صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

۱۴۰۱/۰۵/۱۷ - ۱۲:۱۲:۳۴
کد خبر: ۳۹۵۶۳۳
حضرت زینب(س) بزرگ بانویی است که وجودش در تاریخ به زن بودن « معنا » بخشید! تجسمی از شجاعت و صبر بود و معلمی برای پاکدامنی و الگویی برای پیروان ولایت و رهبری...

به گزارش خبرگزاری برنا از قم ، شخصیت والای این بانوی گرانقدر از کودکی او شکل می گیرد; آن زمانی که دختران هم سن و سال او بازی را تجربه می کنند، او مصیبت و رنج و صبر را می آموزد. گویی از همان آغاز راه در برابر طوفان تازیانه غم ها و رنج ها قرار می گیرد تا بتواند روزی به تنهایی همه درد و رنج هستی را بردوش کشد!

زینب ـ سلام الله علیها ـ کسی است که سنگ صبور اسیرانی بود که زیر سنگینی بار غم خرد شده اند. اما هرگز به روی خود نمی آورد و به پرستاری از این قافله درد کشیده می پردازد و همزمان از حریم « امامت » دفاع می کند...

میلاد نگین عترت

از تلاقی دو دریای نور و معرفت ـ علی و فاطمه علهم السلام ـ گوهری پا به عرصه وجود نهاد که این نوگل روییده در گلزار عترت عطر محمدی (ص ) خوی علوی (ع ) و خلق فاطمی (س ) داشت با تولدش فصلی جدید در تاریخ « عفاف » رقم خورد... .

زینب کبری در روز پنجم جمادی الاولی سال پنجم هجرت بر شاخه وجود فاطمه (س ) جوانه زد و پیامبر اکرم (ص ) نام او را زینب نهاد؛ یعنی زینت پدر! محیط خانوادگی او از لحاظ شرف فضیلت و انسانیت بی نظیر بود. نگین عترت در دامان پرمهر و آغوش گرم علی و فاطمه پرورش یافت و از جدش رسول خدا فضایل بی شماری اخذ کرد. از همان دوران طفولیت چهره ای نورانی و با وقار داشت و در حیا و عصمت همچون زهرای مرضیه بود و در شیوایی و فصاحت کلام همچون علی مرتضی !

کمانه داغ ها

هنوز پنج بهار را بیشتر تجربه نکرده بود که نخستین داغ ـ رحلت رسول خدا(ص ) ـ بر دل او نشست و به فاصله اندکی پس از آن حادثه دلخراش میخ در و سینه مادر را به تماشا نشست ! تشییع مظلومانه « مظلومه تاریخ » را دید و گریه های علی (ع ) را بر سر چاه نظاره کرد.

آه ... مگر دختر بچه ای پنج ساله چقدر تاب و تحمل دارد اندوه با زندگی او عجین بود و تحمل در رگهای او جاری ! زینب رشد کرد و بالید و از دریای بی کران علی بن ابی طالب ـ که ۲۵ سال سکوتی شکوهمندانه را تحمل کرد ـ صبر و استقامت آموخت و آن را همچون چراغی فرا راه زندگی خود افروخت ...

در خانه همسر

هنگامی که به سن ازدواج رسید خواستگاران زیادی داشت . از جمله آنان « اشعث بن قیس » بود که از ملوک « کنده » بود. کسی که پول و ثروتی هنگفت داشت اما بی هویت و بی ریشه بود...

سرانجام دست تقدیر او را با پسر عمویش عبدالله بن جعفر به یک لانه کشاند و همسر او شد. اما از شروط ازدواجش این بود که هر روز باید حسین (ع ) را ببیند. باری مهر و محبت این خواهر و برادر چیز دیگری است . اگر یک روز او را نمی دید. کسل و درمانده می شد.

حتی یک بار که حسین برای دیدنش رفته بود ساعتها در برابر نور آفتاب ایستاده بود تا اشعه سوزان خورشید چهره خواهر به خواب رفته اش را نخراشد. و این گونه بود که زینب (س ) نمی توانست از خاندان وحی و رسالت حتی لحظه ای دور باشد.

در کنار تنهاترین سردار

در سال چهلم هجرت شاهد شهادت معصومی است که عمرش را در راه مبارزه با پلیدی سپری کرد. با این که شکافته شدن فرق پدر در محراب کوفه ضربه ای سهمگین بر او وارد کرد اما با این حال به برادرش دلخوش است . حوادث روزگار او را که چون کوهی تسخیرناپذیر بود کم کم آماده تر می کند آماده صبری بیشتر در برابر ناملایماتی تلخ تر و شکننده تر!

هنگامی که به دستور معاویه امام مجتبی را مسموم می کنند بار دیگر این زینب است که به پرستاری او مشغول می شود و این بار جگر پاره برادر را در طشت می بیند. اما باز هم صبر می کند چرا که هنوز حسین (ع ) برایش باقی مانده است ...

در سال ۶۰ هجری همراه برادرش عازم مکه می شود . کاروان کربلا به همراه زنان و کودکان به حرکت در می آید . از کودک شیرخواره گرفته تا بچه هایی که باید دستشان را گرفته از بیابانها و سنگلاخ ها عبورشان داد آنهم در گرمای سوزان آفتاب حجاز و شب های تاریک کوه و دشت !

آفتاب جمع زنان دراین میان زینب است . زنی پنجاه و چند ساله ! زنی که در مدینه سالها محفل تفسیر قرآنش روشنایی بخش دل و دیده زنان و دختران شهر بوده . او عقیله بنی هاشم است و کانون امید گرفتاران و درماندگان .

زینب تمام راه را در کنار « خورشید حضور پر تلالو حسین » است . چه کسی بهتر از زینب حسین را می شناسد و چه کسی بهتر از حسین زینب را او لحظه لحظه از وجود حسین نور می گیرد و یار و غمخوار حسین است ... در منزلگاه های خبرهای ناگوار کشته شدن سفیران امام را می شنود ولی محکم تر از پیش گام برمی دارد. می شنود که حسین آب پاکی روی دست همه می ریزد و آخر کار را شهادت رقم می زند.

زینب این عالمه غیرمعلمه می داند که حسین او تکلیف خود را با مرگ روشن کرده و « مرگ سرخ » را بر زندگی ذلت بار ترجیح داده می داند که کوه ها هم در برابر این اراده خاکسارند. اما باز هم دست از « ولایت » برنمی دارد. چرا که اسلام بدون « ولی » خانه ای بدون چراغ است ...

... زینب در کنار علی بن حسین نشسته است . بر بالین بیماری که از تب می سوزد و عمه مهربانش از او پرستاری می کند. خواهر صدای " یا دهر اف لک من خلیل "برادرش را می شنود و بی تاب می گردد . تا آن روزتمام مصیب ها را در کنار امام حسین (ع ) تحمل کرده است . همه رفتگان را در چهره حسین می بیند و صدایش به گریه بلند می شود. حسین (ع ) او را به صبوری توصیه می کند.

در شب عاشورا این خواهر و برادر به گفت و گو می نشینند و آن بی تابی زینب در سایه سار این گفت و گو باحسین محو می شود و دل دریایی اش آرام می گیرد. توفان و تلاطم از جانش رخت بربسته و آفتاب شکیبائی بر جانش می تابد و آماده رویارویی با مصائب و مشکلات آینده می گردد.

او باید آمادگی پیدا کند تا پس از حسین (ع ) مسئولیت ادامه راه را برعهده گیرد و بازماندگان از قافله کربلا را هدایت کند.

... نبردی نابرابر را مشاهده می کند و نیز قطعه قطعه شدن جوانان بنی هاشم را. حتی پسران خود « محمد » و « عون » را به قربانگاه می فرستند تا جانشان را در راه امام فدا کنند.

سرانجام هنگام وداع با حسین فرا می رسد. از زمین غم می جوشد و از آسمان اندوه می بارد. نگاه این برادرو خواهر با هم سخن می گوید نگاهی که سالهای سال رنج و شکیبائی را با هم قسمت کرده اند.

زینب می خواهد نگرید اما وقتی فضای سینه ابری است و دل دریاست و حسین تنها! مگر می شود نگریست !

اینجاست که حسین دست زینب را گرفته او را به قله شکیبایی می رساند. وقت آن رسیده است که زینب به وصیت مادر عمل کند. او در وداع آخرین بوسه ای بر گلوی برادر می کارد. گلویی که تا ساعتی دیگر خنجر بر آن خواهد نشست ...

حسین می رود و زینب تنها می ماند. این بار « شهادت » و « اسارت » را بین او و خودش تقسیم می کند. دیگر چقدر صبر و تحمل کشته شدن برادران و عزیزان آتش زدن خیمه ها و... او می داند که زمین نباید از حجت خالی بماند و مسلمان باید همواره حول محور ولایت بچرخد. پس با به خطر انداختن جانش حتی باقیمانده خدا را از میان آتش و دود نجات می دهد. « امامت » برای زینب بزرگترین سرمایه است و باید به هر ترتیبی که شده او را حفظ کند.

دوران اسارت آغاز می شود دورانی سخت و جانسوز. اما زینب که راز شهادت را می داند افق های دور دست را می نگرد. به آینده ای روشن امید دارد و به همین خاطر حسین بن علی را دلداری می دهد. در طول مسیر اسارت سهمیه نان خود را نیز نمی خورد و به کودکان می خوراند.

این بزرگ پرستار تاریخ با آن همه سختی ها و ناملایمات نماز شبش را ترک نمی کند اما این بار از شدت ضعف نشسته نماز می خواند. مصائب کربلا و اسارت در روح بلند او تاثیری نگذاشت . او پیام آور کربلا بود. یزید با خود می اندیشید با کشتن حسین و اسارت خانواده اش به قدرت و سلطه دست یازیده و در آن خراب آباد بی تپش کسی را یارای قد علم کردن نیست . امام سخنان زینب در دارالعماره و کاخ یزید تار و پود حکومت جور و فساد را از هم می گسست . « گویی جریان مذابی بود که از قلب پردود و آتشفشان سر می کشید. آن هم با چه عباراتی !

سخنان زینب در برابر یزید تا به امروز و همیشه تاریخ ادیان و نیز در تاریخ عزت و آزادگی حرف اول است . او پرورده مادری چون زهراست و خطبه فدک مادر را شنیده است .

وقتی عبیدالله بن زیاد می پرسد : کار خدا را با خاندانت چگونه دیدی زینب بدون اینکه از حال طبیعی خارج شود می گوید: « ما رایت الا جمیلا .. »

این حرف همچون پتکی سنگین بر پیکره نظام بنی امیه بود و تیر خلاصی بود بر قلب شیطانی و پست عبیدالله بن زیاد. آرامش و تسلط زینب بر روح کلماتی که ادا می کرد جشن پیروزی بنی امیه را به مجلس ماتم کفر و استبداد تبدیل می کرد و پرده از چهره کریه آنان بر می داشت .

به راستی او چگونه سخن می گفت که مردم از درون می شکستند ! آن بانوی فداکار با سخنان آتشین خود بر قله آزادگی و عزت ایستاد و یزیدیان را در دره غرور و تباهی سرنگون کرد. اگر تلاش بی نظیر و فداکاری زینب نبود به یقین بنی امیه ماجرای کربلا را یا به فراموشی می سپردند و یا از مسیر حیات بخش خود منحرف می ساختند.

سر نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

چهره سرخ حقیقت بعد از آن توفان رنگ

پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود

در عبور از بستر تاریخ سیل انقلاب

پشت کوه فتنه ها می ماند اگر زینب نبود

روح بی آرام آن عالمه غیرمعلمه و عقیله بنی هاشم که از توفانها عبور کرده بود و از دریاهای آتش گذشته بود به نقلی یکسال و نیم پس از واقعه عاشورا از کالبد جسمش پرکشید و رفت . تا آخرین لحظاتش چشمانش همواره گرم اشک بود و هماره به یاد حسین (ع).

نظر شما