به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا، روزنامه «شهروند» آورده است: ٤٠ سال پیش وقتی «علی قهوهچی»، تنها قهوهخانهدار خیابان «زهتابی»، در محلهاش یکهتازی میکرد و پیر و جوان را با آن چایهای دبشش تا پاسی از شب در مغازه رنگ و رو رفته، روی صندلیهای فلزی، جلوی «مراد برقی» و «مرد ٦میلیون دلاری» میخکوب میکرد، هیچوقت تصور نمیکرد روزی بشود که محله زهتابی را به قهوهخانههای زیادش بشناسند؛ به قهوهخانههایی که فقط در یک خیابان دو کیلومتری، حساب سرانگشتیشان، به ١٥ تا برسد. حالا اگر «شوش» را به کریستالفروشها میشناسند و «امین حضور» را به لوازم خانگی، قهوهخانه هم برچسبی شده و خورده روی پیشانی محله زهتابی؛ محلهای در پیچوخم خیابان «زمزم» یا به گفته مسئولان شهریاش «شهید غلامرضایی».
آخرین روز آذرماه بود که رحمتالله حافظی، رئیس کمیسیون سلامت شورای شهر تهران، از منطقهای حرف زد که ٣٠٠ قهوهخانه دارد و اشارهای هم به محلهای در دل آن کرد که با ٢٠هزار نفر جمعیت، ١٤ قهوهخانه را در خود جای داده است. آن محله همان زهتابی است؛ «زه» معنیاش میشود، روده؛ رودههای گاو و گوسفند و گاومیش که ٤٠ سال پیش در کشتارگاه همین محله به این کشور و آن کشور صادر میشد و با آن پوسته سوسیس و نخ بخیه تولید میکردند. همین هم شد تا محلهای که به ده قلعهمرغی میشناختندش و بعدها اسمش عوض شود و کمکم به «زهتابی» معروف شود: «آن موقع، ما بچه بودیم، سر ایستگاه لواشی، سرچهارراه صابرنیا، یک محله بود و یک علی قهوهچی. قبل انقلاب بود. خانههایمان تلویزیون نداشت، علی قهوهچی اما داشت؛ هر شب میرفتیم قهوهخانهاش به عشق مراد برقی و مرد ٦میلیون دلاری. شما یادتان نمیآید.» اینها را «حسین رضایی» میگوید. کسی که بازنشسته ارتش است و حالا ٦٣ سال دارد و چند سالی میشود در شورایاری محله زهتابی فعال است، او بچه محل ٤٠ ساله زهتابی است: «آن موقع، مشتری قهوهخانهها، کمکم ٤٥ ساله بودند، جوانترها جرأت نمیکردند بیایند، ما هم یواشکی میرفتیم تلویزیون ببینیم. همه میآمدند یکی دو استکان چای میخوردند و میرفتند، از قلیان و این چیزها خبری نبود، شاید دو سه نفر.»
این خاطرات خیلی از اهالی محله است؛ کسانی که با یاد علی قهوهچی بزرگ شدند، علی قهوهچی که قبل از مرگش به خاطر مریضی، یک پایش را از دست داد و مغازهاش هم تبدیل به تعمیرگاه شد. اهالی قدیمی زهتابی فقط همان یک علی قهوهچی را میشناختند و دو قهوهخانهای که بعدها در ایستگاه لواشی و سمت پاسگاه نعمتآباد برای راننده مینیبوسها راه افتاد، حالا برای آنها این تعداد قهوهخانههایی که محلهشان را قرق کردهاند، حیرتآور است، قهوهخانههایی که از قهوهخانه بودن، تنها اسمش را یدک میکشند و با یک سالن مستطیلی یا مربعی شکل کوچک و میز و نیمکتهای فلزی سروتهاش را هم آوردهاند. روی میز این قهوهخانهها فقط قلیان است که دیده میشود؛ خوانسار، دو سیب، پرتقال، نعناع و... «از سه سال قبل تعداد قهوهخانههای این محله شاید ١٠ برابر شده، هر روز هم به تعدادشان اضافه میشود؛ بعضی بر خیابان، بعضی داخل کوچهها، بعضی داخل گاراژ.» شعیب ثیابی، عضو شورایاری محله زهتابی، از رشد قارچگونه قهوهخانههای این محله ناراضی است: «هر وقت بروی این قهوهخانهها پر آدم است، صبح و ظهر و شب ندارد، همیشه هستند کسانی که بروند و قلیان بکشند، خیابان غلامرضایی را پیاده بروی، میبینی بین هر دو سه مغازه، یکی قهوهخانه است، همهشان هم مشتری دارند.»
راست میگوید، خیابان غلامرضایی، خیابان باریک منطقه ١٧، هر قدمش یک قهوهخانه دارد؛ قهوهخانههایی بیروح با لامپهای مهتابی که درهایش شیشهای و دود گرفته است و صندلیهایش فلزی. تنها محلی است برای چاقکردن قلیانها، کشیدن و رفتن. حالا این میان شاید، یک چای هم به قلیان اضافه شود و مشتری روی ٥هزار تومان پول قلیانش، یکهزار تومانی هم بگذارد.
آن وقت روز، ساعت حولوحوش ٣ ظهر، قهوهخانه پُر از مشتریهایی است که هر یک شیلنگ قلیانی دستشان است، کام میگیرند و دود سفید و غلیظش را در هوا فوت میکنند. کافی است چند دقیقه آنجا باشی تا لباسهایت، تنت، موهایت و مشامت پر از دود شود: «من روزی، ٣، ٤ تا قلیان میکشم؛ شما حساب کن هر قلیان ٥هزار تومان، روزی ٢٠هزار تومان، ماهی میشود ٦٠٠هزار تومان.» اینها را «مهرداد» که ٢٥ سال را به خود دیده و روی یکی از همان نیمکتهای فلزی قهوهخانه نشسته، میگوید. مهرداد شغلش آزاد است و هر روز بعد از کار، عقربهها روی ساعت ٤، نشسته ننشسته، سر از این قهوهخانه درمیآورد؛ قهوهخانه آقا مصطفی. مرد ٣٤ سالهای که خودش رکورد قلیانکشیدن دارد: «من روزی ١٧ قلیان میکشم، دو بسته سیگار هم روش.»
در این سه سالی که قهوهخانه راه افتاده، این دومینباری است که یک زن وارد قهوهخانهشان میشود: «قبلا کارشناس بهداشت هم آمده بود.» آنجا، فضای نه چندان دلچسب قهوهخانه با دیوارهای خالی و میزهای پر از قلیان، فقط دود است که میرقصد: «اینجا برای ما شده پاتوق. صبح، ظهر، شب، پنجشنبه، جمعه، وسط هفته فرقی نمیکند. همیشه مشتری میآید، ما خودمان هر روز میآییم.» اینها را همان مهرداد میگوید و دنباله حرفش را میگیرد: «اگه قلیان را معادل سیگار کنیم، من روزی ٤٠٠، ٥٠٠ نخ میکشم.» اینها را به خنده میگوید و دود قلیان را حلقه میکند و میدهد بیرون؛ دوسیب است: «تفریحمان همین شده، پول بابتش میدهیم، میآییم اینجا دور هم جمع میشویم، میگوییم میخندیم، خوش میگذرد.» این را که میگوید به بقیه نگاه میکند، همه مشغول دست انداختن سوال خبرنگار و جوابهای مهردادند: «بیشتر کسانی که میآیند اینجا بیکارند، اگر کار داشتند اینجا نمیآمدند. بدبختها جایی برای تفریح ندارند، نه باشگاهی نه سینمایی، اینجا حتی یک گلفروشی ندارد.» آن یکی نگاهش میکند: «راستی ما اینجا، یک باشگاه داریم، اما ورزش میخواهیم چه کار، دمبل بزنیم که چه بشود، اینجا بیشتر خوش میگذرد.» نوشته روی در ورود زیر ٢٠ سالهها را ممنوع کرده اما به قول خودشان، ١٧، ١٨ سالهها هم میآیند: «همین خیابان را میبینید، نزدیک ٢٠ تا قهوهخانه دارد یک باشگاه بدنسازی.» اینها را «مرتضی» به طعنه میگوید. مشتری ٢٠ سالهای که ظاهرش خیلی کمتر را نشان میدهد؛ مرتضی روزی ١٥ قلیان میکشد، به گفته خودش: «هر قهوهخانهای مشتریهای خودش را دارد، مردم بیکارند، سرگرمی ندارند، میروند قلیان میکشند.»
«رضا» به جمعشان میآید، میگوید از بچگی قلیان میکشید، شیلنگ قلیان را میکشد و دودمانند؛ خوانسار است: «قلیان خوانسار از آن یکیها بهتر است، قیمتش هم ارزانتر. آنها مواد شیمیایی دارند، این ندارد.» و ادامه میدهد: «اینجا از ٥ صبح تا ١٢ شب باز است، مشتری داریم قبل از اینکه برود سر کار، میآید قلیان میکشد و میرود.» همهشان با هم رفیقاند. عمر رفاقتشان به اندازه عمر مغازه است؛ سه سال. آنها هر روز عصر اینجا با هم وعده میکنند. مصطفی، صاحب مغازه است: «هر دو، سه سال یکبار به خاطر گیری که اماکن به ما میدهد، مغازهام را عوض میکنم، مجبورم.» صدای قُلقُل قلیان بلند میشود: «اینجا از ساعت ٧ شب به بعد، شلوغ میشود، خدا رو شکر پولش خوب است، من از خدایم است مردم بیایند قلیان بکشند، درآمدم زیاد میشود. به من چه که مریض میشوند.» میخندد و چشمکی برای رفیقش میزند: «ما در این مغازه فقط قلیان نمیکشیم، برای آزادی زندانیان گلریزان میکنیم.»
اینها را با قیافه حق بهجانبی میگوید و رو میکند به کنار دستیاش: «یعقوب یک دهان برایمان بخوان.» یعقوب طفره میرود. مصطفی، ١٧سال پیش سر یک تصادف آدم میکُشد و همین رفقای قهوهخانهایاش، پول دیه جمع میکنند و آزاد میشود: «این محله بیشترین قهوهخانه را در تهران دارد، ای خراب شود این قهوهخانه.» خندهای به آخر جملهاش میاندازد: «ما به همینجا دلخوشیم، فقط خانوادههایمان راضی نیستند، مادرم همیشه نفرینم میکند.» مرتضی تأیید میکند: «اینقدر در خانه فرش سوزاندیم که به ما میگویند بروید بیرون. اینجا نکشید. همه به او لعنت میفرستند.» صدای خنده بلند میشود.
آنها میگویند محلهشان بیش از ٣٠ قهوهخانه دارد. همین جاست که حرفهای رئیس اتحادیه قهوهخانهداران تهران یادم میآید، همان که چند روز پیش در واکنش به صحبتهای رئیس کمیسیون سلامت شورای شهر تهران درباره تعداد بالای قهوهخانههای «زهتابی»، وجود ٣٠٠ قهوهخانه در منطقه ١٧ را رد کرده بود: «در کل منطقه ۱۷ تهران ۴۵ قهوهخانه پروانه کسب دارند و ٢٧ قهوهخانه هم درحال گرفتن مجوز هستند.»
محسن نظری میگوید آماری که از تعداد قهوهخانههای منطقه ١٧ اعلام شده اشتباه است. او میگوید که تمام این قهوهخانهها از سوی بازرسان اتحادیه و ماموران اماکن نیروی انتظامی برای ساماندهی کنترل میشوند، اما کافی است او سری به همین محله بزند و به قول ثیابی، عضو شورایاری محله، رشد قارچگونه قهوهخانهها را ببیند. هر چند که به گفته اهالی محل، خیلی از قهوهخانههای محله زهتابی مجوز ندارند و غیرقانونی فعالیت میکنند: «٩٠ درصد مشتریهای این قهوهخانهها جوان هستند، ما اطلاعاتی داریم که برخی از این قهوهخانهها در تنباکوی قلیان، تریاک یا شیشه قاطی میکنند تا مشتریها به این بو اعتیاد پیدا کنند و مرتب برای قلیان کشیدن بیایند. همه آنهایی هم که میآیند، بیکار نیستند. خیلیها شاغلند اما تفریحی ندارند. برخی دبیرستانیاند. حتی تعدادی از مشتریهای قهوهخانههای داخل گاراژ که مجوزی هم ندارند، دانشآموز راهنمایی هستند.»
محله زهتابی بین چند اتوبان و خط راهآهن محصور شده، از یک طرف خط راهآهن تهران - خرمشهر، از یک طرف دیگر اتوبان شهید چراغی و از یک سو هم بزرگراه نواب و آیتالله سعیدی. اهالی میگویند وجود این اتوبانها و خط راهآهن، باعث شده محله رشد نکند، محلهای که به گفته شورایاری زهتابی، نزدیک به ٧هزار و ٥٠٠ خانواده دارد.
«حسین آقا»، راننده آژانس است. او سرانگشتی تعداد قهوهخانههای خیابان اصلی را میشمرد و میگوید: «فقط آنهایی که برِ خیابان هستند، ١٥، ١٠ تا میشوند، یکسری هم داخل گاراژها هستند، آنها حسابشان جداست، آنجا خیلی اتفاقات میافتد، موادفروشی، تقسیم وسایل دزدی. این منطقه هیچی ندارد، بعد از ٦٠، ٥٠ سال اینجا شده بورس کاسه توالت.» اشارهاش به مغازههای سرامیکفروشی است که چند ماهی است در محله زهتابی راه افتادهاند و از قضا، خیلیهایشان کاسه توالت میفروشند: «بزرگترین پارک محله ما همین زمزم است که جرأت نداریم با خانواده برویم. جوان اینجا کجا برود؟ نه باشگاهی نه تفریحگاهی. ما حتی اینجا سرای محله نداریم، یک خانه سلامت است که تابلوی سرای محله را هم به آن زدهاند.»
با او در محله گشتی میزنیم. جلوی یکی از قهوهخانههای ته گاراژ ترمز میگیرد، شیشههایش مربعی و دودگرفته است، غریبهها را راه نمیدهند: «قهوهخانههای این خیابان را میبینید، همه اجارهای است، چون مجوز قهوهخانهها را هم مثل طلافروشی و بنگاه و آژانس به خانواده شهدا و جانبازان با درصد بالا میدهند. آنها هم نمیدانند اینجا چه خبر است.»
حسین رضایی که عضو شورایاری زهتابی است، حرف برای گفتن از محلهاش زیاد دارد. او از قدیمیهاست: «زهتابی محله قدیمی است، شاید ٦٠ سال. اینجا، جایی بود که ایلات و عشایر از استانهای دیگر با گاو و گوسفند و گاومیشها و الاغهایشان آمده بودند و اینهایی که الان مغازه و قهوهخانه شده است، قبلا طویله بود و محلی برای پرورش الاغ. دهه ٧٠ بود که کمکم عشایر، دامهایشان را فروختند و مجتمع مسکونی و ساختمان و مغازه ساختند.»
ثیابی هم که عضو شورایاری محله زهتابی است، به حرفهای رضایی، مشکلات دیگر محله را اضافه میکند: «ما اینجا فقط مشکل قهوهخانهها را نداریم، قالیشویی و پمپ بنزین هم با بوی بدی که دارند، ساکنان محله را اذیت و برایشان مشکل تنفسی درست میکنند. امنیت اینجا هم در خطر است، چون کلانتری ابوذر خیلی از ما دور است و اینجا فقط یک کانکس دارد. متاسفانه این محله مورد توجه مسئولان نیست. زهتابی روی پونز نقشه مسئولان است.»
خورشید که رنگ میبازد، چراغ قهوهخانهها یکییکی روشن میشود و شیشههای کثیف و بخار گرفته آنها نمایان. عابران، آنهایی که به هر دلیلی گذرشان به این محله خورده، شاید به این راحتی قهوهخانهها را پشت آن شیشه نبینند، اما زهتابیها محلهشان را اینگونه نشناختهاند و نمیخواهند.