بازهم همه اینها را تحمل کردم، اما این کار آخریش قابل تحمل نیست، دیشب به همین خاطر درگیر شدیم، وارد اتاق پسرم که شدم آنچه دیدم قابل باور نبود، صفحه رایانه پسرم فیلمی پخش میشد که با دیدنش لرزیدم، پسر 10 ساله و این فیلم ها، فرصتی ندادم محکم زدم در گوشش، شروع به گریه کرد، مامان بخدا مال من نیست، منم تازه کامپیوتر و روشن کردم و تا روشن شد این تصاویر اومد، باورم نشد سیلی دیگری زدم با هر سیلی به پسرم خودم هم آتش میگرفتم و می سوختم، مامان به جان تو که خیلی دوست دارم من خبر ندارم حالا عیب نداره میخوای بازم بزن، بیش از این تحمل نداشتم بغلش کردم هردو زار زار میگریستیم، پس مامان اینها چیه بهم راست بگو قول میدم کاری با کسی نداشته باشم، فقط بگو که این تصاویراز کجا وارد کامپیوتر تو شده....
و در این اوضاع شوهر بیغیرت و پدر بیمسئولیت وارد اتاق شد و بی توجه به گریههای ما و براحتی در چشمانم زل زد و گفت اینها چیزی نیست فایل منه دیشب یادم رفت و پاکش نکردم، پسر 10 ساله خودش یه پا مرده بذار چشمش از همین الان واشه مگه خارجیها را نمیبینی و....
صداقت در گفتار وگریههایش مرا نیز تحت تأثیر قرار میدهد اگرچه ما سالهاست که با این قصهها وغصهها همراهیم، و بدتر از اثرات احساسی، آثار فاجعهای را که از آن حرف میزند وقتی تصور میکنید دقیقاً وحشتی را که میگوید قابل درک است، من تا حدی که ممکن بود از منظر حقوقی راهنمایی لازم را ارائه کردم، ولی اطمینان دارم علاج فاجعه نیست، پس مسئولانی که در مقابل آسیبهای اجتماعی وظایفی دارید بشتابید و علاج کنید که فردا خیلی دیر است.
منبع:ایران