خبرگزاری برنا لرستان -سرویس هنری :هفته گذشته عصر چهارشنبه بیست و سوم تیرماه سال یکهزار و سیصد و نود و پنج ، مجله بخارا دویست و پنجاهمین شب از مجموعه شب های بخارا را به استاد علی اکبر شکارچی ، نوازنده برجسته کمانچه اختصاص داده بود .
این شب به یادماندنی با سخنرانی حسین علیزاده آغاز شده و با اجرای قطعاتی از موسیقی لری و شاهنامه خوانی توسط علی اکبر شکارچی و آساره شکارچی پایان یافته بود .
علی دهباشی در ابتدای جلسه یاد و خاطره عباس کیارستمی و جمشید ارجمند را که به تازگی از میان ما رفتهاند گرامی می دارد و برای این دو استاد گرانقدر طلب آمرزش می کند . سپس ضمن عرض خیر مقدم به حسین علیزاده و سایر استادان حاضر در جمع ، مرور کوتاهی دارد بر زندگی ، آثار و افتخارات علی اکبر شکارچی.
علی اکبر شکارچی ششم فروردین هزار و سیصد و بیست و هشت در ایستگاه “چم سنگر” دورود در استان لرستان بدنیا آمد. در سال ۱۳۵۰ با ساز تخصصی کمانچه به دانشگاه هنرهای زیبای تهران وارد شد.کمانچه نوازی را تحت تأثیر کمانچه نوازان لرستان شروع کرد و اولین کسی بود که با ساز تخصصی کمانچه به تحصیل موسیقی در دانشگاه تهران پرداخت.
اولین کنسرت را در شیراز در سال ۱۳۵۴ به سرپرستی استاد حسین علیزاده اجرا کرد. در ۱۳۵۶ نفراول کمانچه نوازی ایران در آزمون “باربد” به دبیری “استاد امیر هوشنگ ابتهاج” و داوری استاد علی اکبر خان شهنازی- دکتر مهدی فروغ- دکتر مهدی برکشلی- دکتر داریوش صفوت و استاد علی تجویدی شد.
در ۱۳۵۸ اولین اجرای صحنه ای را بعد از پیروزی انقلاب در دانشکده هنرهای زیبا با استاد حسین علیزاده و آقای بهمن رجبی بصورت سه نوازی داشت که با توجه به استقبال فراوان تبدیل به اولین کار ایشان بعنوان “موسیقی خلق لر ” منتشر شد. بعد از آن کارهای زیادی را بصورت انفرادی به رساندهاند. یکی از کارهای ایشان تدوین و انتشار تکخوان با گروه کر و سرنا نوازی زنده یاد “شاه میرزا مرادی” بود و بعد هم آلبوم “خونین شهر” را با همکاری زنده یاد”عطا جنکوگ” عرضه کردند.
علی دهباشی از زندگی پربار علی اکبر شکارچی سخن می گوید
در ۱۳۷۱ “ردیف های میرزا عبدالله” را برای اولین بار بعنوان یک شیوه آموزشی و یک منبع مرجع ضبط کردند. بعد از آن اجرای قطعاتی از موسیقی لری به یاد “علیرضا حسین خانی” و “بیست ترانه لری” بود که توسط آوای شیدا به سرپرستی زنده یاد “محمدرضا لطفی” در دسترس عموم قرار گرفت. سپس کتاب آن تحت عنوان “بیست ترانه کهن لری” و دو کتاب دیگر با عنوانهای “وزن خوانی جلد یک” و “وزن خوانی جلد دو” را منتشر شد.
بعد از این دوره به اجرای تعدادی تکنوازی میرسیم، نظیر: “خواب شقایق” “عاشقانه” “بهار باد”( به همراه ارکستر سمفونیک و سازهای محلی با اجرای ایرج رحمانپور)
علی اکبر شکارچی نزد استادانی همچون “علی اصغر بهاری” “دکتر داریوش صفوت” “جلال ذالفنون” و “نورعلی خان برومند” به فراگیری موسیقی پرداخت و کارهای آوازی را نزد استادانی چون “محمود کریمی” “یوسف فروتن” و “استاد هرمزی” فرا گرفت
ایشان بعد از فارغ التحصیلی در همان دانشکده هنرهای زیبای تهران به تدریس پرداخت و سپس حدود هشت سال در دانشگاه هنر و سوره کمانچه نوازی درس داد
علی اکبر شکارچی به همراه “حسین علیزاده” کنسرت های مختلفی را در کشورهای اروپایی از جمله اتریش و آلمان اجرا کرد. و نیز همراه دخترشان “آساره شکارچی” که نوازنده تنبک است و کنسرت هایی را در کشورهای متعدد : سوئد ، سوئیس ، نروژ، بلژیک، فرانسه، اسپانیا انگلستان کلمبیا استرالیا و چندین کشور دیگر به اجرای موسیقی پرداختند.
در ایران نیز طی یکسال گذشته در شهرهایی مانند اهواز اندیمشک بهبهان دورود کوهدشت اراک و خرم آباد بصورت تکنوازی و یا بهمراه گروهی بنام “کمان آوا” که از بهترین استادان کمانچه نواز ایران تشکیل داده اند به اجرای کنسرت پرداختند.
گروه “کمان آوا” از اساتیدی مانند “فرج علیپور” محمد باجلو” و…. تشکیل شده است.
ساخت موسیقی فیلم سینمایی “خون بس” به کارگردانی آقای “غلامرضایی” از کارهای ایشان است که در آن از سازهای ارکستر سمفونیک و سازهای سنتی و محلی و همچنین خوانندگان کر و تکخوان لری استفاده شده است. موسیقی این فیلم جایزه ای از انجمن منتقدان دریافت نموده است. وهمینطور ساخت موسیقی تئاتر “پیرچنگی” به کارگردانی “هادی مرزبان” از کارهای ایشان است.
آخرین کار ایشان که در دست اجرا است “آموزش ردیف های میرزا عبدالله” بصورت صوتی و تصویری است که هنرجویان میتوانند با دیدن این مجموعه آموزش های لازم برای کمانچه نوازی را بصورت تصویری نیز بیاموزند.
در ادامه حسین علیزاده ، از شخصیت و جایگاه هنری علی اکبر شکارچی می گوید و معتقد است شکارچی یک روشنفکر به معنای مثبت کلمه است و اگر امثال شکارچی در موسیقی ایرانی بیشتر بود ، جامعه موسیقی و موسیقیدان ها تا این حد ضربه پذیر نبودند :
این جمع با طراوت و خوش چهره ای که در این مکان گرد هم آمده اند همه ناشی از تلاش های آقای دهباشی است و به نظر من ایشان وزیر فرهنگ و هنر ما حساب می شوند . این همه کار و فعالیت بدون ادعا و با کیفیت . این جلسات باید در سراسر ایران و در ابعاد خیلی بزرگ انجام بگیرد که این اتفاق نمی افتد . من همیشه می گویم که ما نباید مدام بگوییم نمی گذارند و نمی شود ، هرکسی در جایگاه خودش و در هر شغلی که هست باید کار خودش را به بهترین شکل انجام دهد و من به آقای دهباشی از این جهت تبریک می گویم .
امشب صحبت کردن برای من خیلی آسان است ، چون درباره دوستی صحبت می کنم که گویی شرح حال خودم را می گویم ، به همین راحتی و به زلالی خود شکارچی . قطعاً دوستان به قدر کافی درباره خود علی اکبر شکارچی شنیده اند و خواهند شنید ، ولی من سعی می کنم مختصر از جایگاه شکارچی در موسیقی و شخصیت هنری او بگویم . من شکارچی را درهمان اوایل سال های دانشجویی ، زمانی که در مرکز حفظ و اشاعه موسیقی فعال شدیم ، دیدم . ایشان واقعاً یک سوغاتی بودند که از لرستان مستقیماً به مرکز پست شدند . من در جریان نیستم که شکارچی چگونه سر از مرکز در آورد ، ولی می دانم که زنده یاد آقای صفوت که مسئولیت مرکز حفظ و اشاعه موسیقی را داشت ، شکارچی خوبی بود . ایشان به دانشگاه ها می رفت و جوانان با استعداد را برای مرکز حفظ و اشاعه موسیقی شکار می کرد و علی اکبرشکارچی که خودش شکارچی بود در دام افتاد و به مرکز دعوت شد .
در آن سال های دانشجویی شرایط برای ما که ساکن تهران و در خانه خودمان بودیم بسیار آسان تر بود . شکارچی درست درعنفوان جوانی در حالیکه نامزدی هم داشت ، به تهران آمده بود و ازعشق خودش دور بود . او تک تک آرشه ها را به عشق همین ماهرخ عزیز که امشب اینجا حضور دارد می کشید . قبل از اینکه بخواهیم به خود شکارچی بپردازیم ، باید به ماهرخ ، همسر ایشان بپردازیم . من طی این چهل – پنجاه سال شاهد زندگی این خانواده بوده ام ؛ اول خود شکارچی ، بعد دوران نامزدی او و به تهران آمدن همسرش و سپس به دنیا آمدن فرزندانشان . در این دوران چهل-پنجاه ساله ، فراز و نشیب های بسیاری در زندگی خیلی ها به خصوص هنرمندان و موسیقیدان ها بود . در تمام این فراز و نشیب های اجتماعی ، سیاسی و هنری یک قهرمان همیشه کنار اکبر شکارچی بود و هست ، در سخت ترین شرایطی که من هر موقع با زندگی خودم و یا دیگران مقایسه می کردم نظیرش را پیدا نمی کردم و همیشه فکر می کردم که این بار این خم می تواند شکستی را به این خانواده وارد کند ، ولی ماهرخ تمام این سالهای بسیار سخت تا به امروز را در کنار شکارچی با اعتقاد حضور داشت و این چیزیست که خود شکارچی همیشه با قدردانی ، افتخار و با صدای بلند می گوید ، اسم شکارچی را نمی توان بدون ماهرخ برد . من از این زن قهرمان در کنار شکارچی ستایش می کنم و می دانم که چگونه این زن باعث شد که هیچ وقت لبخند از لب های افراد این خانوداه دور نشود . این ها با اعتقاد و عشقی که به هم داشتند همیشه به هر هدفی که می خواستند ، رسیده اند و هر سختی که در راهشان بود را هموار کرده اند . و خوشبختانه جزء خانواده های بسیار شاد و خوشبخت جامعه هنرمندان ایرانی هستند .
حسین علیزاده از پایداری و همدلی همسر استاد شکارچی می گوید
ما وقتی که موسیقی ایرانی را بررسی می کنیم ، این موسیقی همواره از چند زاویه فراز و نشیب داشته است . در یک جامعه ای که ردپای موسیقی در تمام معماری و فرهنگ ایرانی سایه افکنده است ، حتی اگر ما به طور نوشته شده در تاریخ آثاری از موسیقی نمی بینیم ، ولی وقتی طاق بستان یا عالی قاپو را نگاه می کنیم می فهمیم که موسیقی در دوره های مختلف چه نقش به سزایی داشته است . موسیقی از دورانی مشکل پیدا می کند که در ایران و به خصوص از دوران صفویه با مسائل مذهبی روبه رو می شود و موسیقی به نوعی حرام اعلام شد ، که البته امروز هم فقط رسماٌ گفته نمی شود ، ولی همچنان با موسیقی شایسته رفتار نمی شود که بالاخره این رفتار هم تا حدودی نشأت گرفته از همین نگاه است . کسانی که صاحب قدرت هستند همیشه نسبت به موسیقی نگاه بدی داشته اند ، ولی نباید تصورکنیم حالا که دیگر اینجا نمی شود کار کرد پس باید مهاجرت کنیم و برویم به کشورهایی که به موسیقی توجه می کنند چون این روش در تاریخ به هیچ وجه نتیجه خوبی نداشته است ، من شخصاً معتقدم که در ادبیات و دیگر رشته های هنری هم خیلی کم جواب داده است . وقتی که هنرمندان از سرچشمه اصلی جدا شوند دیگر نمی توانند آن نتیجه ای که باید در هنر داشته باشند ، بعضاً حتی چنان دچار سرخوردگی شدند و دست به خودکشی زدند . من این بخش از روشنفکری را اصلاً قبول ندارم ، حتی اگر از صادق هدایت یا غلامحسین ساعدی صحبت بکنیم . درست است که ما باید حس آنها را درک کنیم ، ولی نتیجه روشنفکری نباید این باشد که آدم وقتی خودش با محیط سازگاری ندارد ، حتی وقتی که مهاجرت می کند مجبور بشود خودش را از بین ببرد . ما در دوره ای زندگی می کنیم که می توانیم بیشتر به واژه روشنفکری فکر کنیم ، آیا روشنفکر کسیست که مسائل جامعه را بهتر ازعوام درک می کند ؟! پس اگر بهتراز دیگران درک می کند ، مسائلی که در کشورش می گذرد باید برایش طبیعی باشد و بتواند فرهنگ ، تاریخ و حوادث جامعه را کنار هم بچیند و بداند که چرا این اتفاقات در کشورش می افتد . منی که در ایران زندگی می کنم نمی توانم هر روز از یک خبری شوکه بشوم. اگر ما به عنوان روشنفکر نگاه درست تر و شناخت بیشتری نسبت به جامعه داشته باشیم ، باید بهتر از مردم عادی شرایط کشور را درک کنیم تا اینکه من بعضی اوقات می بینم که مردم عادی درکشان بیشتر است ، خودشان را بهتر وفق می دهند و زندگی طبیعی تری دارند تا برخی از روشنفکران ما که سرخوردگی جز جدانشدنی از زندگی آنهاست .
من عقیده دارم که هیچ وقت نگوییم که این بلا را سر ما آوردند و نمی گذارند یا نمی شود . چون به طور کل فرهنگ ما ایرانی ها به شکلیست که همیشه معترض هستیم ، حتی اگر جایی حق با ما نباشد و یا اگر هم حق با ماست به قدری این اعتراض جز اخلاق ما شده است که در جای خودش تأثیری ندارد . حقیقتاً وضعیت موسیقی ایران از چه چیزی رنج می برد ؟ از نداشتن موسیقیدان روشنفکر که شرایط خودش را درک و مقاومت کند و برسر اصول خودش بایستند و یا از شرایطی که بر موسیقی وارد می شود ؟ به نظر من هردو زاده هم هستند . هرچقدر که موسیقی و شرایط موسیقیدان ها سست تر ، بدون اطلاعات و پشوانه فکری باشد ، ضربه پذیرتر خواهند بود . در موسیقیدان ها اتفاق نظر نیست و اصطلاحاً هیچکس ، هیچکس را قبول ندارد ، این اختلاف نظر به همین جمله ساده ختم نمی شود و مسئله این است که وجوه اشتراک فکری موسیقیدان ها در کجاست ؟ ما در تاریخمان اتفاقات ، انقلاب ها و قیام های مختلفی را سپری کرده ایم که از دل آنها آگاهی های زیادی بوجود آمده است ، امروز با همه شرایطی که به آنها انتقاد داریم باز نمی توانیم امروز خودمان را با گذشته مقایسه کنیم ، زیرا ملت راه خودش را مدام هموارتر کرده و توانسته به خیلی چیزها دست پیدا کند . آن چیزی که اسمش دموکراسیست ، حتماً خیلی زمان بر است و اینطور نیست که یک شبه با عوض شدن ماشین دولتی یک مرتبه همه چیز تغییر کند و ما به دموکراسی برسیم . دموکراسی یک فرهنگیست که نیاز به تاریخ دارد . کافیست ما به کل جهان نگاه کنیم که چگونه این مسئله برای آنها پیش آمده است .
چیزی که باعث می شود موسیقیدان های ایران اتفاق نظر نداشته باشند این است که موسیقیدان باید روشنفکر باشد ، روشنفکر به معنای مثبت آن ؛ یعنی آگاه و با شناخت از جامعه اش . به موسیقی ما از دوره قاجار و بعد از یک دوره غفلت طولانی مجدداً توجه شد . درست از آن زمان موسیقیدان هنوز شخصیت هنری خودش را به طور کامل بدست نیاورده است . ما در دوره قاجار موسیقیدان های بزرگی داریم که از آنها تجلیل می کنیم ، ولی همیشه شرایط موسیقیدان ها را بررسی می کنیم که از نظر فکری در چه شرایطی بودند و نسبت های جامعه چه بوده است . این حمایت از موسیقی و موسیقیدان ها در دوره قاجار کار بسیار خوبی بود ولی این خیلی فرق دارد با مسائلی که در طی تاریخ از آن زمان تا امروز موسیقیدان ها با آن روبه رو بوده اند و اهمیت نقش اجتماعی موسیقیدان در دنیای امروز . موسیقیدان های دوره قاجار هیچ کدام نقش اجتماعی نداشتند و به ندرت می توان افرادی نظیر درویش خان و عارف قزوینی در بین آنها دید . هرچه جلوتر می آییم می بینیم جامعه موسیقی ما از یک موضوع رنج می برد و آن این است که چقدر جنبه های روشنفکرانه در جامعه موسیقی ما رشد کرده است ؟ و چقدر جنبه های عامیانه در آن قویست ؟ آن چیزی که بخصوص در این سالها خیلی مشاهده می شود عوام زدگی و عوام فریبیست که جامعه موسیقی را درگیر کرده است . نتیجه ای که امروز می خواهیم بگیریم این است که ما هرچه بیشتر موسیقیدان های آگاه به مسائل جامعه داشته باشیم می توانیم موفقیت بیشتری را انتظار داشته باشیم . اگر که موسیقیدان ها جزء بدنه عوام جامعه باشند نه می توانند تأثیرگذار باشند ، نه می توانند در مقابل رفتارهای ناشایست یک برخورد متحدانه داشته باشند و نه خودشان می توانند با هم متحد باشند ؛ یعنی اگر در این مملکت به اندازه انگشتان دست که انشاالله بیشتر هم باشد ، موسیقیدان های روشنفکر و آگاه داشته باشیم قطعاً به موسیقی هر ضربه ای وارد نمی شود .
اگر که موسیقیدان ها خیلی مواقع با هم اختلافاتی دارند ، اختلافات شخصی نیست و این اختلافات تنها از آنجا ریشه می گیرد که در جنبه های فکری ، شناخت جامعه و درک جایگاه هنرمند در جامعه با هم اختلاف نظر پیدا می کنند که معمولاً چه در گذشته و چه حال ، همه هنرمندان شرایط خودشان را می سازند و می توانند از حکومت هایی که قدرت را به دست می گیرند و از تمام متخصصین چه با صلح جویی و مسالمت آمیز و چه با خواسته های قاطعانه جایگاه موسیقی را به دست آورند ، اگر سخت و کم به دست می آید علت خود موسیقیدان ها هستند .
من همه این مقدمه طولانی را گفتم تا به شخصیت هنری علی اکبر شکارچی برسم . ما در گروهمان به شکارچی ، دکتر عشایری می گفتیم و در تمام گروه اگر ما از نظر پزشکی مشکلی داشتیم به سراغ او می رفتیم . او در جریانات انقلاب بسیار به داد کسانی که زخمی می شدند می رسید و در بعضی مواقع قهرمانانه با خطر رو به رو می شد . او یک لر به تمام معناست و با تمام اصالت های خودش به تهران آمد و از همان روز اول متوجه شدم که این دوست لر ما روشنفکر است ، یعنی کسیست که کمانچه و ردیف میرزا عبدالله می زند و از استاد اصغر بهاری درس می گیرد و در قدیم می گفتند که کله اش بوی قرمه سبزی می دهد ، ولی یک نوری در ذهن اوست و البته من ذهنم نوری نداشت ولی رفاقت خیلی نزدیکی پیدا کردیم . ما خیلی مواقع خطرها را مشترکاً باهم تقسیم کردیم و پشت هم ایستادیم و یک زندگی برادرانه ای داشتیم که وقتی به گذشته فکر می کنم می بینیم که چه جاهایی ممکن بود ما از غصه دق کنیم و چه جاهایی که می توانستیم خودمان را ببازیم و مقاومت نکنیم ولی این رفاقت به هر دوی ما این پشت گرمی را می داد .
دوره های جوانی ما همه با هم کار می کردیم . بعد هرکسی کوله بار خودش را بر می دارد و با نگاهی که به جامعه دارد شیوه ، سبک و نگاه خودش را در زندگی به تنهایی اداره می کند . خیلی ها بودند که ما با آنها کار می کردیم و وقتی به مسیر نگاه می کنیم حتی به پیچ های اول هم نرسیدند و همان اول مسیر ایستادند ، بعضی ها بدون اینکه از جایی کمک بگیرند مسیر را ادامه دادند. شکارچی نه استخدام دولتی بود و نه از طرف ارگانی حمایت و پشتیبانی می شد . و این انسانی که با غرور به عنوان یک شخصیت هنری اینجا حضور دارد و ما به خاطرش امشب اینجا جمع شده ایم خودش یک تنه و البته با حضور همسر بزرگوارش در کنارش تمام این راه ها را هموار کرد . نتیجه اینکه اگر شکارچی در یک سازمان دولتی نبود ، اگر در وزارت ارشاد ، خانه موسیقی و … نبود ، خود به خود خودش همه اینها بود . هیچ کدام از ادارات شایستگی حفظ غرور و شخصیت او را نداشتند ، ولی خود شکارچی با شایستگی تمام این مسئولیت بزرگ را در قبال خودش داشت و هنرمندی را بار آورد که وقتی شما می گویید شکارچی همه چیز را زلال ، باصفا و آماده فداکاری و جانفشنانی می بینید . این حرف هایی که من می زنم حاصل تمام عمر مشترکیست که ما با هم گذرانده ایم و من دیده ام که چیزی به عنوان ترس هیچ وقت در وجود شکارچی نبوده است . شکارچی خیلی مواقع کمانچه اش حکم یک تفنگ را داشت ، تفنگی که در موسیقی لری زیاد از آن می شنویم و اگر این تفنگ بر دوش شکارچی نبود ، ولی کمانچه اش همان حکم را داشت .
به هرصورت به این نتیجه می رسیم که اگر تعداد هنرمندان نظیر شکارچی درجامعه بیشتر باشد ، جامعه خوشبختی خواهیم داشت و موسیقی ایران به این اندازه دچار کمبودها و مشکلات نمی شود و هرکسی به طور ظالمانه با این موسیقی برخورد نمی کند . وجود آدمهایی مثل شکارچی حتی آگاهی دهنده هم است ، خیلی مواقع مسئولین موسیقی هیچ اطلاعی از این هنر ندارند و تنها یک حکم اداری دارند ، ولی اگر آدم هایی مثل شکارچی در موسیقی ما بیشتر و بیشتر بودند حتی مسئولین هم آگاه تر می شدند . در آخر بگویم که شکارچی دو فرزند بسیار هنرمند و با فرهنگ تحویل جامعه داده است یکی آساره شکارچی که استادانه تنبک می زند و صدای بسیار زیبایی هم دارد وهمان خوی پدرش در او ادامه پیدا کرده است و آرش عزیز که از آن دسته لرهایی بوده است که تفنگش را مدرن کرده و گیتار می نوازد ، ولی او هم یکپارچه معرفت و فرهنگ است و من هربار می بینمش احساس بسیار خوشی پیدا می کنم .
خیلی ممنونم که من را دعوت کردید که ازدوست و رفیق قدیمی خودم صحبت کنم و امیدوارم تا آخر عمر همینطور کنار هم باشیم و من به او افتخار کنم .
سپس علی دهباشی پیام محمود دولت آبادی را که به دلیل کسالت نتوانسته بود در مراسم بزرگداشت علی اکبر شکارچی شرکت کند برای حاضرین قرائت کرد :
على اکبرشکارچی، دوست عزیزم بى گمان دانسته اى که تا چه پایه برایم گرامى و محترم هستى. من بیش از هنرمندى ات به انسانیت ، صداقت ، وشرافت مندی ات احترام گذارده ام و احترام مى گذارم و این مغایرت ندارد با احترام من به هنر و هنرمندی تو که با خصالِ عمیقاً إنسانی ات به خلاقیتى صمیمانه مى انجامد. نباید از یاد ببریم که از برکت زحماتِ پیگیر و بى دریغ شما
در پیوستگی با پیشینه اى بومى، هنر کمانچه نوازى را به یک ساز مؤثر ملٌى ارتقاء بخشیدهاید.
این گرامیداشت برشما مبارک باد و حضور صمیمانه ى شما درجمع هنرمندانِ موسیقی ایران بر ما مبارک باد.
آرزومند توفیقِ شما.
سپس داود گنجهای از خاطرات مشترکش با علی اکبر شکارچی و دلیری و شجاعت مثال زدنی او می گوید و معتقد است شکارچی تنها یک هنرمند موسیقایی نیست و به معرفت ذاتی رسیده است :
من باید اول سخنم تشکر کنم ازعلی دهباشی و مسئولینی که این شب به این زیبایی را بوجود آوردند . من متأسفانه برخلاف آقای شکارچی از اول انقلاب تا الان ، در تمام شوراهای وزارت ارشاد ، خانه موسیقی و تمام قسمت هایی که دولت در آن نقشی داشته ، نقش داشته ام .
من روزگاری را با این آقای علیزاده و آقای شکارچی زندگی کرده ام . محبت خیلی چیز خوبیست و من خوشحالم که این یادبودها و صحبت ها در زنده بودن اکبر شکارچی اتفاق افتاد .
به یاد دارم که ما در مرکز حفظ و اشاعه موسیقی بودیم و آقای دکتر صفوت گفتند که امروز سه نفر قرار است به اینجا بیایند ، این سه نفر علی اکبرشکارچی ، مرحوم پرویز مشکاتیان ومرحوم عطاءالله جنگوک بودند ، این سه مرد وارد مرکز شدند و افتخاری برای این مملکت آفریدند ، خدا آن دو نفر را رحمت کند و عمر اکبرجان ما مستدام باشد و سایه اش بر سر همه هنرمندان ما به خصوص خود من باشد . حرفهای آقای علیزاده را چون خودم همه این ها را با چشم دیده ام نمی توان کتمان کرد ، در زمان شلوغی های انقلاب و زمانی که همه از جمله خود من می ترسیدیم اکبر شکارچی گاهی اوقات با دست های خونی به مرکز حفظ و اشاعه موسیقی می آمد و این سه تن ؛ پرویز مشکاتیان با آن حال پریشان و شیدایش آثاری آفرید چه برای شهدا ، چه برای وطن و چه برای حفظ موسیقی ما که بی نظیر بودند . آقای جنگوک با تمام آن درویشی و عرفانش کارهای بی نظیری کرد و اکبر شکارچی گل سرسبد همه یک همسر موفق دارد که دو فرزند تربیت کرده است یکی در زمینه موسیقی سنتی و دیگری در زمینه موسیقی غربی . اینکه شخصی در زندگی این مقدار سلامت باشد و بی تعصب به فرزندانش حق انتخاب بدهد چیز کمی نیست .
آقای اکبر شکارچی اعتماد به نفس زیادی دارد . شیوه شفاهی اکبر بی نظیر است و فقط یک عیب دارد که آن هم عیب نیست و حسن است ، آن کسی که اصالت ها را حفظ می کند کار درستی می کند و اکبر هرچه می زند پایه های کارش لری است و او واقعا لر به تمام معناست ، لر به معنای با صداقت ، لر به معنای شجاع و لر به معنای با معرفت .
ما هنرمند هستیم و سیاسی نیستیم ، هیچ کدام اینها سیاسی نیستند و تنها درد مردم را دارند ، در واقع ما عاشقیم و هنر در این مملکت خیلی مظلوم است.
علی اکبر شکارچی آنقدر سعه صدر دارد که گاهی به شاگردهایش پیشنهاد می کند که مکتب من را هم آموزش ببینند ، چند روز پیش یکی از شاگردان ایشان بعد از یازده سال شاگردی به توصیه ایشان نزد من آمد.
اکبر شکارچی یک هنرمند موسیقایی نیست به اعتقاد من از این قسمت رد شده است و به یک معرفت ذاتی رسیده است . داماد کوچک من اردشیر کامکار در وصف شکارچی می گفت که شکارچی اگر یک آرشه بکشد به صد آرشه ای که نوازندگان جدید می کشند ، می ارزد .
من به دوستانی که حرفهای من به دلشان نشست توصیه می کنم به اعماق دلشان و به اعماق فکرشان نگاه بکنند و به مردم محبت کنند و به هنرمندانشان برسند . موسیقی کلام خداست ، کلام خدایی که می گوید : ” صدها فرشته بوسه بر آن دست می زنند / کز کار خلق یک گره بسته واکند ”
ایرج رحمانپور که سخنران بعدی این شب از دیار لرستان بود ، علی اکبر شکارچی را راهگشا و امید دهنده موسیقیدانان ناحیه زاگرس می داند و معتقد است با نوا و نغمه می توان به جنگ با مشکلات جامعه رفت و دل ها را به هم نزدیک کرد :
عرض ادب و احترام خدمت همه حضار محترم که از بنده کمترین برای اینجا صحبت کردن شایسته ترند ، اما چه کسی بدش می آید نزد آقای دهباشی که تک و تنها پناه ادبیات ایران در طول چند سال اخیر شده است ، نیمای موسیقی ایران و استاد گنجه ای صحبت کند . آقای علیزاده بزرگ خیلی از فرمایشاتی را گفتند که بنده قرار بود در این زاویه ها صحبت کنم . من در مورد جناب آقای استاد علی اکبر شکارچی چیزی ندارم بگویم جز کرداری که ایشان دارند و همه از آن گفته اند . اما من از منطقه ای هستم که ایشان نفس آنجا را با خودش دارد و به این جهت به خودم اجازه دادم که به اینجا بیایم .
همینطور که استاد علیزاده فرمودند در یک برهه ای از زمان یک عده ای تصمیم گرفتند که با نوا ، نغمه و کلام به جنگ آنچه در جامعه ما وجود دارد بروند . شاید اینکه سازها را برداریم و نوا و نغمه ای بسازیم بهتر از این باشد که چریک یا محافظه کار باشیم. اتفاقاً از وقتی آقای شکارچی تفنگش را زمین گذاشت و سازش را به دست گرفت خیلی بزرگتر و تأثیرگذارتر در جامعه ما ظاهر شد . همه این افراد علی رغم اینکه بعداً از هم فاصله گرفتند ولی یک نیروی عظیمی را در این جامعه ایجاد کردند که می شود با نوا ، نغمه و کلام زندانی و زندانبان را بهم نزدیک کرد و گفتمان کرد . جناب آقای شکارچی بزرگ من در مورد شما چیزی نمی توانم بگویم جز همه آن زیبایی هایی که برای کشور من آفریدید و اعتماد به نفسی را در منطقه زاگرس ایجاد کردید که ما هر کدام پشت سر شما به پرواز در آمدیم و امروز با افتخار و در سایه شخص بزرگی مثل حضرتعالی موسیقی لرستان در مرکز کشور حرفی برای گفتن دارد .
در ادامه نیما افراسیابی در بخشی از مقاله اش درباره فضائل اخلاقی علی اکبر شکارچی چنین میگوید:
سلام بر همه اساتید و دوستان گرامی، و سپاس فراوان از جناب دهباشی عزیز برای برگزاری این شب. پیش از اینکه سخنرانیام را شروع کنم، میخواستم دو مطلب کوتاه بگویم:
۱-اول خطاب به استاد علیزاده بگویم که شما یکی از اجزاء اصلیِ زندگیِ من هستید: روزی نیست که من به موسیقی شما گوش ندهم. امیدوارم زندگیتان هر روز روشنتر و گرمتر شود.
عنوانِ مقاله من هست :«علیاکبر شکارچی، هنرمندی «پُر از ریزشِ دوست»»، که به علت کمبود وقت، خلاصهای از آن را امشب خدمتتان ارائه میکنم، نسخه کاملِ آن (با ارجاعات و توضیحات تکمیلیِ مفصل) در مجله بخارا منتشر خواهد شد. مطالب آن مقالهای که در بخارا منتشر خواهد شد تقریباً ۴ برابرِ مطالبیست که اینجا بیان خواهم کرد.
استاد شکارچی با بیش از ۴۰ سال فعالیتِ هنری، یکی از افرادِ برجستهیِ موسیقی کلاسیک ایران است. کارنامهیِ این هنرمند را میتوان از دیدگاههای مختلف بررسی نمود، من در این مقاله به تبیین و بررسیِ بخشی از مشیِ این هنرمند، از منظر فلسفه اخلاق پرداختهام. مسلماً در این مقاله نمیخواهم از شکارچی قدیس بسازم. نه او اهلِ پذیرش این موضوع است، و نه من اهل انجام آن. هر انسانی، از آنجا که «انسان» است، ترکیبی از خوبیها و بدیهاست. در این مقاله، به بخشی از خوبیهای شکارچی پرداختهام.
افراد بسیاری، پس از مواجهه با منشِ شکارچی، تصدیق میکنند که رفتارِ او از جنسِ دیگر است. در واقع، در او چیزِ دگری مییابند که مربوط به مهرورزی اوست. با وام از سهراب سپهری باید بگویم که من روانِ شکارچی را «پُر از ریزشِ دوست» میبینم، به این معنی که، این هنرمند به مقدار قابلِ توجهی از فضائلِ اخلاقیِ دیگرخواهی، دوستیورزی و نیکخواهی بهرهمند است. در این مقاله، قدری به مبانیِ فلسفیِ این موضوع پرداختهام، سپس مصادیقِ آن را در استاد شکارچی نشان دادهام. البته چنان که عرض کردم، به علت کمبود وقت، حدودِ یک چهارم از آن مبانی فلسفی و مصادیقش در استاد شکارچی را اینجا بیان خواهم کرد، لطفاً برای اطلاع از تمامِ مطالب مذکور به مقالهای که در مجله بخارا منتشر خواهد شد مراجعه شود.
یکی از مبانیِ زندگی دیگرخواهانه، این است که: هر کس باید از نعمتهای این زندگی چنان بهرهمند گردد که سعادت دیگران را هم در نظر داشته باشد. در چنین رویکردی، ما دیگران را محبانه تفسیر میکنیم یعنی هم خیر دیگران را میخواهیم، و هم عناصر مثبت و دوست داشتنی را در وجود آنها کشف میکنیم.
البته باید توجه کنیم که، نیکخواهی، هم به مقام احساسِ ما تعلق میگیرد و هم به مقامِ عملِ ما. در واقع، در نیکخواهی باید صداقت داشته باشیم، یعنی اینکه هر پنج ساحتِ باورها، احساسات، اراده، گفتار و کردارِ ما، رنگِ نیکخواهی به خود بگیرد. نه مثلاً مثلاً فقط گفتار!
این نیکخواهی، از طریق یک رفعت اخلاقی به دست خواهد آمد، که در آن باید از فاصلهیِ بین خود و دیگری عبور کنیم، به بیانِ امانوئل لویناس، به جایگاهِ «اوبودگی» برسیم.
تأکید بر این نکته ضروریست که، توانایی در نیکوکاری، در بستری از امید و خوشبینی محقق خواهد شد. انسانِ بدبین و ناامید در کمک هم به خویش، و هم به دیگران ناتوان است.
در این میان، عنایت به مفهومِ «تواضع»، به عنوانِ یکی از مهمترین مفاهیمِ پایهای اخلاق، نیز بسیار مهم است. تواضع به معنیِ «خود را دیگری انگاشتن». یعنی مثلاً از خوشی دیگری لذت بردن و یا یعنی مثلاً همانطور که از موفقیت دیگری دچار تکبر نمیشویم از موفقیت خویش نیز دچار تکبر نشویم.
مفهومِ اخلاقیِ دیگری که توجه به آن میتواند در دستیابی به منشِ دیگرخواهانه موثر باشد، مفهومِ «قاعده زرین» است. این قاعدهیِ اخلاقی به ما توصیه میکند که: «با دیگران فقط طوری رفتار کن که رضایت میدهی در همان موقعیت با تو رفتار شود». برای آنکه قاعده زرین را اعمال کنیم، اولاً باید از تاثیر رفتار خود بر زندگی دیگران آگاه شویم، و ثانیاً به دقت خود را به جای دیگران و در معرض همان رفتار تصور کنیم.
حال، با توجه به مطالب فوق، برویم سراغِ مصادیقِ این دیگرخواهی، دوستیورزی و نیکخواهی در مشیِ هنرمندانهیِ استاد شکارچی. از نقلِ یک خاطره شروع کنم: قرار بود پنجشنبه ۱۶ مرداد ۹۳، به همت مجله بخارا (جناب دهباشی عزیز) و کافه کتاب نزدیک (فرهاد دولت آبادی عزیز) جشن تولد یکی از برجستهترین نویسندگان معاصرِ ایران (استاد محمود دولت آبادی عزیز) برگزار شود. در واقع هم جشن تولد باشد، و هم از طرف بزرگانِ جامعهیِ فرهنگیِ ایران، قدردانیای از حدود نیم قرن فعالیت فرهنگی-هنریِ این نویسندهیِ بزرگ، به عمل آید. حدود ساعت ۱۱ صبح آن روز به استاد شکارچی تماس گرفتم تا بگویم، قرار است ساعت ۵ عصر همان روز چنین مراسمی برگزار شود، و از ایشان خواهش کنم در این مراسم به افتخار ایشان بنوازد. هنگامی که به استاد شکارچی زنگ زدم، در کوه بود، تا خواسته مرا شنید، بلافاصله از کوه پایین آمد، به لواسان (منزلِ خویش) رفت و سازِ خود را برداشت، و پیش از ساعت مقرر در خیابان کریمخانِ تهران (کافه کتاب نزدیک) حاضر بود. به نظر شما چند درصد از اساتیدِ طراز اولِ موسیقی ایران اگر ۱۱ صبح با آنها تماس گرفته شود تا ۵ عصر برنامه اجرا کنند، اعتراض نمیکنند که چرا اینقدر دیر تماس گرفتی؟ و از این افراد چند درصد حاضر هستند بلافاصله از کوه پایین بیایند، به لواسان بروند و پیش از ساعت مقرر در خیابان کریمخان حضور داشته باشند؟ و از آنها چند نفر حاضر هستند در شرایطی که تجهیزاتِ صوتیِ مناسب در دسترس نیست ، بدون هیچ اعتراضی، ساز بزنند؟ چرا شکارچی به راحتی و گشادهرویی و اشتیاق و گرمی چنین میکند؟ چون به نظر من، او مشیِ «دیگرخواهانه» دارد. هم در نظر و هم در عمل. به این عمل خیلی تاکید دارم. چون خیرخواهِ دوستِ خویش و دیگر انسانهاست، و در این خیرخواهی صداقت دارد. چون دیگران را محبانه تفسیر میکند. چون در مواجهه با دیگران، خود را جایِ آنها تصور میکند، «قاعده زرین» را در دل و دست دارد و با آن از خود به دیگری پُل میزند و به «اوبودگی» میرسد و با گشادهرویی و اشتیاق و گرمی پذیرایِ دیگران میشود و در یاریرساندن به آنها «حاضر».
در مواجههیِ استاد شکارچی با کمانچهنوازهای دیگر، رنگی از مسابقه و رقابت را نمیبینیم. در مواجهه با آنها، انصاف و خیرخواهیای که برای خود قائل است برای آنها هم قائل است، وقتی درباره آنها سخن میگوید، گویی در پوستِ آنها میرود و آنچه را شرط انصاف و نیکخواهی است ادا میکند. خیرِ دیگری راهنمایِ اعمالش است. او هم خیر دیگران را میخواهد، و هم عناصر مثبت و دوست داشتنی را در وجود آنها کشف میکند. به این نمونهها توجه کنید. تعمداً نمونههایی را در نظر گرفتم که هم استادِ ایشان نباشند، هم نوازنده کمانچه باشند، و هم زنده باشند:
۱.زمانی که آلبومی از یک نوازندهِیِ توانای کمانچه (اردشیر کامکار) منتشر میشود، با ذوق درباره آن صحبت میکند، و یادداشتی در تحلیلِ قطعاتِ آن و تمجید از این اثر (آلبومِ «یقین گمشده») منتشر میکند. بعد از رونمایی از آلبومِ «یقین گمشده» تلفنی با استاد شکارچی صحبت کردم، آنچنان با ذوق و شوق از این آلبوم حرف میزد که گویی آلبومِ خودش، که مدتها منتظرِ انتشارش بوده است، منتشر شده. او در نیکخواهی و دوستیاش صداقت دارد، یعنی اینکه هر پنج ساحتِ باورها، احساسات، اراده ، گفتار و کردارش ، رنگِ نیکخواهی و دوستی دارد.
مثالی دیگر برای تواضعِ («یعنی خود را دیگری انگاشتن») ایشان بیاورم: حدود دو سال طول کشید تا بتوانم ایشان را راضی کنم همین شبِ بزرگداشت برای ایشان برگزار شود. هر دفعه که من از ایشان خواهش میکردم که اجازه دهند بزرگداشتشان برگزار شود، ایشان پاسخ میدادند که دیگران در اولویت هستند، و بهتر است این مراسم برای دیگران برگزار شود.
امید به خیر و رضایت برای همه، در زندگی و مشیِ هنریِ او موج میزند، همچون بادِ بهاری که نویدِ طراوت و گرمیست. از یکی از نوشتههای او، گزیدهای آوردهام که به روشنی این موضوع را نشان میدهد. او مینویسد:
«مربیان عزیز، اگر شاگردی کماستعداد است، اعتماد به نفس او را که در عرصههای دیگر زندگی به آن نیاز دارد از بین نبرید. کاری کنید که با همان شوق و سلامتِ روحی و روانی که به کلاس آمده از کلاس برود؛ چرا که او در شغلی دیگر مثل خورشید خواهد درخشید»
«هر شاگرد یا هر استادی، مثل درختان جنگل، تا یک حدی قد میکشد و رشد میکند: لذا ضمن اینکه سعی کنید از کار پیوسته برای پیشرفت غافل نمانید. از آنچه هستید راضی باشید و لذت ببرید.»
وقتی به مشیِ اخلاقی این هنرمند نگاه میکنم ، یاد شعری از سپهری میافتم که به روشنی مرامِ آشتیجویانه و مهرورزانهیِ افرادی مانند شکارچی، که انسی هم با طبیعت دارند، نشان میدهد:
« من گره خواهم زد ، چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق،
سایه ها را با آب ، شاخه ها را با باد. …
خواهم آمد، سر هر دیواری ، میخکی خواهم کاشت.
پای هر پنجره ای ، شعری خواهم خواند….
آشتی خواهم داد .
آشنا خواهم کرد.
راه خواهم رفت.
نور خواهم خورد.
دوست خواهم داشت».
در زمانهای که ، به تعبیر فروغ فرخزاد، «چراغهای رابطه تاریکند»؛ نیکخواهیها و دوستیورزیهایی از جنس شکارچی، برعکس این تاریکیها، مایه روشنیِ زمانه ماست، راهِ این «مطرب معانی»، موسیقیدانِ دوست داشتنی، دیگرخواه و «صاحب نظر»؛ پُر رهرو باد.
«هله بس کنم که شرحش شه خوش بیان بگوید
هله مطرب معانی غزلی بیار باری»
در پایان نوبت به علی اکبر شکارچی میرسد تا با دوستدارانش سخن بگوید. از شوق و امید به زندگی می گوید و شوق را بدون بینش ، بینش را بدون کار و کار را بدون عشق تهی می داند :
من چقدر خوشبختم که در این دوران و در این روزگار کسی مثل آقای دهباشی بدون اینکه ما حقیقتاً ارتباط زیادی داشته باشیم این مراسم را برای من برگزار کرده است ، من فقط می دانم که آقای دهباشی بدون استثناء هر موقع که مجله اش منتشر می شود برای من هم یک جلد می فرستد . بدون اینکه ما حتی همدیگر را دیده باشیم و چقدر خوشبخت هستم که دوستان و یاران ایشان از دو سال پیش محبت کردند و پیگیر برگزاری این شب بودند . نه اینکه من نخواسته باشم ولی درواقع خودم را همسنگ این افراد بزرگی که عمرشان را پای فرهنگ و هنر این جامعه گذاشته اند و اینجا برایشان بزرگداشت برگزار می شود ، نمی دیدم ، ولی خوب بهرحال اصرارهای ایشان و از طرفی هم علاقه به کار ایشان نظرم را تغییر داد . در هیچ جای دنیا مثل ایران نیست که انسان ها به بهانه های مختلف دور همدیگر جمع بشوند و تبادل ذوق ، اندیشه ، مهر و عاطفه داشته باشند ، بخصوص مواقعی که بزرگداشت برای فردی در قید حیات باشد . اینها موقعی اتفاق می افتد که انسان ها دیگر بعد تاریک آن شخص را نمی بینند و تنها ویژگی های مثبت آن را می بینند و واقعاً مثبت نگاه کردن یکی از گوهرهای گرانبهای انسانست و خوش بحال کسی که اراده کند تا زنده هست چیزهای منفی ، تیره و تاریک در ذات انسان های دیگر را نادیده بگیرد ، حتی نسبت به حکومت ها . این تاریک بینی انسان را بسیار فرسوده می کند .
بهرحال حضور امروز شما دستمزد معنویست برای من اگر چهار پنج دهه برای فرهنگ و هنر این مملکت زحمت کشیده ام . دوستان عزیزی که اینجا تشریف آوردند ، آقای استاد علیزاده که با هم مثل برادر، همنفس و همکار بودیم و من همنوازی را با ایشان شروع کردم ، ایشان در تکنوازی و همنوازی استاد من بودند . استاد داود گنجه ای که از اولین بار که به مرکز آمدم صدای کمانچه نوازی ایشان هنوزم در گوشم هست و آقای محمد مقدسی عزیز که اینها همه برای من مثل بت بودند و همیشه برایم سؤال بود که اینها چگونه این گوشه ها را می زنند ، چون من زمانی که به دانشگاه آمدم فقط یک سری ترانه محلی را می زدم و برای اولین بار موسیقی دستگاهی به گوشم می خورد . آقای نیما افراسیابی که برای برگزاری این مراسم بسیار زحمت کشیدند و خانم اسلوبی و دوستان عزیز دیگر . شما امروز مثل یک آینه خودم را به من نشان دادید و از شما متشکرم که سیاهی های من را ندیدید و فقط رنگ ها و سفیدی های من را دیدید و من چقدر خوشبختم که یک عمر با رو سفیدی و سربلندی زندگی کرده ام . مزدی که شما به من دادید همین جمعیست که برتر از هر چیزیست .
من از کودکی چون با ایلات و عشایر زندگی کرده ام شوق و امید را از آنها آموخته ام . کسانی که در زمان کوچ تمام زندگیشان به اندازه بار دو تا الاغ و قاطر نمی شود ، ولی وقتی با آنها زندگی می کنید متوجه می شوید که سرشار از طنز ، هجو ، فکاهی ، شعر و ترانه هستند و مثل اینکه در آسمان ها می رقصند ، اینها با امید و شوق زندگی می کنند . ایلات و عشایر با خطرات بسیار عجیبی زندگی می کنند که شاید شما باورتان نشود ، ولی بهرحال با دلیری زندگی می کنند و بدون هیچ گفتگویی این دلیری ، جسارت ، شهامت ، غیرت ، مردانگی و بخشندگی و پایداری را به شما منتقل می کنند .
نمی دانم که آیا شما تا به حال نیزاری در ساحل رود که چنگ بر ساحل می افکند تا سیلاب آن را نبرد را دیده اید یا نه ؟ یا موقعی که گل و گیاهی در دل کویر از زیر ماسه ها به شوق زندگی کردن سر بر می آورد ؟! من یکبار در کوه درختی را دیدم که سنگ را شکافته بود و از آن سر بر آورده بود ، دلیل این هیچ چیز نیست الی شوق زندگی کردن و من با خودم گفتم ، ” می شکفند غنچه ها در بهار / سرسبز می شود سرزمینمان زین بهار/ دل من هم در هوس یاد شما ای مردم / دل من هم در هوس یاد شما می شکفد / مثل درختی که از دل سنگ سیاهی می روید در بهار ” همانطور که آقای علیزاده گفت زندگی بسیار سختی بر ما گذشته و اگر این شوق به زندگی نباشد آدم کمرش می شکند و نمی تواند دوام بیاورد ، آنهایی که موی سپیدی دارند و هم سن و سال من هستند می دانند که من چه می گویم . بنابراین این حکایت به قول خلیل جبران : ” حقیقتاً زندگی تاریک است اگر انسان شوق نداشته باشد و شوق کور است اگر بینش و دانشی نباشد ” بینش هم بیهوده است اگر شما کاری نکنید و کار اگر آمیخته با عشق نباشد تهیست و کار با عشق یعنی همین خانه ای که من برای بچه هایم ساخته ام ، یعنی ” ترکمن “، ” نی نوا “، ” کلیدر” ، ” جای خالی سلوچ کار با عشق ” ، ” خانه دوست کجاست ؟ ” .
و اما من که بودم ؟ من نگهبان بی مزد و مواجبی بودم که یک پا در خطر و یک پا در شوق زندگی کردم ، برای پاسداری از موسیقی این سرزمین کار کردم و ادامه دادم . روزی در کوه صحنه ای دیدم که مرا ترغیب کرد به تکرار ، ماندگاری ، پایداری و پای این نگهبانی ایستادن . دیدم قطره ای از دل صخره ای که روی آن خزه بسته بود و از پرسیاوشان پر شده بود فرود می آمد و چون این قطره فرود می آمد با خودم گفتم ” قطره به خواب نمی رود / نمی رود خواب در چشمان من /می چکد خون من و قطره قطره بر این سنگ سیاه / تا بگذرد از دل سخت و سیاه او / من به خواب می روم و قطره هم وقتی که می چکد جان من قطره قطره بر پای ارغوان ”
انشاالله که پر شوق و امید زندگی کنید و زندگیتان پر از عشق و مهر باشد .
در ادامه علی اکبر شکارچی و آساره شکارچی به شاهنامه خوانی و اجرای ترانه ای لری مربوط به عصر شکارگری با همراهی ساز کمانچه و تنبک پرداختند که بسیار مورد استقبال و پسند حاضرین واقع شد .