فردی ناقد را بهعنوان سوژه فیلمهایش انتخاب میکند. اصلانی در پایان، این دو فیلم را بسیار صمیمانه توصیف کرد و رفتار صمیمی دوربین با سوژهها را قابل ستایش دانست.