صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

مدرسه زندان نیست

۱۳۹۴/۱۰/۰۶ - ۱۰:۴۵:۲۴
کد خبر: ۳۵۴۱۵۷
خبر فوت مهسا و ارتباط احتمالی آن با تنبیه تحقیر‌آمیز در مدرسه، به همراه اخبار مربوط به خودکشی چندین دانش‌آموز در سنین مختلف، در نقاط مختلف کشور و احتمال ارتباط این خودکشی‌ها با مواردی از این دست، زنگ‌های خطر را با صدایی بلند به صدا در آورده است. تا دیرتر نشده است، باید کاری کرد.

به گزارش روی خط رسانه های خبرگزاری برنا به نقل از شرق، مهسا دانش‌آموز سال دوم دبیرستان در رباط‌کریم، به‌دنبال تنبیه مدیر مدرسه جان باخت. دقایقی پیش از مرگ، وی به‌ مادرش گفته بود: «مدیرم مرا تنبیه کرده و اصلا حال خوبی ندارم. امروز در مدرسه، مدیر مدرسه تلفن همراهم را گرفت و در مقابل همه دانش‌آموزان و همکلاسی‌هایم مرا تنبیه کرد. این زن مرا سه ساعت تمام سرپا نگه داشت و جلوی همه تحقیرم کرد». شاید این تنبیه عامل اصلی مرگ وی نباشد، شاید هم باشد. دراین‌باره، ما در مقامی نیستیم که قضاوتی بکنیم. این کار برعهده پزشکی قانونی است؛ اما، می‌توانیم بدون هیچ تردیدی بر این صحه بگذاریم که تنبیه و تحقیر و شکنجه روحی نوجوانان در آستانه سن بلوغ با روحیه لطیف، واقعیتی مسلم و بسیار غم‌انگیز و تلخ در مدارس ماست. من در سال‌های گذشته، در مقام رئیس انجمن اولیا و دانش‌آموزان دبیرستان دخترم، چندین‌بار با چنین مواردی برخورد کردم. سه سال پیش، خانمی تماس گرفت و با خشم همراه با بغض گفت: «آیا به نظر شما مسئولان مدرسه مجازند به‌خاطر گوشی، دختر من را لخت مادرزاد بکنند و او را بگردند؟» از اتفاق رخ‌داده ابراز تأسف کردم و در همان لحظه به مدرسه رفتم و موضوع را جویا شدم. ماجرا صحت داشت و مدیر مدرسه از تندروی معاونش عذرخواهی کرد؛ اما چه سود؟ برخوردهای خشن و به‌شدت آزاردهنده، قاعده رفتاری در مدارس ماست. سال بعد چند دانش‌آموز را به علت نوع مدل موی سرشان اخراج کرده بودند. به دنبال تماس والدینشان موضوع را جویا شدم. مدیر دبیرستان گفت: «مدل موی سرشان نشانه شیطان‌پرستی است». گفتم حتی اگر موردی داشته باشد، راهکارش اخراج نیست بلکه گفت‌و‌گوست. اخراج یعنی حذف آنان از نظام اجتماعی و این در تحلیل نهایی یعنی تبدیل آنان به دختران خیابانی.  وقتی برای اولین‌بار، در جریان خبر جان‌باختن مهسا و علت احتمالی آن قرار گرفتم، بعض گلویم را فشرد... باید از خود بپرسیم با نوجوانانمان، با کسانی که آینده‌سازان این جامعه هستند چه می‌کنیم؟ مدرسه زندان ابوغریب نیست. مدرسه خانه دوم، حتی خانه اول بچه‌هاست. مدرسه طبق تعریف بزرگانی چون ژان ژاک‌روسو باید جایی برای تعمیق رابطه انسان با انسان و انسان با طبیعت باشد؛ باید اولین درس آن عشق‌‌ورزی به هم باشد. به‌تعبیر لسان‌الغیب، باید جایی باشد که در عمل، آموزنده مروت با دوستان و مدارا حتی با دشمنان باشد که آسایش جامعه و دو گیتی در گرو آن است؛ باید جایی باشد که نشاندن درخت دوستی و برکندن نهال دشمنی و عداوت را آموزش دهد، نه آنکه درست برعکس عمل کند و خشونت و کینه‌جویی را از نسلی به نسل دیگر منتقل کند؛ مدرسه باید جایی باشد که بچه‌ها تمایل به حضور ساعاتی بیشتر در آن داشته باشند، نه آنکه چون زندانیان سودای رهایی هرچه سریع‌تر از قفس تنگ‌وتار آن را داشته باشند. 

مدرسه پایه اساسی تحولات توسعه‌ای در هر جامعه‌ است. هم علت زیرین توسعه است و هم پیامد آن. اگر مدرسه به‌عنوان مهم‌ترین نهاد اجتماعی شکل‌دهنده باورها و کدهای ذهنی و الگوهای رفتاری، مبتنی بر قواعد رسمی بازی صحیح، ساختار سازمانی مشارکتی و انگیزشی قوی باشد، دراین‌صورت می‌تواند در تأمین سرمایه انسانی مؤثر در پیشبرد توسعه اقتصادی و تحولات فناورانه، نقش خود را به‌خوبی بازی کند...  

علاوه‌براین، می‌تواند افرادی قانون‌مدار با روحیه کار گروهی قوی و اعتقاد به حقوق شهروندی همدیگر را تأمین کند و در پیشبرد فرایند کلی توسعه به‌جد اثرگذار باشد. وقتی سرمایه انسانی خوب با ویژگی‌های مذکور فراهم شود، نهاد مدرسه در زمانی بعد، بیشتر و بیشتر تقویت می‌شود. به این صورت، دور فزاینده‌ای میان مدرسه با کارکردهای توسعه‌ای صحیح و پیامدهای مذکور آن به وجود می‌آید.

اما مدرسه‌ای که چون زندان است، مدرسه‌ای که شکنجه‌گاه روحی است و نظام آموزش‌وپرورشی که عده‌ای معدود را با عناوینی چون تیزهوش و نخبه و المپیادی و رتبه تک‌رقمی و دورقمی غربال و بر صدر می‌نشاند و مابقی را به‌عنوان کندذهن و تنبل حذف می‌کند، چه چشم‌اندازی پیش‌رویمان می‌گذارد جز جامعه‌ای به‌شدت افسرده، به‌شدت خشن و به‌شدت تهی از فضایل اخلاقی و اجتماعی. این وضع بسیار نگران‌کننده است.

 

نظر شما