صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

آیت الله العظمی سبحانی تشریح کرد

روایت ۱۳ عالم سرشناس اهل تسنن از هجوم به منزل حضرت زهرا(سلام الله علیها)

۱۳۹۴/۱۲/۲۲ - ۱۱:۱۳:۵۴
کد خبر: ۳۸۳۴۵۲
جلال الدین عبدالرحمن سیوطى در کتاب «مسند فاطمه» مى گوید: پس از وفات رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هنگامی که مردم با ابو بکر بیعت مى کردند، على و زبیر نزد فاطمه دختر رسول خدا آمدند و در آن باره با وى به مشورت نشستند. وقتى عمر بن خطاب متوجه این موضوع شد نزد فاطمه آمد و گفت...

به گزارش خبرگزاری برنا از قم و به نقل از خبرگزاری حوزه، آیت الله العظمی سبحانی «هجوم خلیفه دوم به منزل حضرت زهرا (س)» از کتب سیزده عالم سرشناس اهل سنت استخراج و مورد بررسی قرار داده است.

1. بلاذرى و «الانساب»

«احمد بن یحیى بن جابر بلاذرى» نویسنده بزرگ و صاحب کتاب تاریخ معروف الانساب این حادثه دلخراش را در کتاب خود یادآور شده است. وى در خلال گفتار مفصلى پیرامون سقیفه مى گوید: «هنگامى که مردمان با ابو بکر بیعت کردند، على و زبیر از بیعت سر باز زدند.

تا آنجا که مى گوید: ابوبکر به دنبال على فرستاد تا بیعت نماید. اما او بیعت نکرد. پس عمر در حالى که ابزار آتش افروزى به همراه داشت بدانجا آمد. فاطمه او را در کنار درِ خانه دید و بدو گفت: پسر خطاب! آیا مى خواهى درِ خانه ام را بر روى من آتش بزنى؟ عمر گفت: بلى، و آتش زدن درِ خانه تو براى تقویت رسالت پدرت است». (1)

استدلال به این روایت در گرو وثاقت مؤلف کتاب (بلاذرى) و راویان آن است. «ذهبى» در کتاب «تذکرة الحفاظ» به نقل از «حاکم» مى گوید:

بلاذرى یگانه دوران خودش در حفظ احادیث بود. ابو على حافظ و دیگر مشایخ و اساتید ما در مجلس وعظ او حضور مى یافتند و از بیان اسانید وى لذت مى بردند و من هرگز ندیدم که ایشان پیرامون اسناد وى اشکال یا انتقادى نمایند. (2)

وى همچنین در کتاب «سیر اعلام النبلاء» مى گوید: علامه، ادیب، مصنف ابو بکر احمد بن یحیى بن جابر بغدادى بلاذرى نویسنده و صاحب «التاریخ الکبیر» است. (3)

«ابن کثیر» در کتاب «البدایة والنهایة» به نقل از ابن عساکر مى گوید: بلاذرى ادیبى توانا بود. او کتاب هاى زیبایى را به رشته تحریر درآورده است. (4)

اما بررسى و شرح احوال راویان که نامشان در سلسله سند این روایت آمده است: مدائنى ـ مسلمة بن محارب، سلیمان بن طرخان و ابن عون.

مدائنى: نامش على بن محمّد، او الحسن مدائنى اخبارى است. او کتاب هاى متعددى را تألیف نموده و راویانى همچون زبیر بن بکار، احمد بن زهیر، و حارث بن ابى اسامه از او روایت کرده اند. ذهبى از یحیى نقل کرده که وى گفت: مدائنى ثقه است، ثقه است، ثقه است. او در سال 224 یا 225 از دنیا رفت ـ میزان الاعتدال: 3 / 153 ـ شماره ترجمه 921.

مسلمة بن محارب: بخارى در تاریخ خود نام او را آورده است ـ تاریخ الکبیر: 7 / 387 شماره ترجمه 1685. اهل علم مى دانند که عدم جرح روایان به وسیله «ابوزرعه»، «ابى حاتم» یا «بخارى» و سکوت ایشان گویاى توثیق آن راوى است. «حافظ ابن حجر» در کتاب «تعجیل المنفعه» این روش را پیاده کرده است. وى در جاهاى متعددى مى گوید: بخارى این را نقل کرده و متعرض جرح راوى آن نشده است. ر. ک. قواعد فى علوم الحدیث 385 و 403 و تعجیل المنفعه 219، 223، 225 و 254.

سلیمان بن طرخان تیمى: وى از انس ابن مالک و طاووس و دیگران روایت کرده است. ربیع بن یحیى به نقل از سعید مى گوید: کسى را راستگوتر از سلیمان تیمى ندیدم. و عبدالله بن احمد از قول پدرش مى گوید: او ثقه است. ابن معین و نسائى مى گویند: او ثقه است. عجلى مى گوید: ابن طرخان تابعى (نسل اول پس از پیامبر) است. او ثقه و از نیکان اهل بصره است. گفته هاى دیگرى نیز پیرامون توثیق وى وجود دارد. او در سال 97 هـ از دنیا رفت. تهذیب التهذیب، ج 4 / 201 ـ 202 ـ شماره ترجمه 341.

ابن عون: اوعون بن ارطبان مزنى بصرى است. «انس بن مالک» را دیدار کرده بود و در سال 151 هـ از دنیا رفت. نسائى در کتاب «الکنى» مى گوید: او ثقه و امین است. و در جاى دیگرى مى گوید: او ثقه و داراى ثبات است. «ابن حیان» در «الثقات» مى گوید: او در عبادت و فضیلت و پارسایى و پایدارى در سنت و سختگیرى با بدعت گذاران از بزرگان زمانه خویش بود. تهذیب التهذیب: 5 / 346 ـ 348، شماره ترجمه 600.

با بررسى شرح حال مؤلف (در متن) و راویان حدیث در سلسله سند آن، روشن شد که سند این حدیث و نیز اصل روایت صحیح است. تمامى راویان آن مورد وثوق اند و همین امر براى صحت روایت کافى است.

2. ابن قتیبه و «الامامه والسیاسه»

تاریخ نگار پر آوازه، عبدالله ابن مسلم بن قتیبه دینورى (276 ـ 213 هـ) از پژوهشگران ادبیات و تاریخ است. او کتاب هاى زیادى را به رشته تحریر درآورده است.

نامبرده در کتاب «الامامه والسیاسه» که به «تاریخ خلفا» شهرت یافته مى گوید:

ابوبکر دریافت، کسانى که از بیعت با او سرپیچى کرده اند نزد على هستند. پس عمر را به جانب ایشان فرستاد. عمر به آنجا آمد و با فریاد، آنان را که در خانه على بودند فرا خواند. اما کسى از خانه خارج نشد. هیزم خواست و گفت: سوگند به کسى که جان عمر در دست اوست از خانه خارج شوید وگرنه خانه را بر سر ساکنانش آتش مى زنم.

به او گفتند: اى ابا حفص، فاطمه در این خانه است. گفت: باشد...

تا آنجا که مى گوید:

سپس عمر برخاست و به همراه گروهى به درِ خانه فاطمه آمد. در را کوبیدند، وقتى که فاطمه صداى آنها را شنید با صداى بلند فریاد زد:

پدر! اى رسول خدا، پس از تو از دست پسر خطاب و پسر ابوقحافه چه مى کشیم. آن گروه وقتى که صداى گریه فاطمه را شنیدند با چشمى گریان از آنجا دور شدند. نزدیک بود دل هایشان گدازان و جگرهایشان سوزان گردد.

عمر، به همراه عده اى باقى ماندند. على را از خانه بیرون آورده و او را به سوى ابوبکر بردند و به او گفتند: بیعت کن. على گفت: اگر بیعت نکنم چه مى کنید؟

گفتند: سوگند به خدایى که جز او خدایى نیست گردنت را مى زنیم. (5)

هر کس کتاب «الامامه والسیاسه» را مطالعه کند مى بیند که این کتاب مانند سایر کتب تاریخى دیگر، از تاریخ نگارانى چون بلاذرى، طبرى و دیگران است.

ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه، این کتاب را به دینورى نسبت داده است.

وى مطالب زیادى را از ابن قتیبه نقل مى کند که آن مطالب در کتاب «الامامۀ و السیاسۀ» چاپ مصر که در دست و مورد استفاده نگارنده است وجود ندارد. و این، گواه آن است که این کتاب دستخوش تحریف شده است.

«الیاس سرکیس» هم در کتاب «معجم» خود این کتاب را بدو نسبت داده است. (6)

ناگفته نماند که صاحب «الاعلام» مى گوید: برخى از علما نسبت به اینکه کتاب فوق از این نویسنده باشد در تردیدند. اما هیچ یک انتساب آن را به این نویسنده هرگز انکار نکرده اند. به هر حال این کتاب هم یک کتاب تاریخى مانند سایر کتب تاریخى دیگر است.

3. طبرى و کتاب «تاریخ»

محمّد بن جریر طبرى (224 ـ 310 هـ) صاحب کتاب تاریخ و تفسیر که این دو کتاب در میان دانشمندان معروفیت و شهرت به سزایى دارند و تمام تاریخ نگاران پس از وى، منبع تاریخى خود را از کتاب هاى وى برگرفته اند، ماجراى غمبار سقیفه را یادآور مى شود و با ذکر سلسله سندى مى گوید:

عمر بن خطاب به سوى منزل على آمد. در آن جا طلحه و زبیر و گروهى از مهاجران بودند. عمر صدا زد: براى بیعت از خانه بیرون آیید و گرنه به خدا سوگند خانه را بر سرتان آتش مى زنم. زبیر شمشیر به دست از خانه برون آمد. پایش لغزید و شمشیر از دستش فرو افتاد. بر او هجوم آورده و او را برگرفتند. (7)

این قسمت از تاریخ اسلام گویاى آن است که بیعت گرفتن براى خلیفه به جبر و زور بوده است. و هرکس از بیعت سرپیچى مى نموده با تهدیدهاى گوناگون از قبیل آتش زدن و تخریب خانه مواجه مى شده است.

در امامت و وثاقت نویسنده کتاب (طبرى) هیچ تردیدى وجود ندارد.

ذهبى او را با این تعبیرات معرفى کرده است: «امام والاقدر، مفسر، صاحب تألیفات ژرف، موثق، راستگو». (8)

(رجال واقع در سلسله سند حدیث نیز افراد برجسته و مورد وثوق و اعتمادند) (9)

راویان این حدیث عبارتند از: ابن حمید، جریر بن عبدالحمید، مغیرة بن مقسم و زیاد بن کلیب.

ابن حمید: او محمّد بن حمید، حافظ، ابو عبدالله رازى است. از کسانى همچون یعقوب بن عبدالله قمى، ابراهیم بن مختار، جریر بن عبدالحمید روایت کرده و کسانى همانند ابو داوود، ترمذى، ابن ماجه، احمد بن حنبل، یحیى بن معین و دیگران از او روایت کرده اند. عبدالله بن احمد از پدرش نقل کرده که: تا محمّد بن حمید زنده است، دانش، پیوسته در شهر رى وجود خواهد داشت. به محمّد بن یحیى زهرى گفتند نظرت درباره محمّد بن حمید چیست؟ گفت: نمى بینى که من هم اینک از او روایت مى کنم. ابن خیثمه گفت: درباره او از ابن معین پرسید در پاسخ گفت: او ثقه است. هیچ ایرادى در وى نیست. اهل رى، و مردى زیرک است. ابو العباس بن سعید مى گوید: از جعفر بن ابو عثمان طیالسى شنیدم که مى گفت: ابن حمید، ثقه می باشد. «یحیى» از وى کتابت کرده است. او در سال 248 هـ از دنیا رفت. تهذیب التهذیب: 9 / 128 ـ 131، شماره ترجمه 180.

ناگفته نماند که برخى، او را جرح کرده اند، اما گفتار تعدیل کنندگان بر جرح کنندگان ترجیح و تقدم دارد.

جریر بن عبدالحمید: او پسر عبدالحمید بن قرط ضبى، ابو عبداله رازى قاضى است. در یکى از روستاهاى اصفهان زاده شد و در کوفه نشو و نما کرد. در شهر رى ساکن گردید. إسحاق بن راهویه، پسران ابى شیبه، على بن مدینى و یحیى بن معین و گروه دیگرى از او نقل روایت کرده اند. او ثقه بود و مردمان به نزدش مسافرت مى کردند. ابن عمار موصلى مى گوید: او حجت است و نگاشته هایش صحیح می باشد. تهذیب التهذیب: 2 / 75، شماره ترجمه 116.

مغیرة بن مقسم ضبى: از اهل کوفه و فقیه است. شعبه، ثورى و گروهى دیگر از او روایت کرده اند. ابو بکر بن عیاش مى گوید: هیچ کس را فقیه تر از مغیره نیافتم. پس گفته هایش را گردن نهادم. عجلى مى گوید: مغیره، ثقه و داناى در حدیث است. نسایى مى گوید: او ثقه می باشد و در سال 136 هـ از دنیا رفته است. «ابن حبّان» او را در «الثقات» نام برده است. تهذیب التهذیب: 10 / 270، شماره 482.

زیاد بن کلیب: «ذهبى» او را این گونه معرفى مى کند: او ابو معشر تمیمى کوفى است. از ابراهیم و شعبى (ونیز روایت مغیره از شعبى) نقل شده که او در سن 110 سالگى در سنین فرتوتى از دنیا رفت. نسائى و دیگران او را توثیق کرده اند. میزان الاعتدال: 2 / 92، شماره 2959. «ابن حجر» از قول «عجلى» مى گوید: او در حدیث ثقه بود. و از قول «ابن حبّان» مى گوید: او از حافظان مورد یقین بود. تهذیب التهذیب: 2 / 382، شماره 698.

4. ابن عبد ربّه و «العقد الفرید»

شهاب الدین احمد معروف به ابن عبد ربّه اندلسى (م / 463 هـ) مبحثى از کتاب خود را به ماجراهاى سقیفه بنى ساعده اختصاص داده و در ذیل عنوان «آنانکه از بیعت ابو بکر سرپیچى کردند» مى گوید:

(آنان عبارت بودند از) على، عباس، زبیر و سعد بن عباده.

اما على و عباس و زبیر در خانه فاطمه نشستند تا اینکه ابوبکر، عمر بن خطاب را فرستاد تا آنها را از خانه فاطمه بیرون بیاورد و به او گفت: اگر سرباز زدند با آنان بستیز. عمر با مشعل آتشینى آمد تا خانه را بر آنها آتش بزند. فاطمه پیش آمد به او گفت: پسر خطاب آمده اى تا خانه ما را آتش بزنى. گفت: بله یا اینکه تن به بیعت دهید. (10)

این سخن بى پرده از این تاریخ نگار بزرگ، قوى ترین گواه بر این است که خلیفه به جهت بیعت گرفتن از على و همراهان دستور سوزاندن درِ خانه را صادر کرد؛ و راستى بیعتى که با قهر و زور گرفته شود چه ارزشى دارد؟.

5. ابن عبدالبرّ و «الاستیعاب»

ابو عَمرو یوسف بن عبدالله بن محمّد بن عبدالبرّ (368 ـ 463 هـ) در کتاب ارزشمندش «الاستیعاب فى معرفة الاصحاب» با ذکر سلسله سندى (11) مى گوید:

هنگامى که مردم با ابو بکر بیعت مى کردند على و زبیر به حضور فاطمه آمده و در این باره با او به شور نشستند، و از انجام بیعت خوددارى نمودند. این خبر به عمر رسید و او به آنجا آمد و گفت: اى دخت رسول خدا! هیچ کس نزد ما گرامى تر از پدرت نبود و پس از او هیچ کس گرامى تر از تو در نزد ما نیست. خبر یافته ام که این چند تن در خانه تواند. اگر این خبر راست باشد هر آینه چنین و چنان خواهم کرد. سپس بیرون آمد.

فاطمه به آنها گفت: عمر بدینجا آمده و سوگند خورده که اگر دیگر بار اینجا گرد آیید چنین و چنان خواهد کرد و سوگند به خدا که او به سوگندش عمل خواهد نمود. (12)

«ابو عمر و ابن عبدالبر» دیگر در اینجا صراحت سخن عمر را یادآور نشده است. او فقط گفته که عمر گفت: هر آینه چنین و چنان خواهم کرد. در حالی که پیش از این در روایت «بلاذرى» و «طبرى» صراحت کلام عمر را دیدیم. (که او تهدید به آتش زدن درِ خانه نمود)؛ شاید این مورّخ دیده که جایى براى نقل گفته عمر وجود ندارد.

6. ابن ابى الحدید معتزلى و «شرح نهج البلاغه»

عبدالحمید بن هبة الله مدائنى معتزلى (م 655 هـ) با نقل روایتى از کتاب «السقیفه» تألیف احمد بن عبدالعزیز جوهرى مى گوید:

آنگاه که مردمان به بیعت با ابوبکر اقدام نمودند زبیر و مقداد در میان تنى چند از مردم به جانب على، در خانه فاطمه آمدند و با او به شور نشستند و از بیعت خوددارى کردند. پس عمر حرکت کرد و نزد فاطمه آمد و گفت: دختر رسول خدا! هیچ کس در نزد ما محبوب تر از پدرت نبود و پس از او هیچکس محبوب تر از تو نیست؛ به خدا اگر این چند تن در خانه تو باشند این محبت جلوگیرم نخواهد بود که این خانه را بر سر ایشان آتش بزنم. عمر که از آنجا بیرون رفت. آنان به نزد فاطمه آمدند فاطمه به آنها گفت: عمر بدینجا آمده و سوگند خورده اگر بار دیگر گرد هم آیید هر آینه خانه را بر سرتان آتش مى زند و به خدا قسم او به سوگندش عمل خواهد کرد. (13)

7. ابوالفداء و «المختصر فى اخبار البشر»

اسماعیل بن على معروف به ابوالفداء (م 732 هـ) کتابى را با نام «المختصر فى اخبار البشر» تألیف کرده و تقریباً همان نگاشته هاى ابن عبدربّه در «العقد الفرید» را یادآور شده است. وى مى گوید: آنگاه ابو بکر، عمر را به سوى على و همراهان فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بیرون کشد و گفت: اگر سرباز زدند با آنها بستیز، عمر آتش به دست به آنجا آمد تا خانه را آتش بزند. فاطمه او را دید و گفت: پسر خطاب کجا؟ آمده اى تا خانه مان را آتش بزنى، گفت: بلى، یا اینکه بدانچه امت بر آن وارد شده اند وارد شوید. (14)

8. نویرى و «نهایة الارب فى فنون الادب»

احمد بن عبدالوهاب نویرى (677 ـ 733 هـ) یکى از ادیبان نامدار است. وى در تاریخ، اطلاعات فراوانى دارد. زرکلى در «الاعلام» درباره وى مى گوید: دانشمند، پژوهشگر، داراى آگاهى زیاد. همچنین کتاب «نهایة الارب فى فنون الادب» وى را اینگونه توصیف نموده است: نهایة الارب علیرغم اینکه در دوره جدید نگاشته شده اما دربردارنده اخبار مهمى است که مؤلف آن، اخبار را از تاریخ نگاران کهن مانند «ابن رقیق» و «ابن رشیق» و «ابن شداد» و دیگران که کتاب هاى تاریخى ایشان به دست ما نرسیده نقل کرده است. (15) «نویرى» در این کتاب مى گوید: ابن عمر بن عبدالبرّ با سند خود از زید بن اسلم و او از پدرش روایت کرده که:

به هنگام بیعت مردمان با ابوبکر، على و زبیر نزد فاطمه آمده و پیرامون آن موضوع با وى به مشورت نشستند. عمر این جریان را دریافت.بدانجا رفت و گفت: اى دخت رسول خدا هیچ کس در نزد ما محبوب تر از پدرت نبود و پس از او هیچ کس محبوب تر از تو نیست. خبر یافته ام که این افراد در خانه تو هستند اگر این خبر راست باشد چنین و چنان خواهم کرد. سپس از آنجا بیرون رفت. آنان نزد فاطمه آمدند. فاطمه به ایشان گفت: عمر به اینجا آمده و سوگند خورده که اگر بار دیگر اجتماع کنید چنین و چنان خواهد کرد و به خدا سوگند او به سوگندش عمل خواهد نمود. (16)

9. سیوطى و «مسند فاطمه»

جلال الدین عبدالرحمن سیوطى (848 ـ 911 هـ) آن پژوهشگر بزرگ و تاریخ نگار سترگ، در کتاب «مسند فاطمه» همان روایتى که تاریخ نگاران از زید بن اسلم و از اسلم نقل کرده اند، یادآور گردیده است. وى با ذکر آن روایت مى گوید:

پس از وفات رسول خدا هنگامی که مردمان با ابو بکر بیعت مى کردند على و زبیر نزد فاطمه دختر رسول خدا آمدند و در آن باره با وى به مشورت نشستند. وقتى عمر بن خطاب متوجه این موضوع شد به نزد فاطمه آمد و گفت اى دختر رسول خدا! به خدا سوگند! اگر اینان در نزد تو باشند این محبت نمى تواند جلوگیرم باشد که این در را بر آنان آتش بزنم. وقتى عمر از آنجا رفت، آنان به نزد فاطمه آمدند. فاطمه گفت: بدانید که عمر بدینجا آمده و سوگند خورده که اگر بار دیگر در اینجا گرد هم آیید این در را بر شما مى سوزاند؛ و به خدا سوگند او طبق قسمش عمل خواهد کرد. (17)

10. متّقى هندى و «کنز العمّال»

على بن حسام الدین معروف به متقى هندى (م 975 هـ) در کتاب ارزشمند «کنز العمال» ماجراى خانه فاطمه زهرا را به گونه اى که در کتاب «المصنف» تألیف ابن ابى شیبه نگاشته شده یادآور گردیده است. وى مى گوید:

از «اسلم» روایت است که پس از رحت رسول خدا و به هنگام بیعت با ابوبکر، على و زبیر به نزد فاطمه دختر رسول خدا آمدند و درباره بیعت کردن با وى به شور نشستند. چون عمر بن خطاب این موضوع را دریافت حرکت کرد و به نزد فاطمه آمد و گفت: اى دختر رسول خدا! در نزد ما هیچکس دوست داشتنى تر از پدر تو نبود و پس از پدرت هیچکس محبوب تر از تو نیست. به خداى سوگند! اگر این چند تن در نزد تو گرد آمده باشند محبوبیتت نمى تواند جلویم را بگیرد که دستور سوزاندن در خانه را بر آنها بدهم. (18) إلى آخر.

11. دهلوى و «ازالة الخفا»

ولى الله بن مولوى عبدالرحیم العمرى دهلوى هندى حنفى (1114 ـ 1176 هـ) در کتاب «ازالة الخفاء» ماجراى سقیفه بنى ساعده را بیان داشته است. وى در آنجا مى گوید: از طریق «اسلم» با اسنادى که در دیدگاه شیخین (مسلم و بخارى) صحیح است روایت شده که: پس از رسول خدا به هنگام بیعت با ابوبکر، على و زبیر

نزد فاطمه دختر رسول خدا آمدند... (19) تا آخر روایت (عیناً همانچه که در کتاب فوق، «کنز العمال» روایت شد را یاد آور مى شود) وى در کتاب دیگرى با نام «قرّة العینین» روایتى داراى مضمونى نزدیک به همین روایت نقل کرده است. (20)

12. محمّد حافظ بن ابراهیم و «قصیده عمریه»

محمّد حافظ بن ابراهیم فهمى مهندس معروف به حافظ ابراهیم (1287 ـ 1351 هـ) شاعر مصرى است که دیوان اشعار وى در دو جلد به چاپ رسیده است. یکى از اشعار وى «قصیدهّ عمریه» نام دارد که مورد توجه بسیار ادیبان مصر قرار گرفته است.

از جمله ابیات قصیده فوق این چند بیت است:

وقولة لِعلیٍّ قالَها عُمرُ             أکرمْ بسامِعِها أَعْظِمْ بِمُلْقیها

حرّقت دارک لا أُبقی عَلیکَ بِها     اِنْ لَمْ تُبایِعْ وبنتُ المُصطفى فیها

ما کان غیر ابی حفص یَفوهُ بِها     أمام فارِسِ عَدنان وَحامِیها (21)

ـ و گفتار عمر، که على را مخاطب ساخت، شنونده اش را گرامى دار و گوینده اش را بزرگ شمار.

ـ اگر بیعت نکنى خانه ات را آتش مى زنم و در آن کسى بر جاى

نمى گذارم. هر چند دختر پیامبر خدا در آن باشد.

ـ چه کسى جز ابو حفص (عمر) مى تواند این سخن را روبروى شهسوار و حمایتگر قبیله عدنان بر زبان راند.

جاى بسى شگفتى است که شاعر نیل، آنچه را که موجب هلاک مى شود را موجب نجات و گناهان را حسنات به حساب آورده است. و این جز براى آن است که «دوستى»، آدمى را کور و کر مى کند؟.

معناى این سخن آن است که عمر هیچ احترامى براى دختر پیامبر قائل نبود زیرا براى خلیفه شدن ابوبکر حاضر شد خانه فاطمه را با ساکنانش آتش بزند.

«علامه امینى» پس از نقل این سه بیت از اشعار «شاعر نیل» مطلبى را با این مضمون بیان مى دارد:

من چه بگویم پس از اینکه در اوائل سال 1918 م. مصریان، قصیده عمریه که این چند بیت در آن قرار دارد را مورد توجه خاص خود قرار داده و در محافل عمومى به سرایش آن همت گماشتند و روزنامه ها و نشریات، آن را در سراسر جهان منتشر کردند و رجال نامى مصر مانند احمد امین، احمد الزین، ابراهیم الابیارى، على جارم، على امین، خلیل مطران، مصطفى دمیاطى بیگ و دیگران، نسبت به چاپ و نشر «دیوانى» که «شعرش» این نمونه است و تقدیر از «شاعرى» که «شعورش» این گونه است، اهتمام ورزیدند و احساسات را در این عصر و روزگار سخت

جریحه دار نمودند و به جاى صلح و صفا در جامعه اسلامى این نعره هاى فرقه اى را در بوق کرده و موجب جدایى در میان فِرق مسلمانان مى شوند و مى پندارند که کار نیکو انجام مى دهند... تا آنجا که مى گوید:

این افراد تا آن اندازه در ثنا و ستایش این مرد و قصیده اش مبالغه و زیاده روى نموده اند که گویى دانش فراگیر یا دیدگاه نیکوى نو و تازه اى براى مردم یا فضیلت و ویژگى والا و منحصر به فردى براى «عمر» آورده که موجب شادمانى امت اسلام و پیامبر والا مقام گردیده است.

پس باید به پیامبر، بسى مژده داد که نه پاره تن او فاطمه در نزد گوینده این گونه سخنان، ارزش و حرمتى دارد، و نه خانه فاطمه، مکانى است که خداوند ساکنانش را پاک فرموده و از دست او (شاعر نیل) و از سوزاندن آن خانه بر سر ساکنانش مصونیت بخشیده است. پس آفرین بر انتخابى که چنین شأن و مقامى دارد و مرحبا به بیعتى که با این تهدیدها، فرجام و با آن رسوایى ها انجام پذیرفت.. . (22)

13. عمر رضا کحاله و «اعلام النساء»

عمر رضا کحاله از نویسندگان معاصر است که به وسیله نگارش کتاب «اعلام النساء» که در آن به شرح زندگانى دختر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) فاطمه زهرا (علیها السلام)پرداخته، شهرت و معروفیت به سزایى یافته است. از جمله مطالبى که وى در ترجمه (23) حضرت زهرا مى گوید این است:

ابوبکر دریافت کسانى که از بیعت با او سر باز زده اند مانند عباس و زبیر و سعد بن عباده، در نزد على بن ابیطالب و در خانه فاطمه (علیها السلام)جمع شده اند. لذا عمر را به سوى آنان فرستاد.

عمر به آنجا آمد و آنان را صدا زد. اما ایشان از منزل خارج نشدند. عمر هیزم طلبید و گفت سوگند به کسى که جان عمر در دست اوست باید از خانه بیرون بیایید وگرنه خانه را بر سر ساکنانش آتش مى زنم. به او گفتند: ابا حفص، فاطمه آنجاست. گفت: باشد...

آنگه فاطمه (علیها السلام) بر درِ خانه ایستاده و گفت: اى مردم! من قومى نکوهیده تر از شماها ندیده ام که جنازه

پیامبر را در میان باز گذاشتید و به جانب دنیا شتافتید و از فرمان خداى، روى بر تافتید و حق ما را نا دیده انگاشتید.. . (24)

***

قابل ذکر است که در بیشتر این منابع تاریخى به تفصیل حوادث پرداخته نشده و از وقایع تلخ و جان سوز بعدى اشارتى نرفته است. اما گروه دیگرى از مورخین هستند که در بیان حقیقت، از خویش شجاعت نشان داده و به حوادث غمبارى که بر خانه بنى هاشم گذشت، اشارت نموده اند.

پاورقی:

(1)- انساب الاشراف: 1 / 586، چاپ دار المعارف قاهره.

(2)- تذکرة الحفاظ: 3 / 892 شماره 860.

(3)- سیر اعلام النبلاء: 13 / 163 شماره 96.

(4)- البدایة والنهایه: 11 / 96، حوادث سال 279.

(5)- الامامة و السیاسة: 12 ـ 13، چاپ مکتبة التجاریة الکبرى ـ مصر.

(6)- معجم المطبوعات العربیة: 1 / 212.

(7)- تاریخ طبرى: 2 / 443 ـ چاپ بیروت.

(8)- میزان اعتدال: 4 / 498، شماره 7306.

(9)- از آنجا که طبرى این جریان را با ذکر سند نقل کرده، لازم است (همچنانکه به بررسى سلسله سند روایت بلاذرى پرداختیم) اسناد این روایت را نیز مورد بررسى قرار دهیم تا این روایات به کمک یکدیگر تردید کسانى که نسبت به این موضوع مشکوکند را بر طرف نمایند.

(10)- عقد الفرید: 4 / 87، تحقیق خلیل شرف الدین.

(11)- سلسله سند آن بدین ترتیب است: حدثنا محمّد بن احمد حدثنا محمّد بن ایوب حدثنا احمد بن عمرو بزّاز حدثنا احمد بن یحیى حدثنا محمّد بن نسیر حدثنا عبدالله بن عمر عن زید بن اسلم عن أبیه.

(12)- استیعاب: 3 / 975، تحقیق على محمّد بجاوى، چاپ قاهره.

(13)- شرح نهج البلاغه: 2 / 45، تحقیق محمّد ابو الفضل ابراهیم.

(14)- المختصر فى تاریخ البشر: 1 / 156، چاپ دار المعرفه بیروت.

(15)- الاعلام: 1 / 165.

(16)- نهایة الارب فى فنون الادب: 19 / 40، چاپ قاهره 1395 هـ.

(17)- مسند فاطمه، سیوطى: 36، چاپ مؤسسه الکتب الثقافیه بیروت.

(18)- کنزالعمال: 5 / 651، شماره 14138.

(19)- ازالة الخفاء: 2 / 178.

(20)- قرة العینین: 78.

(21)- دیوان حافظ ابراهیم: 1 / 82.

(22)- الغدیر: 7 / 86 ـ 87.

(23)- تراجم دانشى است که شخصیت ها (دانشمند، راوى یا غیر اینها) را معرفى کرده و به شرح حال آنها مى پردازد. (نک علم الرجال / استاد سبحانى / 13).

(24)- اعلام النساء: 4 / 114.

منبع: کتاب «یاس در آتش» ص، 61-41، آیت الله العظمی سبحانی.

نظر شما