در خبرها آمده بود که بخشی از فیلم نامه فصل دوم سریال شهرزاد به نگارش درآمده است . همین خبر را بهانه کردیم تا با گذشت مدتی از اتمام فصل اول آن، نیم نگاهی به این سریال داشته باشیم.
فصل اول سریال شهرزاد با بهترین کارگردان، ماهرترین فیلمبردار و شیواترین موسیقی و بهترین هنرمندان با هزینه ای سنگین به پایان رسید و به نظر می رسد که با استقبال رو به رو شد. زمان وقوع مربوط به دهه سی است که کودتای بیست هشت امرداد نهضت ملی ایران را درهم می شکند و آزادیخواهان را راهی میدان تیر و زندان می کند. در این سریال به خوبی نشان می دهد که طبقه انگل لات ها، رشوه بگیران، زمین خواران با همکاری بخشی از ارتش و نیروی انتظامی کودتای بیست و هشت مرداد را رقم می زنند. این افراد در تضاد با نهضت آزادیخواهان و نیروهای ملی و دولت مصدق با هم متحد هستند اما هنگامی که جاهل ها و لمپن ها با حمایت مالی بزرگ آقا سرمایه دار انگل و عوامل ارتجاع دولت ملی دکتر مصدق را سرنگون می سازند، بر سر تقسیم منافع و غارت اموال مردم با هم تضاد پیدا می کنند. دربار به کمک فردی به نام بهبودی، سفارت های خارجی با حمایت از انگلی به نام شیبانی و سرمایه دار انگلی به نام بزرگ آقا در برابر هم صف آرائی می کنند. بخشی از شهربانی با شراکت پول و قدرت دست به آدم کشی می زنند. هر کدام دار و دسته ای دارند که افراد یکدیگر را ترور می کنند و دست به جنایت می زنند. سریال حول این آدم ها شکل می گیرد. سریال در این بخش ها موفق است ولی در نهایت که سریال پیش می رود حرفی برای گفتن و درسی برای کسب تجربه از تاریخ ندارد. سریال به خوبی نشان می دهد که فساد باعث می شود که آدم ها بی هویت و برده پول و معامله گر شوند. حتی با خدا هم معامله می کنند.
هاشم آقا که با پول بزرگ آقا تجارت قالی می کند در ظاهر آدم درستی است. قالی ابریشمی را ارزان و قسطی به یک خانواده فقیر می دهد اما همین فرد در جنایت و آدم کشی با بزرگ آقا همکاری می کند و مقتول را در دیگ می گذارد تا جنایت مخفی بماند و خیلی راحت آن را فراموش می کند. پسرش فرهاد دماوندی دانشجوی روشنفکری است که روزنامه نگار است و طرفدار نهضت مصدق است. روز کودتا ناخواسته متهم به قتل می شود و زیر اعدام می رود و با دخالت بزرگ آقا آزاد می شود. کارگردان تا پایان سریال این روشنفکر را بدون تکامل فکری حفظ می کند. غیر از خواندن شعر و شعارهای انقلابی و مانند بسیاری از روشنفکران بی عمل کاری انجام نمی دهد. هرگز تغییر نمی کند. یک بار هم به اسنادی دست می یابد و می خواهد دست به عمل بزند اما ناکام می ماند.
فرهاد غیر از آه کشیدن و افسوس خوردن برای شهادت دکتر فاطمی و تئاتر رفتن کاری انجام نمی دهد.
یکی دیگر از عناصر سریال جمشید، پدر شهرزاد است که او هم با کمک بزرگ آقا رستورانی دایر کرده است. با اینکه مرتب از حلال و حرام حرف می زند اما در جنایت و قتل و آدم کشی با بزرگ آقا همکاری می کند. سریال کم کم به فرهنگ سینمایی گنج قارون نزدیک می شود و تنها درسی که به تماشاچی می دهد، این است که در همه دوران ها جنایت و آدم کشی و ترور وجود داشته است و حاکمیت پول و قدرت همیشه وجود داشته است. از مردم کاری ساخته نیست فقط باید امیدوار باشند که جنایتکاران به دست تقدیر به سزای خودشان می رسند و بنابراین حرکتی انجام دهند.
در شرایط امروز که ترور و آدم کشی و داعش رواج دارد در سریال هم تکرار می شود و اعصاب خسته مردم را خسته تر می کند. در شرایط امروز که صدها دختر و پسر به علت فرار از خانه سرنوشت شومی پیدا می کنند در سریال هم دو عاشق از خانه فرار می کنند و هر چند ناکام می شوند اما کار آنها هم از نظر تماشاچی و هم از نظر کارگردان کار درستی قلمداد می شود.
باز هم همان عشق شیخ صنعان تکرا می شود. اگر عطار با هدف خاصی شیخ صنعان را معرفی می کند در فیلم ها و سریال ها هر پیرمرد و سالمند پولداری نام هوس را عشق می گذارد و عاشق می شود. این رسم شده است که آدم های پولدار که هرگز با زحمت نان به دست نمی آورند هنگامی که در سالمندی هوس به سراغشان می آید نام آن را عشق می گذارند و بزرگ آقا هم اینگونه است؟ در سریال نباید به بیماری افراد اشاره شود و بیماری را به عنوان یک ضعف معرفی کنند. چون فرد بیمار مقصر نیست اما در سریال نازائی دختر بزرگ آقا مطرح می شود و بارها و بارها لفظ اجاق کور تکرار می شود. هزاران زن و دختر که مشکل نازائی دارند باید با دیدن این صحنه ها زجر بکشند.
اگر در فرهنگ ایرانی و عرف جامعه عشق بین زن و شوهر مقدس است و قلب زن ایرانی در طول تاریخ حتی در مواردی که به زور ازدواج کرده است، قلعه ای است که جای یک خدا دارد و پیمان زناشوئی به قدری در ایران مقدس است که همه خاطرات عشقهای قبل از ازدواج را محو می کند اما در سریال کارگردان به خود حق می دهد تا شهرزاد را که در عشق شکست خورده است به گونه ای معرفی کند که پس از ازدواج هم با چشم و ابرو و رفتار در فکر عشق اول است و با اینکه مادر شده است اما برخلاف همه مادرهای ایرانی فرزند را به هوو می دهد و خود به دنبال عشق می رود.
هر چند که به زور این کار را می کند اما در انتخاب شوهر دوم اجباری ندارد. زحمت کشان در سریال وجود ندارند و آنها هم که هستند به قضاوت نویسنده سریال خبرچین، متملق هستند. فلسفه مکانیکی و متافیزیکی خمیرمایه سریال است. هیچکس تغییر نمی کند. هیچکس بر دیگری اثر نمی گذارد. تکامل شخصیت و رفتار وجود ندارد. فرهاد دماوندی روشنفکر روی شهرزاد هم اثر نگذاشته است و تنها اثری که گذاشته است شهرزاد قصه هزار و یکشب می خواند. شهرزاد هم نمی تواند بر رفتار قباد اثر بگذارد.
همه شخصیت ها بدون تغییر می مانند. فرقی بین فرهاد دماوندی قبل و بعد از زندان نیست. فرهاد دماوندی با دیدن تیرباران و شکنجه یاران و شرایط عینی زندان همان فرهاد می ماند حتی نمی تواند بر رفتار دوست روشنفکر خود در تئاتر هم اثر بگذارد.
تماشاچی می بیند که بهبودی و شیبانی و بزرگ آقا آدم می کشند و شعار روشنفکر هم نمی دهند اما هنرمند تئاتر که نقش اتللو را بازی می کند، در دفتر مجله قلم می زند و شعار روشنفکری می دهد برای فاطمی دل می سوزاند. مانند همان جنایتکاران آدم می کشد و ماشه را می چکاند.
در این سریال تئاتر و روزنامه و مجله هم نمی تواند اثرگذار باشد. سریال مانند همه فیلم های فارسی با مرگ آدم های بد البته نه به دست عدالت و مردم بلکه به دست تقدیر به پایان می رسد و کارکن بزرگ آقا مانند فیلم گنج قارون پدر تنها وارث بزرگ آقا از آب در می آید و تماشاچی خسته و کوفته و بی نتیجه کنار می رود.
دل شکسته ما چو آینه پاک است
بهای دُر نشود گم اگر چه در خاک است