او مدتی بعد به عقد موقت همان مرد غریبه در آمد و زندگی دیگری را آغاز کرد. از آن روز به بعد، من و برادرم مجبور بودیم در کنار پدر معتادمان زندگی کنیم اما پدرم اهل کار و تأمین مخارج زندگی نبود، به همین دلیل، من و برادرم درس و مدرسه را رها کردیم و به خانه مادربزرگم رفتیم چراکه احساس می کردیم در خانه مادربزرگم حداقل غذای گرم می خوریم. مدتی بعد، من و برادرم در بیرون از منزل مشغول کار شدیم. از سوی دیگر، پدرم که قصد ازدواج مجدد داشت، موادمخدر را کنار گذاشت و با زن مطلقه ای ازدواج کرد. اما همسر او، من و برادرم را قبول نکرد و نگذاشت دوباره نزد پدرمان بازگردیم.
در واقع، پدر و مادرم هر کدام به سوی زندگی خود رفتند و من و برادرم در کنار مادربزرگ عصبانی و بهانه گیرمان تنها ماندیم. در این میان، برادرم به دلیل عقده های روانی خودش و همنشینی با خلافکاران، به یک دزد حرفه ای تبدیل شد به طوری که در طول سه سال گذشته، دوبار به جرم سرقت راهی زندان شده است. البته من هم دست کمی از او نداشتم و در محیط کارم، با زنانی بزرگ تر از خودم دوست شدم که همه آن ها مطلقه بودند. به قول معروف، گروه خونی ما در زمینه خلاف به یکدیگر می خورد. در پی همین دوستی ها بود که من هم مصرف مواد و مشروب را شروع کردم چراکه دوستانم معتقد بودند باید تفریح کرد و بی خیال مشکلات دنیا شد!من هم تحت تأثیر دوستانی که از جنس خودم بودند، خیلی زود آلوده کارهای خلاف شدم تا این که شب گذشته پس از مصرف مشروبات الکلی، در حالی که حالت طبیعی نداشتم، وارد پارک ملت شدم و با دو جوان درگیری پیدا کردم. من که حال خودم را نمی فهمیدم، آن ها را مورد ضرب و جرح قرار دادم.
منبع:خراسان