صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

با نمایش در جشنواره کن

ورایتی از «وارونگی» نوشت

۱۳۹۵/۰۲/۳۰ - ۱۰:۰۹:۴۹
کد خبر: ۴۰۶۹۶۸
فیلم «وارونگی» ساخته بهنام بهزادی در بخش «نوعی نگاه» شصت و نهمین جشنواره فیلم کن به نمایش درآمد و «ورایتی» به همین بهانه مروری بر این فیلم ایرانی داشته است.

به گزارش خبرگزاری برنا، هم‌زمان با نمایش فیلم «وارونگی» ساخته بهنام بهزادی در بخش «نوعی نگاه» شصت و نهمین جشنواره کن، ورایتی به عنوان یکی از سایت‌های مشهور سینمایی، نقد منتقد خود را از این فیلم منتشر کرد.

اوون گلایبرمن منتقد ورایتی نوشته است: فیلم جدید بهنام بهزادی یک قصه دراماتیک بی‌سرو صدا از یک زن در تهران است که آنقدری که فکر می‌کند آزاد است، نیست.

عنوان «وارونگی» تصویری از چشم‌انداز یک کلان‌شهر با چنان دودی است که به نظر می‌رسد آسمان‌خراش‌ها در هوای به رنگ گچ آن محو می‌شوند. مثل این است که از شهر لس‌انجلس فیلم گرفته باشی؛ همانی است که ما در هزار فیلم دیده‌ایم ولی با این تفاوت که این لس‌آنجلس نیست بلکه تهران است. پایتخت ایران که هنوز برای این که به نماد آلودگی مثل پکن تبدیل شود، جا دارد، اما فیلم جدید بهنام بهزادی احتمالش را می‌دهد که به زودی به آنجا برسد. (عنوان فیلم یادآور وارونگی حرارتی است که در روزهای بد، فضای تهران را با بالاترین حد، دربرمی‌گیرد.)

این یک وضعیت ظالمانه برای شهروندان تهران است که در این هوا زندگی می‌کنند، اما در «وارونگی» وارونگی موجب بروز یک مجموعه از واکنش‌های اختلافات خانوادگی می‌شود که با قهرمان زن داستان «نیلوفر» (با بازی سحر دولتشاهی) مرتبط است تا او را وادار کند تا منبع جدیدی برای تنفس پیدا کند.

نیلوفر زنی زیبا که ازدواج نکرده با مادرش مهین (با بازی شیرین یزدانبخش) که از بیماری مزمن ریوی رنج می‌برد زندگی می‌کند و بنابراین اجازه ندارد در شهر قدم بزند اما او خیره‌سری می‌کند و هر جا می‌خواهد می‌رود و پس از فشار زیادی که به خودش می‌آورد ناگهان دچار مشکل و در بیمارستان بستری می‌شود. دستورهای پزشک چنین است: او باید تهران را برای همیشه ترک کند. تصمیم گرفته شده که او به شمال نقل مکان کند و در ویلایی تفریحی زندگی کند که معتلق به یکی از خواهر برادرهای نیلوفر است. در ضمن تصمیم گرفته شده که نیلوفر هم تهران محبوبش را ترک و با مادر زندگی کند. اما با وجود همه اینها، قهرمان داستان شروع می‌کند به درک این مساله که در همه عمرش این دیگران بوده‌اند که برای او تصمیم گرفته‌اند.

نیلوفر صاحب یک مغازه خیاطی است و چند کارگر دارد و به تازگی با یک همکار میانسال و خوش تیپ ( با بازی علی رضا آقاخانی) آشنا شده و روشن است که این دو تحت تاثیر هم قرار گرفته‌اند. در دنیای زنانه‌اش به نظر می‌رسد او با نسخه‌ای ایرانی از رویای فمینیستی زندگی می‌کند. آزدای او اما گمراه کننده و موقتی است. سحر دولتشاهی بازیگری زیبا و دینامیک است با چهره‌ای گشاده و بشاش و چشمانی تیره و آهوانه که راهی برای غلبه جستن در هر مسیری پیدا می‌کند. چتری‌های او یادآور آدری هپبورن است. ما به نیلوفری که دولتشاهی ارایه می‌کند نگاه می‌کنیم و احساس می‌کنیم چقدر با نشاط درخشنده او ارتباط داریم و می‌خواهیم هر چه او دلش می‌خواهد بشود.

نیلوفر قصد دارد کسب و کار خود را حفظ کند، اما از آنجا که پذیرفته شهر را ترک کند، برادر او فرهاد (علی مصفا) موجودی خشن و بی‌خرد تصمیم می‌گیرد بدهی او را بپردازد تا مغازه را از رهن درآورد و با حمایت خواهر متاهل او و چند تن از دیگر بستگان این کار را می‌کند. اما کاری که نیلوفر ۱۰سال پرورشش داده و از آن پرورده شده، مغشوش می‌شود. فیلم که در آغاز دهه ۹۰ می‌گذرد، نمونه‌ای از سینمای نوظهور ایران است - مانند فیلم‌هایی چون «دایره» جعفر پناهی در سال ۲۰۰۱- که اغلب داستان یک بحران زنانه را در جامعه ایرانی مطرح می‌کند. «وارونگی» همان بحران‌های اخلاقی را به تصویر می‌کشد که در یک لحظه از اشتیاق، تزلزل و گذار با گام‌های کوچک، نیلوفر را مجبور می‌کند یاد بگیرد که به عنوان یک زن مجرد راه خودش را پیدا کند، آرزوهای خودش را که تقریبا همیشه هیچ ارزشی نداشته‌اند، داشته باشد. در طول یک شب، او همه چیزش را از دست می‌دهد و از آنجا که هیچ کس در خانواده او به نظر نمی‌رسد وقعی بگذارد، همه اینها چون ابرهای توفانی که در چهره سحر دولتشاهی جمع شوند، بروز می‌کند.   

بهزادی که بیش از ۲۰ فیلم (شامل فیلم کوتاه و تولیدات تلویزیونی) ساخته است به سبک ایرانی که می‌تواند تعلیق مخفی هر روزه خوانده شود، کار می‌کند. هیچ چیز از آنچه در «وارونگی» اتفاق می‌افتد اغراق نیست یا حتی دراماتیزه نشده است، اما تنشی نامریی است که ما را به فیلم جذب می‌کند و این سرمایه‌گذاری ماست تا ببینیم چگونه نیلوفر می‌تواند خود را از حوادث به ظاهر تصادفی که ناگهان او را مثل ریگ روانی با خودش می‌برد، رها کند. وقتی او متوجه می‌شود خواستگارش پسر کوچکی دارد که از او پنهان کرده، دیگر ستم زندگی بر او تقریبا توطئه‌آمیز می‌شود. چگونه می‌تواند دوباره به جایی برگردد که همچنان احساس آزاد بودن داشته باشد؟ عنصر مغفول در تفکر او، در هر حال خواست خود اوست: او باید تلاش کند تا «وارونگی» خودش را خلق کند. این فیلم با یادداشتی مبهم به پایان می‌رسد که ممکن است برخی تماشاگران را دچار تعجب و تحیر کند.

نظر شما