به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا، دکتر غلامرضا اعوانی، چهره ماندگار فلسفه و رئیس انجمن حکمت و فلسفه ایران در این گفت وگو به تبیین نوع شناخت ما از پیامبر می پردازد.
گفت وگوی ما را با این استاد فلسفه می خوانید:
حدیثی داریم که علت خلق افلاک، خلق وجود پیامبر است. این بیان قدسی را چگونه تفسیر می کنید؟
معرفت به حق در کاملترین وجه در انسان محقق شده است و غایت کاملترین انسان کامل به نحو اخص، حضرت رسول(ص) است که غایت خلق عالم بوده است. حضرت محمد(ص) وجودی است که غایت معرفت بشری است که به کاملترین وجهی محقق شده است.
تفسیر عرفانی حدیث قدسی «لولاک لما خلقت الافلاک» یعنی فعل بدون غایت، فعل عبث است و انجام فعل عبث از خداوند تبارک و تعالی سزوار نیست، اما غایت خلق عالم چیست؟ چه غرضی در خلقت عالم بوده است؟ غایت نه اینکه برای خودش بوده باشد بلکه یک غایت ذاتی است. اینکه خداوند شناخته شود.
خداوند خودش را می شناخت اما به وسیله غیر خودش شناخته نبود؛ اصلا غیری وجود نداشت. چنانکه ابن عربی می گوید: انسان خودش را می بیند اما دیدن خود در آینه با دیدن او توسط دیگر فرق دارد. خداوند خود را می دید و می شناخت اما دیدن او و شناخته شدن خودش در مظهر غیر ذات است. هدف خلقت این بوده که شناخته شود.
یعنی رابطه مستقیمی بید معرف خدا و معرفت پیامبر وجود دارد. چنانکه اگر پیامبر را به خوبی نشناسیم ، امکان شناخت وسیع خداوند نیز ناقص یا ناممکن خواهد بود. این درست است؟
در حدیث قدسی آمده «کنت کنزاً مخفیاً فاحببت أن أعرف، فخلقت الخلق لکی أعرف» من گنج پنهانی بودم دوست داشتم که شناخته شوم. بنابراین خلق را آفریدم تا شناخته شوم. بنابراین معرفت حق خارج از ذات خودش مراد بوده است. معرفت حق در واقع همان خداشناسی است که غایت دین هم هست.
معرفت به حق در کاملترین وجه در انسان محقق شده است، حتی در فرشتگان محقق نشده است. قرآن هم این مطلب را تأیید می کند «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ: و جن و انس را نیافریدم جز براى آنکه مرا بپرستند.»(آیه 56 سوره ذاریات).
طرز عبادت به معرفت بستگی دارد و کمال عبادت معرفت است. عبادت بدون معرفت ارزشی ندارد و در واقع معرفت و عبادت یک چیز است. بنابراین خداوند عالم را خلق کرد برای عبودیت، و کمال عبودیت در حضرت محمد رسول الله(ص) وجود دارد که می گوئیم «عبده و رسوله».
غایت انسان به طور کلی و انسان کامل به نحو خاص و کاملترین انسان کامل به نحو اخص، حضرت محمد رسول الله(ص) که در واقع غرض و غایت خلق عالم بوده است. بنابراین شاید مراد از «وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِینَ: و تو را جز رحمتى براى جهانیان نفرستادیم.»(آیه 107 سوره انبیاء) همین باشد. حضرت محمد(ص) رحمتی است که اصل و غایت وجود است و وجود نازنین و مبارکی است که غایت معرفت بشری است که به کاملترین وجهی محقق شده است.
تعریف گفتمانی که با رسول الله و ولایت پیامبرانه او شکل گرفته است، یک مختصات معرفتی ویژه ای دارد که با گفتمان های دیگر متفاوت است. از منظر همه پیامبران، البته دین یکی است. این منظر را در چه شاخصه هایی باید تعریف کرد؟ به تعبیری حقیقت این دین دارای چه ویژگی مهمی خواهد بود؟
دین باید وجه الهی داشته باشد و دارای جنبه یی باشد که از آن به جنبه «ید الحقی» تعبیر می کنند، یعنی آن طرفی که طرف خ داست، اصلابدون خداوند معنایی نخواهد داشت. جنبه یدالحقی را «ولایت» می گویند و دینی که جنبه یدالحقی نداشته باشد، دین نیست. ولایت یعنی وجهی از دین که انسان را به خدا می رساند، ولایت در لغت به معنای قرب است، دو عدد متوالی و نزدیک به هم که فاصله یی نداشته باشند. ولایت مایه تقرب بنده به خداوند است، دین جنبه یدالحقی دارد که خطاب به انسان است. بنابراین هیچ دین الهی نمی تواند از وجه ولایت جدا باشد.
این امر اختصاص به اسلام ندارد، چنانچه که عرفا و حکما در این باره بحث های بسیاری مطرح کرده اند. حقیقت دین ولایت است: یعنی هر رسولی اولاو بالذات ولی است، ولی علاوه بر ولایت، نبوت و رسالت را هم داراست، اگر ولایت نداشت، اصلانمی توانست نبی و رسول باشد. با مطالعه در ادیان مختلف به این نتیجه می رسیم که ولایت نه تنها در اسلام باطن دین است، بلکه در هر دین الهی، ولایت درک و حقیقت دین است. دین بدون ولایت، دین نیست. حضرت رسول(ص) ختم نبوت هستند، اما این پایان راه دین اسلام نیست، چون ولایت باقی است، بعد از حضرت رسول(ص) دوره آغاز ولایت است و باطن نبوت که ولایت است، بر ظهور دور ولایت است. عرفان و تشیع، هر دو بر مساله ولایت تاکید می کنند. عرفان هم مبتنی بر ولایت است، هیچ عارفی نیست که مساله ولایت را در راس عرفان خود قرار ندهد. تشیع نیز همین گونه است و از این لحاظ عرفان و تشیع به واسطه اصل مشترک ولایت به هم نزدیک هستند، اما اختلافات جزیی هم دارند.
جانشین پیامبر(ص) باید ولی باشد و ولایت داشته باشد، چون وراثتی که از پیامبر(ص) می ماند، ولایت است، چون با ختم نبوت دیگر نبوت به ارث برده نمی شود، طبق حدیث مشهور «العلماء ورثه الانبیاء» علما هم باید ولایت داشته باشند تا وارث انبیاء باشند. عالمی که وارث پیامبر(ص) است، باید جنبه ولایت الهیه در او قوی باشد. بنابراین اعتقاد شیعیان بر این است که بعد از رسول خدا(ص) و پایان یافتن ختم نبوت، آن کسی که وصی ایشان بود و شایستگی این را داشت که جانشین ایشان باشد، باید ولی باشد و صفت ولایت او محفوظ باشد و ولایت هم باطن نبوت است. ولایت است که می تواند وارث حقیقی پیامبر(ص) باشد، چون روح او نزدیک ترین روح به پیامبر(ص) است: زیرا ولایت الهی ایشان را دارد و این شخص، تنها شخص امیرالمومنین(ع) است که به نظر عرفا و تشیع ایشان ولی کامل است و مظهر اسمای حسنی و روح همه انبیا و اولیاست.
اینکه ائمه هدی استمرار پیامبران هستند و همچنین اینکه در میلاد پیامبر وائمه نقل می شود شادی آنها، شادی همه مسلمانان است و مساله « کلهم نورالواحد» را از نگاه علمی و فلسفه اسلامی چگونه می توان تبیین کرد؟
از حضرت رسول(ص) منقول است که فرمودند: «من اَراد اَن ینظر الی نوح فی عزمه و موسی فی علمه و عیسی فی ورعه فلینظر الی علی بن ابیطالب (ع): اگر کسی بخواهد به نوح (ع) در تصمیمی که داشت و به موسی(ع) در علمش و به عیسی(ع) در ورعش بنگرد، علی بن ابیطالب(ع) را ببیند». یعنی ایشان جامع نبوت و ولایت همه اولیا و انبیاست، یا به تعبیری که ابن عربی دارد، «فبعد رسول الله(ص) علی ابن ابیطالب(ع) امام العالمین و سر الانبیاء اجمعین» است و این مقام همه ائمه(ع) و بعضی از اولیاست. بعد از ائمه(ع) علما هستند که اگرچه به حد آنها نیستند، ولی ولایت دارند.
همچنین ابن عربی در آثارش در مورد حضرت مهدی(عج) هم مطالبی دارد و از ایشان به خاتم الاوصیا تعبیر می کند. ایشان در واقع وارث بحق رسول الله(ص) و وارث بحق ایشان و عالم حقیقی دین است. نه تنها ارث جسمانی از حضرت رسول(ص)، بلکه ارث روحانی و معنوی هم از ایشان بردند و وارث ولایت و وارث حقیقی ایشان بودند و البته همه ائمه(ع) ما این گونه بودند و عرفا اینها را قبول دارند: چنانچه مولانا در اشعارش آورده است. اگر باطن شیعه ولایت باشد، همه عرفا قایل به ولایت و سالک راه ولایت هستند و بنابراین ائمه(ع) را نمونه اعلای ولایت می دانند.
همه عرفا این گونه هستند، مثلاکتاب فتوحات ابن عربی را ببینید که در مورد ائمه(ع) ما چه می گوید، در بسیاری از قسمت های کتاب به امام جعفر صادق (ع) و... اشاره دارد. در فصل سلمان در تفسیر حدیث «سلمان منا اهل البیت(ع)»، در مورد اهل بیت(ع) و مقام آنها مفصل صحبت می کند. ابتدا در مورد مقام و علوم سلمان صحبت می کند و بعد می گوید این سلمان از اهل بیت(ع) است، پس مقام اهل بیت(ع) تا کجاست؟!
ابن عربی در این بخش تمام آیاتی را که شیعه معتقد است در مقام اهل بیت(ع) نازل شده، آورده و تفسیر می کند. آیه «قُل لّا اسْالُکمْ علیهِ اجْرا إِلّا الْمودّه فِی الْقُرْبی» را می آورد و به تفصیل در این مورد صحبت می کند و می گوید پیامبر(ص) یک چیز از ما خواسته و آن ولایت و دوستی اهل بیت(ع) است و تاکید می کند که ما باید این خواسته رسول الله(ص) را که در واقع خواسته خداوند بوده و از زبان حضرت رسول(ص) بیان شده، اجابت کنیم «قُلْ ما سالْتُکم مِّنْ اجْرٍ فهُو لکمْ: بگو هر مزدی که از شما خواستم از آن خودتان» این ولایت برای به کمال رساندن ما است.
پس ما باید برای رضای حضرت رسول(ص) هر کاری را برای محبت اهل بیت(ع) انجام دهیم و چیزهایی می گوید که حتی ما شیعیان اینها را نمی گوییم. در مورد سلمان می گوید که ایشان دارای علم لدنی و... است که کس دیگری این مقام و علم را ندارد و در پایان بحث می گوید: ای مسلمانان ببینید! اگر کسی که منسوب به اهل بیت(ع) است این مقام را دارد، خود اهل بیت(ع) چه مقامی دارند؟! و در آثار دیگر هم وارد این مباحث می شود که اگر همه این موارد را که در مدح اهل بیت(ع) می گوید، جمع آوری کنیم، یک کتاب می شود.
منبع خبرآنلاین