صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

مصاحبه برنا با پدر شهید پرستار مدافع حرم:

فرشته ای به نام "حاج حمیدرضا اسداللهی"

۱۳۹۵/۰۲/۲۱ - ۰۹:۴۷:۴۲
کد خبر: ۴۰۳۱۰۱
حاج حمیدرضا اسداللهی، جوانی بود که جانش را برای دفاع از حرم و پرستاری از هم رزمانش از دست داد و به درجه رفیع شهادت رسید.

به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری برنا، حاج حمیدرضا اسداللهی جوان معتقدی بود که برای جنگ در جبهه حق علیه باطل راهی سوریه شد و آذرماه سال گذشته در این کشور و در دفاع از حرم حضرت زینب (س) به شهادت رسید. به همین بهانه گفت و گویی داشتیم با شعبان علی اسداللهی، پدر  این شهید بزرگوار که در ادامه می خوانید:

شهید حاج حمیدرضا در کجا به دنیا آمد و زندگی اش چگونه بود؟

بامداد روز 15 بهمن 1363 در تهران به دنیا آمد. دوران ابتدایی را در منطقه و محلی که هستیم، میدان قیاسی، میدان آیت الله شهیدی گذراند. در دبستان آیت الله سعیدی ابتدایی را خواند و وقتی کلاس پنجم بود، مدیر مدرسه حاج خانم مادرش را خواست و گفت این بچه با توجه به استعدادی که دارد حیف است برای دوره راهنمایی اینجا بماند. او را در مدرسه غیرانتفاعی ثبت نام کنید. هرچند استعداد و علاقه ویژه ای به مسائل مذهبی از جمله قرائت قرآن و حفظ آن داشت،  با این وجود قبلو نکرد از مدرسه اش برود زیرا برادرش در همان مدرسه درس می خواند و او هم در همان عالم کودکی نمی خواست تبعیضی بین برادرها قائل شویم.

حاج حمیدرضا آنجا ماند. در دوران راهنمایی خیلی فعال بود و با توجه به اینکه استعداد خوبی داشت اساتید هم به او کمک کردند تا استعدادش پرورش یابد. استاد حاج مجتبی کروبی یکی از اساتید او بود که الان وزارت خارجه است. سید محمد طباطبایی نیز از دیگر اساتیدی بود که در حفظ و قرائت قرآن به شهید حمیدرضا کمک بسیاری کرد.

او قرائت و صوت بسیار عالی داشت. قرآن را تخصصی می خواند و ابتدا حفظ آن را آغاز کرد. دوره راهنمایی اش که تمام شد، زلزله بم پیش آمد. او که به هلال احمر رفته و جز نیروهای افتخاری بود، در دوران دبیرستان با توجه به تجربه هایی که در امدادگری داشت، وقتی زلزله پیش آمد کار و درس رها کرد و گفت اولویت این است که برویم و کاری که از دستمان بر می آید انجام دهیم. 10 تا 15 روز را در آنجا بود و وقتی برگشت خانه وزن زیادی از دست داده بود. بعد دوران دبیرستان به دانشگاه رفت و با تجربه ای که در امدادگری پیدا کرد بود وارد وزارت بهداشت و در آنجا استخدام شد. بعد از چند سال که وزارت بهداشت بود، مدیر راهنمایی عمره و عتبات و سوریه شد. از دوران دبیرستان فعالیت های تقریبا بین المللی را شروع کرده بود.

متاهل بود؟

بله. حمیدرضا ازدواج کرده بود و دو فرزند داشت. یکی چهارساله و دیگری2 ماهه. هرچند کثرت کاری داشت اما سعی می کرد برای خانواده اش کم نگذارد. خیلی مودب بود. مادرش سادات است و حتی پای مادرش را به زور می بوسید . دستان مرا می بوسید. اگر من تند می‌شدم حرفی نمی‌‎زد. می‌آمد و باب شوخی باز می‌کرد تا مرا از آن حال و هوا در بیاورد. هر جا در مجلسی غیبتی می‌شد، در ساکت آنجا را ترک می‌کرد.

اقدامات برون مرزی اش را از چه زمان آغاز کرد؟

کار برون مرزی اش را ابتدا با حزب الله لبنان شروع کرد و با روابطی که داشت به ترویج انقلاب اسلامی در این سفرها که عمره یا حج بودند می پرداخت. به محض اینکه فرصتی به دست می آوردبا مسلمان های اقصی نقاط جهان آشنا می شد و تعریفی از انقلاب اسلامی برایشان ارائه می داد. حاج حمید را یا باید در مسجد الحرام پیدا می کردی یا مسجد النبی.

نحوه برخورد این شهید با دیگران چطور بود؟

با همه یکسان برخورد می کرد و فرقی برایش نداشت. با سنی، وهابی یا شافعی برخورد خیلی خوبی داشت و زبان عربی را مسلط شده بود . مخصوصا زبان تخصصی لبنان و سوری را خیلی راحت صحبت و به همین علت در سفرهای زیارتی خیلی راحت با زائران دیگر کشورها ارتباط برقرار می کرد. آنقدر محبوب بود که بعد از شهادتش از کشورهای زیادی برای مراسم تشییع و تدفین و ختمش آمدند. از لبنان، معاون فرماندار کربلا، از نجف، پاکستان، افغانستان، یمن ، بحرین و حتی این اواخر با جوانان مسلمان اسپانیا هم ارتباط برقرار کرده بود .او یک نخبه بین الملل بود. کارهای فرهنگی بسیار زیادی را در عراق انجام داده بود. از جمله در بحث ترویج فرهنگ اربعین فعالیت بسیاری کرده بود. معاون فرماندا کربلا و نجف هم به همین علت در مراسم خاکسپاری اش شرکت کردند.

وقتشان را چطور می گذراندند؟

او 24 ساعت شبانه روز برایش خیلی کم بود. فکر کنم اگر 50 ساعت هم داشت شاید وقت کم می آورد. در طول سال هایی که وزارت بهداشت بود چه در بحث ارتباطات اسلامی و چه جهادی خیلی فعال بود. یکی از کارهای شاخصی که در بحث جهادی انجام داد این بود که به روستاها سفر می کرد. می گفت " ما تهران نشستیم و از هیچ جا خبر نداریم. در روستاهای دور افتاده ایران افرادی مسن 60-70 ساله هستند که طول عمرشان را زحمت کشیدند. محصولاتشان را در تهران استفاده می کنیم بدون توجه به اینکه این عزیزان چه زحماتی برای آنها کشیده اند و آرزوی یک سفر مشهد را  دارند." لذا او در این چند سال تا قبل از شهادتش بیش از 5 هزار نفر را موفق شده بود از نقاط محروم کشور دور افتاده افراد مسن را ثبت نام و به مشهد ببرد.

الگوی ایشان در زندگی چه کسی بود؟

من توفیق داشتم. خودم هم خانواده شهید بودم . قبل از حاج حمید هم برادرم شهید شده بود.او خیلی برای خانواده شهدا اهمیت قائل می شد. به طوری که در سال دو تا سه یادوار شهید را در مسجد و جاهای دیگر برای شهدای محل برگزار می کرد. برای هر یادواره شاید یک هفته وقت می گذاشت و با توجه به اینکه خودش هم مداح خوبی بود و هم قاری قابلی بود، این برنامه ها همیشه به بهترین نحو برگزار می شد. لذا با عشق دنبال این کارها می رفت.

چرا تصمیم گرفتند به سوریه بروند؟

اربعین هر سال خیلی فعال بود. همین سال گذشته من برای حج اسمش را نوشتم که برود حج تمتع برای خدمگی. گفت ما کارهای کربلا را اگر انجام بدهیم اولویت دارد به حج. ما حج را یکبار رفته ایم. گفت: " دور حرم امام حسین بچرخی کار برای زائر امام حسین انجام بدهی، ثوابش بیشتر از حج است. لذا کارهای اربعین را انجام می داد. در عین حال یک بار رفته بود سوریه و آمده بود. بعد از اینکه آمد ما متوجه شدیم. عکس هایش را در تلگرام گذاشته بودند. این دفعه هم بدون اینکه ما بگوییم کارهای آموزش و مقدمات را انجام داده بود. شبی که می خواست برود مادرش زنگ زد و گفت امشب زودتر بیا تقریبا بیست روز به اربعین مانده بود. شبرفتم خانه؛ خانواده جمع بودند. خیلی هم شوخ بود. با بچه ها و با خانواده شوخی می کرد.

آخر شب که خواست برود دست من را گرفت و بوسید و گفت:" بابا اجازه بده من برم سوریه . کربلا را سپردم به پسرعموم حسن و الان اولویت با سوریه است. آنجا به من نیاز دارند. باید بروم". من هم دیدم تصمیمش را گرفته است. لذا رفت و در روز 29 آذرماه سال گذشته و در روز شهادت امام حسن عسگری به شهادت رسید.

نظر شما