صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

این پزشکان، فوق تخصص خنده هستند!

۱۳۹۵/۰۹/۰۹ - ۲۰:۰۶:۲۰
کد خبر: ۴۸۷۹۷۴
«ما دلقک‌هایی بودیم که ماسک لبخند به چهره داشتیم اما پشت این نقاب، لحظه به لحظه حضورمان اشک می‌ریختیم. امید در درمان این کودکان از اهمیت زیادی برخوردار است و امیدواریم بتوانیم با نشاندن لبخند بر دل‌های این کودکان امید از دست رفته‌شان را به آنها بازگردانیم.»

به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا، روزنامه «ایران» همه اهل محل انتظارشان را می‌کشیدند. همه می‌دانستند که در خانه «اسماء» جشن تولدی برپاست. اما این را هم می‌دانستند که این جشن با همه جشن‌های دیگر متفاوت است. دو پزشک فوق تخصص میهمان اسماء کوچولو بودند و قرار بود آرزوی اسماء را برآورده کنند.

تخصص این دو پزشک با تخصص همه پزشکانی که در این یکی دو ساله برای درمان این دختر تلاش کرده بودند، متفاوت بود. تخصص آنها نشاندن لبخند بر چهره درد کشیده کودکانی است که با بیماری مهلک سرطان مبارزه می‌کنند. اسماء از مدتی قبل وقتی پزشکان بیمارستان شفا از درمانش ناامید شدند به خانه بازگشت و از آن روز سکوت کرد؛ سکوتی که برای پدر و مادر اسماء هر ساعتش صد سال می‌گذشت؛ سکوتی مطلق، بی‌آنکه حتی لبخند محوی بر لبانش بنشیند؛ هر آنچه از دستشان برمی‌آمد کرده بودند تا مگر دخترکشان لبخندی بر لب بیاورد، اما تلاش‌ها همه کوبیدن آب بود در هاون! سرانجام میهمانان ویژه جشن تولدش همراه با خاله آرزوها آمدند. قرارشان هم این بود که اسماء بعد از مدت‌ها بخندد.

همین که شروع کردند به خواندن آهنگ «خونه مادربزرگه» برقی در چشمان دخترک پدیدار شد. اشک شوق از چشمان همه جاری بود و شاید سخت‌ترین لحظات برای این دو پزشک خنده وقتی بود که باید اشک‌هایشان را پنهان می‌کردند و برای نشاندن لبخند بر صورت رنگ پریده اسماء اجرای نمایش کمیک خود را ادامه می‌دادند.

آن روز در خاطر اسماء به خاطره‌ای زیبا و فراموش‌نشدنی تبدیل شده است. او همان دقایق آغازین نمایش بود که بعد از مدت‌ها درد را فراموش کرد و با همه وجود شروع کرد به خندیدن و بعد هم به همه قول داد که خیلی زود بهبودی‌اش را به دست آورد و همراه با پزشکان خنده به دیدار دیگر کودکان سرطانی برود. او دوباره متولد شد و شاید این آخرین لبخندی است که از چهره معصوم او در یادها خواهد ماند.

آرزوی دخترک بی‌آرزو

صدای شادی و لبخند در بخش کودکان بیمارستان شفا همه جا را پر کرده بود. کودکانی که مدت‌هاست با درد خو گرفته‌اند، با چهره‌هایی رنگ پریده و درحالی که سرم‌های دارویی بر بازوهای نحیف خود داشتند، به طرف سالنی می‌دویدند که دو پزشک خنده انتظارشان را می‌کشیدند. دو پسر جوان در نقش دو پزشک فوق تخصص خنده با پوشیدن روپوش سفید و صورت‌های رنگ شده و کلاه گیس‌های رنگی برای شاد کردن بچه‌ها به بیمارستان آمده بودند.

آنها به همه اتاق‌ها سرکشی می‌کردند و به هر جایی که وارد می‌شدند، موجی از شادی به هوا برمی‌خاست. صدای آواز دسته جمعی بچه‌ها که همراه با دو پزشک می‌خواندند بذر امید را نه تنها در دل کوچک خودشان، بلکه در دل مادرانشان نیز می‌نشاند. همه بچه‌ها با خوشحالی از عمو دکترها می‌خواستند که بازهم برایشان آواز بخوانند و نمایش اجرا کنند. در این میان اسماء دختر 8 ساله‌ای که از مدتی قبل با تومور سرطانی که در سرش رشد کرده، مبارزه می‌کرد از همه خوشحال‌تر بود و دوست داشت بازهم عمو دکترها را ببیند، اما تومور بدخیم پیروز شد و پزشکان که از ادامه درمان ناامید شده بودند از والدین اسماء خواستند تا او را در این روزهای آخر به خانه ببرند. دخترک همه درد و رنج بیماری‌اش را در سکوت سردش پنهان کرده و از روزی که به خانه بازگشته بود، کسی لبخندی بر لبانش ندیده و صدایی از او نشنیده بود.

هدی رشیدی، که در این سال‌ها یارو یاور این کودکان بوده، تاکنون همراه با همیاران خود، آرزوهای بیش از 20 کودک سرطانی را برآورده کرده، از پزشکان فوق تخصص خنده در بیمارستان و ایده شاد کردن بچه‌های بستری در بخش کودکان، این گونه گفت: مدتی قبل یک گروه فرهنگی و یک انجمن غیردولتی برای کمک به برآورده کردن آرزوی کودکان مبتلا به سرطان اعلام آمادگی کردند. از آنجایی که اعضای این گروه در بندر ماهشهر در زمینه تئاتر کمدی فعالیت می‌کنند با پیشنهاد آنها قرار شد با اجرای برنامه‌هایی در بیمارستان شفا لبخند را به کودکان مبتلا به سرطان هدیه کنند. چند ماه پیش نخستین برنامه در بیمارستان انجام شد و دو هنرمند این گروه به همراه خاله آرزوها درحالی که لباس پزشکی به تن داشتند و چهره هایشان را شبیه دلقک‌ها کرده بودند برنامه‌های شادی برای بچه‌ها اجرا کردند و این بچه‌ها با خوشحالی برای چند ساعت درد و رنج را فراموش کردند.

وی ادامه داد: یکی از این بچه‌ها اسماء هشت ساله بود و به دلیل تومور مغزی در بیمارستان بستری بود. آن روز اسماء همراه با دیگر بچه‌ها در کنار عمودکترها شعر خواند و بازی کرد. چند روز بعد پزشکان از ادامه درمان او ناامید شدند و از پدر و مادر اسماء خواستند تا او را به خانه ببرند. چند روز قبل از این اتفاق خاله آرزوها که وظیفه جمع‌آوری آرزوهای این بچه‌ها از طریق نقاشی کشیدن را دارد به ما اطلاع داد که اسماء هیچ آرزویی ندارد و به طور کامل از همه چیز ناامید شده است، از آنجایی که می‌دانستیم داشتن آرزو تنها راهی است که می‌تواند امید را در این بچه‌ها زنده نگه دارد، تصمیم گرفتیم چیزهایی را که دوست دارد برای او تهیه کنیم. از همیاران خواستیم تا زنجیره‌ای انسانی تشکیل بدهند و یکی از آنها از تهران یک جفت گوشواره برای هدیه به اسماء فرستاد.

رشیدی افزود: حسین عبادی و ایمان شالباف‌زاده دو هنرمند گروه فرهنگی هنری آرامش با پوشیدن لباس پزشکی و ماسک‌های دلقک‌ها همراه ما به خانه اسماء آمدند. دو کیک تولد بزرگ بهانه‌ای بود تا برای اسماء تولد بگیریم و اسماء با دیدن عمو دکترها و برنامه‌های شادی که برایش تدارک دیده شده بود، از خوشحالی شروع به حرف زدن کرد و با دستان نحیف و ناتوانش آنها را تشویق می‌کرد. همه کسانی که آنجا حضور داشتند اشک می‌ریختند و زیباترین لحظه زمانی بود که این دختر همراه با عمو دکترها شعر «خونه مادربزرگه» را می‌خواند. مدت‌ها بود کسی خنده اسماء را ندیده بود اما او آن روز با همه وجود خندید و قول داد بازهم به مبارزه با بیماری‌اش ادامه بدهد.

لبخند خدا

لبخند کودکان مبتلا به سرطان پاک‌ترین و زیباترین تصویری است که در آن می‌توان جریان زندگی را بخوبی لمس کرد. نشاندن لبخند بر چهره این کودکان هنری است که با آن می‌توان امیدی که کمرنگ شده است را به دل آنها بازگرداند. ایمان شالباف‌زاده و حسین عبادی دو هنرمند ماهشهری که با اجرای نقش پزشک فوق تخصص خنده شادی را به جمع این کودکان هدیه کرده‌اند این روزها مورد توجه آنها قرار گرفته‌اند. حضور سرزده آنها در خانه اسماء و برگزاری جشن تولد برای او بهترین خاطره‌ای بود که برای این دختر رقم خورد.

شالباف‌زاده با بیان اینکه با تمام وجود برای خنداندن کودکان بستری در بخش سرطان بیمارستان‌ها تلاش می‌کند گفت: از شش سال قبل با تشکیل گروه فرهنگی هنری آرامش برنامه‌های تئاتر طنز در تالار آوینی ماهشهر اجرا می‌کنیم. بعد از مدتی تصمیم گرفتیم این برنامه‌ها را در محیط‌ هایی برگزار کنیم که نیاز به خندیدن دارند. این برنامه‌ها را از خانه سالمندان آغاز کردیم و بعد از آن در جمع کودکان بی‌سرپرست و بیماران خاص برنامه اجرا کردیم و پس از مدتی با مؤسسه‌ای که در این زمینه فعالیت و تجربه داشت، آشنا شدیم و برای کمک به برآورده شدن آرزوی کودکان مبتلا به سرطان اعلام آمادگی کردیم.

وی ادامه داد: با پیشنهاد آنها نخستین برنامه را در بیمارستان شفا و در میان کودکان مبتلا به سرطان اجرا کردیم. اینکه می‌گویند خنده بر هر درد بی‌درمان دواست یک واقعیتی است که با همه وجود آن را لمس کردیم. کودکانی که به دلیل شیمی درمانی یا پرتودرمانی ضعیف شده و لب به غذا نمی‌زدند اما بعد از اجرای برنامه و ساعت های شادی که کنار ما سپری کردند همگی با امید زیاد به درمان ادامه دادند. وقتی به اتاق این بچه‌ها می‌رفتیم به خودمان قول داده بودیم تا زمانی که این بچه‌ها را نخندانیم از اتاق بیرون نرویم. اسماء یکی از همین کودکان بود که آن روز در برنامه ما حضور داشت و بعد از مدتی وقتی پزشکان از درمان او ناامید شدند با پیشنهاد دوستان تصمیم گرفتیم این بار برنامه شادی را در خانه‌شان برگزار کنیم. لحظه فراموش نشدنی بود وقتی که همگی شعر خونه مادربزرگه را می‌خواندیم و دو نفر از دوستان آهنگ می‌نواختند و اسماء نیز با شکستن سکوت همراه با ما شعر خواند و لبخند زد. از او قول گرفتیم تا هرچه زودتر سلامتی‌اش را به دست بیاورد و همراه ما برای شاد کردن دل بچه‌ها بیاید. در آن لحظات من و دوستم تلاش کردیم تا اسماء متوجه اشک‌های ما نشود و پس از آنکه از او خداحافظی کردیم در مسیر بازگشت به ماهشهر اشک ریختیم.

حسین عابدی یکی دیگر از هنرمندان گروه آرامش هم با بیان اینکه در آینده نزدیک برنامه‌های شادی برای کودکان سرطانی در بیمارستان‌های مشهد و شهرهای دیگر اجرا خواهند کرد گفت: سخت‌ترین لحظاتی که طی این مدت داشتیم مربوط به شاد کردن اسماء بود. او به دلیل پیشرفت بیماری بسیار نحیف و ناتوان شده است ولی با وجود این برق خوشحالی را در چشمان او دیدیم. وقتی از او قول گرفتیم که زودتر سلامتی‌اش را به دست بیاورد از خانه‌شان بیرون آمدیم و چند لحظه بعد خاله آرزوها مرا صدا زد و گفت اسماء می‌خواهد چیزی به شما بگوید. شنیدن این خبر برای ما بسیار خوشحال‌کننده بود زیرا این دختر مدت‌ها بود که حرف نمی‌زد. اسماء با صدایی بسیار ضعیف که انگار از ته چاه درمی‌آمد، به من گفت: «نمی‌توانم خوب شوم.» از اینکه او حرف می‌زد خوشحال بودم اما با شنیدن چنین حرفی... دلم لرزید. ما دلقک‌هایی بودیم که ماسک لبخند به چهره داشتیم اما پشت این نقاب، لحظه به لحظه حضورمان اشک می‌ریختیم. امید در درمان این کودکان از اهمیت زیادی برخوردار است و امیدواریم بتوانیم با نشاندن لبخند بر دل‌های این کودکان امید از دست رفته‌شان را به آنها بازگردانیم.

 

نظر شما