صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

مصطفی زمانی از زندگی شخصی و عاشق شدنش می گوید

۱۳۹۵/۰۲/۱۳ - ۰۷:۰۹:۲۸
کد خبر: ۳۹۹۵۹۴
نقش عاشق پیشه مصطفی زمانی در سریال شهرزاد باعث شد که محور گفت و گویمان با او عشق باشد. نظرات شخصی زمانی درباره عشق بسیار متفاوت است با نقشی که ایفا کرده.

به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا،  مصطفی زمانی، صریح صحبت می کند و بداهه پردازی طنازانه را دوست دارد. با هم بخش های قابل انتشار این گپ و گفت را مرور می کنیم.

تا به حال کسی به خاطر نقش فرهاد سریال شهرزاد، با شما ابراز همدردی کرده؟

آره. همه ابراز همدردی می کنند. انگار همه یک چیزهایی در این فضا دارند و رویشان نمی شده روکنند. من اتفاقا بعد از شهرزاد چیزی دیدم که برایم خیلی جذاب بود. مردم ما هنوز دوست دارند اینطوری باشند ولی تصویرش خوب نیست. انگار تصویر آدم عاشق، تصویر قشنگی نیست. نمی دانم، شاید چون خیلی درگیر ذهنیات شده اند و وقتی یک تصویر وجودی را می بینیم حاضر نیستیم آن را بپذیریم.

قدیمی ها می گفتند مرد گریه نمی کند، شما با این طرز فکر موافقید یا مثل فرهاد، گریه را برای مرد عار نمی دانید؟

مرد گریه نمی کند؟ مرد غلط می کند! مرد مگر انسان نیست؟

اگر برای بازی در یک نقش مجبور باشید گریه کنید و گریه تان نگیرد، چه می کنید؟

تا به حال چنین اتفاقی نیفتاده است. نمی دانم چرا، گریه همیشه دم دستم است.

پس راحت گریه می کنید؟

ای... غم به دل ما راحت می نشیند.

چرا راحت گریه می کنید؟

این به ذات و طبیعت هر کسی بر می گردد و من با طبیعتم نمی جنگم.

در این صورت نقش فرهاد به شخصیت خودتان شبیه است.

بله به دوران بیست و دو سالگی ام نزدیک است ولی به الان نه.

الان چه فرق هایی با آن دوران کرده اید؟

الان بیشتر به احساسات می خندم.

اگر الان در موقعیت مشابه در سریال شهرزاد و در مثلث عشق قرار داشتید، عکس العمل شخصی تان چه بود؟

نمی دانم. فکر می کنم خودزنی می کردم. یعنی تسلیم منِ خودم می شدم. می دانید چه می گویم؟

نه!

یعنی سعی نمی کردم با این مسئله بسازم. خودم را می خوردم. از خودم و درون خودم که باعث شده این اتفاق عاشقانه برایم بیفتد، انتقام می گرفتم.

چطور انتقام می گرفتید؟

پدر خودم را در می آوردم و به خودم خیانت می کردم. قطعا با این اتفاق نمی ساختم.

این نساختن شما از جنس مقاومت نبود؟ اینکه با رقیب عشقی مبارزه کنید؟

نه ببینید فرهاد به جای اینکه مبارزه کند، می پذیرد.

این ماجرا در مورد شخصیت خودتان چطور است؟ خود شما چطور رفتار می کنید؟

من می توانم بپذیرم، اما به نظرم خوشمزگی اش به این است که نپذیری. می دانید، گاهی اوقات دلت می خواهد به خودت خیانت نکنی. دلت می خواهد بپذیری. اصلا از نظر من عشق پذیرفتنی نیست. عشق باید جور دیگری دست و پا بزند، به همین خاطر پذیرفتن مسخره است.

به نظرتان فرهاد چقدر بازنده است و چقدر عاشق؟

بازنده کسی است که در عشق فکر می کند. فرهاد که فکر نمی کند. فرهاد، اگر دقت بکنید، یک عشق را تا ته می رود. عشق برنده و بازنده ندارد. عشق رفتن است که فرهاد می رود. فرهاد آدمی است که با قلبش زندگی می کند. جهان اطرافش را درک می کند اما تصمیماتش را با قلبش می گیرد.

شما با چندضلعی عشقی موافقید؟

خیلی. اصلا طنز عشقی راه بیندازیم. این جمله از یک دوست عزیزی است که می گوید عشق هم جزئی از عمل و عکس العمل است. من خیلی وقت ها دوست داشتم، عشق ها را واکاوی کنم، نهایتان به طنز عجیبی می رسیم. خیلی وقت ها خودمان هم نمی دانیم چیست، به نظر من خیلی از عشق ها به غرایز باز می گردد.

یعنی عشق ها را هورمونی می بینید؟

آره. به نظر من هورمونی است. یعنی حتی عکس العمل و عمل هم نیست. خیلی عقب افتاده تر از این حرف هاست. بیشتر هورمونی است.

به نظر شما، شکل عشق ها در گذشته و حال فرق کرده؟

نه. به نظر من عشق های قدیم با عشق های الان فرقی نکرده است. تصوری که عاشق ها از هم دارند فرق می کند. می دانید، تصویر یکدیگر را دوست دراند. چون دنیا به وسیله اینترنت بزرگتر شده، آدم ها به خودشان در عشق شان شک می کنند. قبلا ثبات داشتند. عشق یک خلوت لازم دارد و الان دنیا در این خلوت هست و خودت را مقایسه می کنی در حالی که عشق منحصر به فرد است و نباید قیاسش کرد. شما اگر چیزی را باور کنید، هست و اگر چیزی را باور نکنید، نیست. الان دلشان نمی خواهد باور کنند. قدیم ها باور می کردند و آدم ها با باورهایشان زندگی می کردند اما الان نه.

شما تا به حال عاشق شده اید؟

دوبار! اولین بار فکر کنم 19 یا 20 سالم بود. دومین بار هم بماند.

در این عشق ها اتفاقات بامزه ای برایتان افتاده است؟

بامزگی و جذابیتش این است که نمی دانی و نمی فهمی که عاشق شدی و این خیلی برایم بامزه بود. یعنی آن موقعی که فهمیدم یک خنده قشنگ به خودم کردم. گفتم باریکلا! بالاخره شدی.

همان 19 سالگی؟

نه. بعدیش. 19 سالگی خیلی زجر داشت. خیلی احساسی بودم.

اگر در یک فضای رسمی و یا حتی غیررسمی، خانم محترمی با صدای بلند از شما خواستگاری کند و بخواهد شما با او ازدواج کنید. چه عکس العملی نشان می دهید؟

می گویم دمِ شجاعت گرم. من چنین شجاعتی ندارم. می گویم دیوانه ای! من می ترسم از چنین دیوانه ای. کسی که اینقدر دیوانه است که در جمع بگوید و خواسته اش را می تواند فریاد بزند، اگر دوستش داشته باشی باید خیلی آدم وحشی یا آدم رهایی باشی. من به این آدم قظعا  خیلی احترام می گذارم. ولی این باعث نمی شود هر که از راه برسد داد بزند! ولی خیلی به آن فرد احترام می گذارم و این رسوایی اش برایم قشنگ است.

تا به حال ابراز علاقه عجیب و غریبی به شما شده است؟

بله... به خاطر نقش یوسف پیامبر به من دست می کشیدند که شفا بگیرند.

جالب ترین شایعه ای که در مورد خودتان شنیده اید چه بوده؟

شایعه زیاد راجع به خودم شنیده ام، اما جالب ترین این است که می گویند ازدواج کرده ام. خیلی بامزه است... من خودم دلم می خواهد ببینمش.

قصد ازدواج ندارید فعلا؟

ازدواج به قصد نیست. می افتی توی ش. هر وقت شد می پریم.

تا به حال در رودربایستی مانده اید؟

چه نوع رودربایستی؟

هر نوع رودربایستی.

بیشتر فیلم هایی که بازی کرده ام را در رودربایستی بازی کرده ام.

مگر فیلمنامه را نمی خوانید؟

فیلمنامه را می خوانیم، اما بعد از اینکه وارد کار می شویم، می فهمیم چه خبر است! از نیت تا عمل خیلی فاصله هست.

کدام فیلم را بعد از اینکه بازی کردید، پشیمان نشده اید؟

خیلی فیلم بوده که پشیمان نشده ام. چند فیلم بود که آن هم پشیمانی نیست بیشتر از بازی در آن فیلم لذت نبرده ام و کیف نکرده ام.

تا به حال نقش کمدی به شما پیشنهاد شده است؟

نقش کمدی نه، اما موقعیت کمدی خوب، آره. نقش کمدی، بستگی به این دارد که چه نقشی باشد. چیزی که طنز در آن باشد را من خیلی دوست دارم، درواقع عاشقش هستم. ولی کاراکتری که خوشمزه باشد را نمی فهمم. چون در آن صورت باید براساس خوشمزگی هایی که مردم دوست دارند جلو برویم و در این صورت ساختارمان با هم نمی خواند.

یعنی خیلی با جنس کمدی های امروز سینما موافق نیستید.

قطعا همینطور است. یعنی خوشمزگی ذات آدم هاست و نمی شود اسم آن را سینمای کمدی بگذاریم.

از ژانر فرهیخته شهرزاد، می توانید بروید به نقش زینال بندری؟

آره. خیلی راحت. برای من خیلی آسان است البته به شرطی که بجا باشد. مثل همین کار «آه ای عبدالحلیم» که امیدوارم خوب دربیاید. اگر همه چیز سر جایش باشد، هر نقشی را می توان بازی کرد به شرطی که من در روحیات زندگی ام سرجایم باشم. کار هنری یک کار گروهی است و به نظر من به همین دلیل است که فیلم های خوب زیادی ساخته نمی شود.

گویا قرار بود بعد از سریال یوسف دیگر فیلم بازی نکنید.

نه. قرار بود تا زمان پخش سریال فیلمی بازی نکنم.

فرض کنیم قرار بود که بعد از یوسف دیگر بازی نکنید، در این صورت چه کاری را ادامه می دادید؟

اتفاق چند وقت است که فکر می کنم من اگر بازیگر نمی شدم، دنبال چه چیزی بودم؟

الان ما کاری می کنیم که شما ممنوع التصویر شوید. آن وقت چه کاری را ادامه می دهید؟

یک بار این سوال را از خودم پرسیدم. من اگر ممنوع التصویر شوم فکر کنم نقد بنویسم، روزنامه نگار می شوم. خوب بود؟

آره خوب بود. دوست دارید روزنامه نگار شوید؟

به قول بچه ها منتقد می شوم.

مثل اینکه منتقدها خیلی اذیت تان کرده اند؟

نه نه. اصلا! خب یک عده ای منتقد هستند و عده ای دیگر هم منتقم. من نقدهای منتقدان را می خوانم، منتقم ها را هم می خوانم. منتقم ها را می خوانم که بخندم و منتقدها را می خوانم که یاد بگیرم.

نقش تان در سریال شهرزاد روزنامه نگار است. در واقعیت چقدر این فضا را دوست دارید و یا با آن آشنا هستید؟

خیلی دوست دارم. من به شدت به روزنامه اعتقاد دارم و به کار تحریر و ادبیات و نقد درست در هر زمینه ای. اما شدیدا با تعداد زیاد این همه روزنامه و مجله که اجازه انتشار دارند، مخالفم.

اگر اسکار بگیرید، چه جمله ای را روی صحنه می گویید؟

من گویم؛ «چون می گذرد خوشی نیست».

اگر برنده سیمرغ شوید و اشتباهی جایزه تان را به یکی دیگر بدهند، چه می کنید؟

خنده ام می گیرد. خداوکیلی خنده ام می گیردم. خیلی خنده دار است.

در ایران این اتفاق افتاده است. خودتان که در جریان هستید.

بله، اما نوید نخندید.

منظور من، مورد دیگری در همان سال بود.

نمی دانم ولی من فکر کنم بخندم. البته نه به این ماجرا، به خودم می خندم که بیخود ذوق کردم و با یک بزرگواری خیلی عمیقی با این مسئله کنار می آیم.

می رویم سراغ سوالات شخصی تر، شما چه فوبیایی دارید؟

نمی دانم... شاید فوبیای اینکه من را بشناسند.

چرا؟ مگر درونتان چطور است؟

ظاهرم خوشگل و پاک به نظر می رسد اما درونم خراب است و می ترسم مردم بفهمند و دستم رو شود.

خب پس کمی زا شیطنت هایتان برای ما بگویید.

خودم را سر کار می گذارم. مثلا صبح از خواب بلند می شوم و می بینم هیچ دستم نیست، اما بعد می بینم چقدر این تصویر از من هست و با آن تصویرها خودم را گول می زنم و با آن حال می کنم.

عجیب ترین بیماری ای که به آن دچار شده اید چه بوده؟

دو سال پیش می خواستم روزه بگیرم. روز اول روزه گرفتن آپاندیسم ترکید. برایم اتفاق بامزه ای بود.

اگر تا آخر عمر فقط یک انتخاب برای غذا داشته باشید، چه غذایی را انتخاب می کنید؟

آخ آخ آخ... سوپ. عاشق نودل هستم. عشق است دیگر، فقط رشته داشته باشد کافیست. یعنی من می توانستم در دهات های چین هم زندگی کنم و مدام نودل بخورم.

اگر در فیلم «اره» به شما نقش بدهند و بگونید خودتان نوع مرگتان را انتخاب کنید، انتخابتان چه خواهدبود؟

مدلی که با همه خداحافظی می کنی و می بوسی و به رختخواب می روی. مرگ آگاهانه.

این که فیلم عاشقانه می شود نه فیلم «اره»!

مرگ سینمایی؟ مرگی را انتخاب می کنم که در «amour» برای بازیگر نقش زن انتخاب شد. کسی که دوستم دارد، خفه ام کند.

اسم خودتان را هم گوگل می کنید؟

نه بابا. البته یکی، دو بار عکس برای پاسپورت و این چیزها می خواستم، این کار را کرده ام. برای اینکه تا عکاسی نروم عکس پرتره با سرچ گوگل داده ام.

تا به حال اتفاق افتاده که کسی شما را اشتباه گرفته باشد و شما به رویش نیاورده باشید؟ یا حتی به رویش آورده باشید؟

نه. ولی پیش آمده است که سر صحنه فیلمبرداری با گریم های متفاوت من را نشناسند. مثلا من با گریمی متفاوت بوشهر بودم، بعد یک آقایی آمد و پرسید «این کیه اینجا داره بازی می کند؟» کلی با هم گپ زدیم و گفتم «همین پسره مصطفی زمانیه». اینطوری شده است که پنج دقیقه با کسی صحبت کنم راجع به خودم و حتی فحش هم به خودم بدهم، ولی آخرش متوجه می شده. سر کار نگذاشته ام، اما به صورت معمول اختلاط کرده ام.

اگر یکی به شما بگوید می خواهد حرف مهمی بزند و شما را کنجکاو کند ولی بعد بگوید ولش کن مهم نیست، با او چه کار می کنید؟

من خودم این شیطنت را برای کسانی که کنجکاو هستند دارم. یعنی اگر بدانم کنجکاو هستند، از قصد این کار را با آنها می کنم.

اگر کسی این کار را با خود شما بکند، چه کار می کنید؟

هیچی. وقتی خودم این رکب را به همه از کسی چنین رکبی نمی خورم. ولی ممکن است ادا دربیاورم و خواهش کنم بگوید که فکر کند حرفتان مهم است.

اگر به یک جزیره تبعید شوید و بتوانید پنج شی یا شخص را با خود ببرید، انتخاب تان چیست؟

اول یک موبایل می برم که اینترنتش فعال باشد، دوم چند کتاب می برم که نمی گویم  چه کتاب هایی است تا دستم رو نشود ولی معمولا رمان هایی که انسان محور باشد، یک اسلحه می برم که در مقابل حیوانات بتوانم از خودم دفاع کنم و یا اگر دیدم خودم از بقیه حیوانات، حیوان تر شده ام، خودم را بزنم. سه تا شی و حالا دو تا آدم. ترجیح می دهم زن داشته باشم که با خودم ببرم و آخری هم یک دوست خیلی عزیزی را با خودم می برم که بعد از بلاهایی که زنم بر سرم می آورد، با او درد دل کنم. اینطوری خوش می گذرد.

تا به حال در شرایط اضطراری، کار عجیبی انجام داده اید؟

من در شرایط عجیب و غریب گیر نکرده ام. البته یک بار رفتم پرتقال بدزدم، یاد می آید فرار کردیم و از دیوار پریدیم. یادم نیست، پرتقال بود یا گردو یا چیز دیگری، خیلی بچه بودم. آهان... بستنی بود. بستنی از مغازه مادربزرگم دزدیدم. فکر کنم چهار پنج سالم بود و شهرستان بودم. کشیک می دادیم، بعد مغازه دار خودش این طرف بود و بستنی هایش آن طرف. من و پسرخاله هایم هوس بستنی کیلویی کرده بودیم. پریدیم آن را برداشتیم و فرار کردیم، بعد از آن مامانم آمد و ما با سرعت دررفتیم. خیلی کتک بدی خوردم.

حالا بچه دار شوید، بچه تان را می زنید؟

نه. می گذارم هر کاری دلش می خواهد انجام دهد. حتی اگر خواست مدرسه نرود هم نرود. اصلا اجازه می دهم هر جا دلش می خواهد بزرگ شود. هوایش را دارم که خودش را نابود نکند، اما نمی گذارم برای چیزهای بی اهمیت خودش را ناراحت کند.

زمان کودکی، انرژی تان را چطور تخلیه می کردید؟

فوتبال بازی می کردم. گاهی اوقات هم می رفتم به رختخواب که خیالبافی کنم. این کار را خیلی دوست داشتم.

بامزه ترین خیالبافی ای که کرده اید، چه بوده؟

همین خریت بوده که می دانستم مشهور می شوم.

دور از جان، دوران بچگی تان از چه فیلمی می ترسیدید؟

من هنوز هم از فیلم گودزیلا و این ها می ترسم. فیلمی که یک جانور خزنده در آن بود می ترسیدم. اما الان از این فیلم هایی که سر و ته ندارد می ترسم. مثل خیلی از فیلم هایی که در ایران ساخته می شود و نمی توانم اسم ببرم. هر کسی یک جایش را می زند و می شود فیلمی که اثر همه عزیزان هست به جز کارگردان.

در دوران نوجوانی دوستان تان به شما چه لقبی داده بودند؟

استیو.

به خاطر استیو مک کویین؟

نه، استیو مک منمن. چون آن موقع موهایم بلند بود و شمال که بازی می کردیم فر می شد و دوستان اینطور صدایم می کردند.

شما می توانید خوب جوک تعریف کنید؟

من موقعیت را می توانم خوب تعریف کنم. جوک را خیلی خوب نمی توانم تعریف کنم که مثلا داستانی در ذهنم باشد و تعریف کنم، اما در لحظه می توانم اتفاقات را طنز کنم.

پس برای ما یک موقعیت طنز در لحظه را تعریف کنید.

خب اینطوری که نمی شود. من موقعیت های طنزم جهانی است و فیلتر ندارد. به عنوان یک انسان شوخی می کنم و نمی توانم به عنوان یک بازیگر با قواعد و ادبیاتی که همه دوست داشته باشند، شوخی کنم. اصلا خط قرمز نمی شناسم، کلا از بچگی نمی دانستم خط قرمز چی هست. حتی در هر کاری می روم خطوط قرمز را به من می گویند و من هم همان ها را رعایت می کنم و خودم خط قرمزی ندارم.

اگر موقع سقوط آزاد چترتان باز نشود، آن لحظه به چه چیزی فکر می کنید؟

اگر باز نشود من همان موقع نقطه درکم عوض می شود. شنیده اید در اینطور مواقع می گویند قبل از اینکه به زمین برسید، سکته می کنید و می میرید، اما من مطمئنم قبل از رسیدن به زمین در آن لحظه، قطعا به خدا فکر می کنم. نمی دانم چرا، ولی آن لحظه مطمئنم که به خدا فکر می کنم.

بعضی ها می پرسند که در این مواقع می ترسید یا سعی می کنید از سقوط تان لذت ببرید؟

نه بابا. این را روشنفکرها می گویند. آن که چیز دیگری ست که باید لذت ببری نه سقوط آزاد.

شما باشگاه می روید؟

نه نه نه نه... باشگاه تنیس می روم.

پس اهل باشگاه بدنسازی نیستید.

خودم بدم نمی آید ولی نمی توانم تحمل کنم. خنده ام می گیرد وقتی کسی کنارم فریاد می زند تا بتواند یک چیزی را بلند کند.

اگر با کسی در برف و یخبندان گیر کنید و آن فرد شروع به خوابیدن کند، برای اینکه نخوابد چه می کنید؟

با او حرف می زنم تا نخوابد.

شاید حرف زدن جواب ندهد و مثل لالایی عمل کند.

نمی دانم، اگر کبریت دم دستم باشد کبریت روشن می کنم و گاز مونواکسید کردن را هنگام دم اش زیر دماغش می گیرم. از همان کارهایی که دوستانمان در بچگی انجام می دادند. آن گاز به سرفه می اندازدش و خوابش را می پراند و نمی گذارد بخوابد. با این راه تا دو دقیقه نمی داند اصلا دنیا چی هست!

شما رابطه خوبی با رضا یزدانی دارید، این رابطه باعث نشده که بخواهید خوانندگی را تجربه کنید؟

نه. اتفاقا این رابطه باعث شده که من نخواهم خوانندگی را تجربه کنم! (خنده)

گویا در فضای مجازی خیلی فعال نیستید و به تازگی اینستاگرام باز کرده اید، درست است؟

من عاشق فضای واقعی هستم. بله تازه باز کرده ام. آن هم چون خیلی اصرار کردند و حق داشتند. من هم باز کردم. فقط هر چند روزی از آدم یک عکس خیلی ویژه می خواهند و من زندگی ام آنقدر ویژه نیست.

رابطه تان با سلفی چطور است؟

من اصلا نمی فهمم این دنیایی را که آدم ها از خودشان عکس می گیرند ولی خب، مجبورم بندازم. وقتی از خودم عکس می اندازم خیلی خیلی برایم خنده دار است. چون همیشه یکی در مغزم می گوید که آدمیزاد مگر از خودش عکس می گیرد نمی دانم این به عادت هر کسی بر می گردد، نه اینکه بگویم خوب یا بد است.

منبع: روزنامه قانون

 

نظر شما