صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

ادیب می ماند،سیاستمدار می رود!

۱۳۹۴/۰۶/۲۶ - ۱۲:۳۱:۱۲
کد خبر: ۳۱۹۸۱۶
سیگاری بودن شهریار را عالم وآدم میدانست و خواجۀ شیراز هم از ابتلا ی این فرزند ادبی خود به آن گرفتاری خبر داشت، اما او را با سیگارش نمیشناختند با «حیدربابایش» میشناختند.

بیست سال پیش بود.کارم در اداره با بیکاری فاصلۀ چندانی نداشت. به سان یک  تبعیدی که باید وجودش به هر نحو ممکن تحمل می شد، گوشه کوچکی از یک حوزه در استانداری را اشغال کرده بودم. می دانستم  که وجودم به منزلۀ حنظلی در میان آنهمه شهد وشَکَر است. مال بدی که بیخ ریش صاحبش  گشته بود و کاری نمیشد کرد. ورقه کارگزینی و استخدامی حکم بر بقایش داده بود.

 باری در یکی از روزهای زمستانی آن سال بود که  هنرمندی محلی،تندیس کوچک  و زیبایی از تصویر شاعر آذری زبان ایران «شهریار» را به مدیر حوزه ما،هدیه آورد. تصویری از آخرین سالهای زندگانی مرحوم «سید محمد حسین بهجت »با کلاه کهنۀ پشمی دو رنگ سیاه وسفید به سر، که سیگاری هم در میان انگشتان لرزان پیری،در گوشه لبش داشت.

مدیر حوزه،که فردی مبادی آداب بود و ره و رسم بزرگی بهتر از ما میدانست ، ضمن قدردانی از هنرمند، طی نامه ای،تندیس را به دفتر کار استاندار وقت ارجاع داد. استدلالش در نامه این بود که جنین تندیس زیبا و ظریفی از استاد شهریار، برازندۀ اتاق مقام عالی استان است .

اما بر خلاف انتظار، هدیه برگشت، با جمله عتاب آلودی که در هامش نامه ،مرقوم گشته بود.

« این تبلیغ استاد است یا سیگار؟یا نکند استاد سیگاری؟!»

این دستخط مقام عالی استان بود که مدیر کل امور اجتماعی را مخاطب قرار داده بود.

مدیر وهنرمند هردو مبهوت مانده بودند.به جای قدردانی توبیخ شنیده بودند.

سیگاری بودن شهریار را عالم وآدم میدانست و خواجۀ شیراز هم از ابتلا ی این فرزند ادبی خود به آن گرفتاری خبر داشت، اما او را با سیگارش نمیشناختند با «حیدربابایش» میشناختند.

 به تاکید مدیر، اثر را به تیغ تیز جراحی سپردند تا علامت جرم را از آن برگیرند.به چاقویی ،سیگار را از دست و  گوشۀ لب شهریار ستاندند اما چون با  این ناشیگری، دیگر هنری در آن نمانده بود به ناچار در گوشه ای پنهانش ساختند.گویی که کالایی قاچاق  از دفتر اجتماعی استانداری کشف شده بود.

صاحب اثر از اینکه باعث زحمت گشته بود،با اظهار صدها ندامت وشرمندگی خداحافظی کرد وبا عجله از پله های استانداری پایین رفت .چه کسی می دانست در حالی که او،از پله های استانداری پایین می رود، پله های نردبان مدیریت عالی  استان هنوز جای بالا رفتن دارد؟!

خیلی بالا!

شهریار،سالها قبل  روی در نقاب خاک کشیده بود. دیگر نامی از او نبود،هرچه بود ازنام مدیرعالی استان بود که اینک بر روی بالاترین پله ریاست اجرایی کشور ایستاده بود.او به تیتر اول خبر ایران وگاهی جهان راه یافته بود وسودای ارایۀ طریق برای مدیریت جهان در سر داشت.

تقویم را که ورق میزدم ناگهان چشمم به روز شعر وادب فارسی و در کنار آن به نام شهریار شعر ایران افتاد و غفلتا به یاد آن روز و این جمله ازمولانا افتادم :

«عاقبت این نردبان،افتادنیست.»

 اما شهریارنرفته بود و روزی بزرگ در تقویم ایران به نام خود داشت.دانستم که اصحاب فرهنگ میزبانان تاریخند و سیاستمداران ، میهمانانی بیش درآن نیستند.

همین مناسبت را برای یادداشتی به فراخور آن روز بهانه کرده ام ،لیکن با زبان وقلمی نه چندان فراخور آن،که آنچه تا کنون قرین زندگی من بوده است،تحصیل و کار در حوزۀ دیگری بوده است .نه که آنرا بهتر از دیگران انجام بدهم،ابداً.

 چنین ادعایی اصلا زیبنده نیست،بلکه شایدکمتراز دیگرانی خراب می کنم که مکتب نرفته وخط ننوشته،یکشبه،مسئله آموز صد مدرس گشته اند.وخوشبختانه تعدادشان هم به مدد اینترنت رو به فزونی است.

این هم از باب طعنه نگفتم ،بلکه بدان جهت،که هرکاری اگر ازحیطۀ کارشناسی خارج شود،آبستن صدها  خطا می شود .همانگونه که این قلم در همین موضوعی که می نویسد به صد احتمال با آن مواجه است. او را چه به نوشتن در موضوعی ادبی  و در مورد شعر وادب و.....؟

به اینطریق پیشاپیش عذر تقصیری هم درمیان نهادم،ازحساسیت موضوعی ،که مولی الموحدین حضرت علی (ع) بهترین و زیباترین تعبیر و داوری را از آن دارند.

از او که امیر بی رقیب دنیای دل انگیز سخن است،پرسیدند که شاعرترین شاعران چه کسی است؟ فرمود آنها در یک میدان نتاخته اند که من قهرمان آن عرصه را مشخص کنم .هرکسی در میدانی و باخط بی پایانی تاخته است و بیان هر کسی حلاوت و زیبائیهای خاص خود را دارد.

امّا اگر ناچار از داوری دراین عرصه باشم،این لقب « الَملِک اِمرُ القیس ظلّی » را شایسته است.ملکزاده ای  که غزلهای زیبایش  درفضای مخصوص ومنحصر به فرد روحی او، بر تارک  ادبیات عرب میدرخشد.

 این داوری فرمانروای مقتدر ملک سخن در مورد شعرو ادب  است.کسی قادر نیست سخنی به آن بیفزاید ویا چیزی از آن بکاهد.

درعین حال بخش دوم داوری حضرت امیر(ع) هم معیار دیگری برای همۀ روزگاران ماست. وآن اینکه درمسند قضاوت وداوری، جایی برای تعصب و دوستی نیست،درحالی که  ادیبان وشعراء دیگری هم درکنار  آن حضرت بودند.که از حیث قرابت فکر  وارادت به وی نزدیکتر از«امرالقیس ظلّی » بودند، اما  او ،لحظه ای درذکر نام  وبرتری «امرالقیس» تردید نکرد.

 بدون شک حافظ ما هم اگر توفیق درک حضورش راداشت،از این تشویق وتفّقد پر افتخار سهم شایان می بُرد.

سخن به حافظ رسید.

گمان می کنم که روح شهریار نیز به گذری عجولانه  از نام نامی حافظ راضی نباشد، بنابر این ،لحظاتی از سر پیمان گذر و بر سر پیمانه شو.

 بگذار لحظاتی، سخن به نام شهریار وبه کام حافظ باشد .هرچه باشد، هفت قرن است که او  به طور بلامنازع، بر قلۀ ادبیات وغزل ایران ایستاده است .در تمامی بزرگداشتهای ادبی نامی از اوست. ولو اینکه آن بزرگداشت از آن بزرگانی مانند شهریار و.... باشد.

 اگر چه نکته سنجان ادب، هر واژه ای را جداگانه قیمت می نهند اما حافظ، میهمان صدر نشین همه این بزرگداشتها و یادبود هاست.حافظ  درعرصه ادبیات ایران، مانند قله بلندی است که مانع دید  از زیبائیهای دیگرانست.

او رویای بزرگ ادبیات ما و خیالی شگفت انگیز در آن عرصه است.در ایران وحتی خارج از مرزهای آن به هر کسی باید از این قله نگریست . وچون ازاین ارتفاع نگاه شود همه کوچکتر از او به نظر می آیند .مگر دو قرن پیش « گوته » شاعربلند آوازۀ قارۀ سبز فروتنانه نگفت که

 «ملت آلمان مرا می پرستد ومن هم حافظ را ؟! »

از این اعجوبه که بگذریم ،نوبت به سایر بزرگان علم وادب از جمله «شهریار» هم میرسد.زیبائی سخن در شهریار موج میزند، یکی دو مورد هم نیست.

«حیدر بابا» برای همیشه درآسمان ادبیات سرزمین ما خواهد درخشید.سبک وسیاق شهریار در«حیدر بابا» نه سعدیانه است نه حافظانه. منحصر به خود اوست.

زبان خاصی است که کسی نتوانسته است حتی به مرزتقلید از او نزدیک شود. غبار زمان «حیدر بابا» راکهنه نخواهد ساخت.و نگاه از هرارتفاعی، حتی ارتفاع حافظ، ازبلندی وزیبایی آن نخواهد کاست.همچنین است « علی ای همای رحمت » که گویی فیض روح القدس  درسرودن آن شخصا مدد فرموده است.خارق العادگی به مانند جویباری روان وزلال از واژه واژه های آن هویدا است.

شاعری به بساطت وروانی گفتار شهریار، شاید چند قرن یکبار هم نیاید. بزرگان علم وادب، بارها وبارها مخاطب وهم کلام  او هستند .نیمای بزرگ ادب ایران گوش به نغمۀ دلنواز او دارد.

نیما،غم دل گو که غریبانه بگرییم

سرپیش هم آریم وبه جانانه بگرییم

من نیزچو تو،شاعرافسانۀ خویشم

بازآ به هم ای، شاعر افسانه بگرییم

بیگانه  کند درغم ما خنده،ولی ما

با چشم خودی،برغم بیگانه بگرییم

بگذاربه هذیان تو،طفلانه بخندند

ماهم به تب طفل ، طبیبانه بگرییم

از این زیبائیها در کلام و آثار شهریار که هزاران صفحه از کلام منظوم فارسی وترکی ایران را به خود اختصاص داده است ،کم نیست .

نظر شما