به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا، طیب جعفر، 22 ساله و دانشجوی سال چهارم دانشگاه کوئین کانادا است. او با انگشت دست به همانجایی اشاره میکند که مرده بود و میگوید: «درست همانجا بود که مردم.»
طیب در لبه اسکله جان داد. جایی که یک تابلوی "شنا ممنوع" نصب شده بود ولی حروف تابلو به سختی قابل خواندن بود. طیب دستانش را در جیبش کرده و میگوید: «آن اتفاق رخ داد.» اما اتفاقی که بر سر طیب افتاد به هیچ وجه اتفاق عادی نیست، بلکه اتفاقی است از جنس روز رستاخیز؛ ماجرای اینکه چگونه تیم پزشکی دلسوز توانستند مرد منجمد را پس از مرگ مجدد احیا کنند.
در عکس بالا محل مرگ طیب را مشاهده میکند. او دو روز مانده به توسط 21 سالگیاش، در یکی از شبهای سرد ماه ژانویه، تصمیم گرفت تا خودکشی کند. جعفر پیش از خودکشی کفشهایش را درآورده بود و کتش را هم روی صورتش انداخته بود. در کنار جسدش یک قوطی خالی قرصهای مسکن نیز دیده میشد. او هیچ علائم حیاتی نداشت.
جولی سوچا، یکی از چهار پزشکی که در صحنه حاضر شد، میگوید: «عدم وجود علائم حیاتی یعنی مرگ.»
جعفر آدم باهوشی بود و در رشته فیزیک درس میخواهند. برنامه خودکشی جعفر از چند هفته قبل، کم و بیش برملا شده بود؛ او هنگام ترک خانه یک یادداشت خداحافظی روی میزش گذاشت و اطلاعات کارت بانکیاش را نیز برای همخانههایش نوشت تا آنها قبضها را بعدا پرداخت کنند.
سپس به مدت 10 دقیقه فاصله خانه تا اسکله را پیاده روی کرد.
جعفر روی برفها دراز کشید. بدنش داشت یخ میزد. دمای هوای بدنش 20.8 درجه سانتیگراد یعنی 16 درجه پایینتر از حالت نرمال بود. طیب پیش از مرگ دچار هیپوترمى شده بود. تشخیص اولیه کادر پزشکی، مصرف بیش از حد قرص بود. آنها عملیات احیا را فورا شروع کردند ولی نحوه مرگ آن جوان ذهن کادر پزشکی بیمارستان عمومی کینگستون را به شدت به خود مشغول کرده بود.
آیا دلیل اصلی مرگ طیب جعفر، اُوردوز بود و سپس یخ زد؟ یا اینکه آیا قرصها فقط او را بیهوش کردند و او بعد به خاطر سرما جان داد؟
اندرو همیلتون، جراح قلب بیمارستان کینگستون، میگوید: «تفاوت مهمی بین آن دو وجود دارد.» تنها یک شانس برای احیای جعفر وجود داشت: اینکه او پس از تلاش برای خودکشی با قرص دچار هیپوترمی [یا اوپاگرمایی یک بیماری عمومی است که به دنبال کاهش دمای بدن باعث آسیب به همه اندامها و اختلال کارکرد آنها میشود. متابولیسم گلوکز کاهش یافته و در نتیجه اسیدوز متابولیک رخ میدهد] شده است. ترتیب اتفاقات بسیار مهم بود زیرا نمیتوان اجساد کاملا منجمد شده را احیا کرد.
از جمله اقدامات اساسی برای احیای جعفر از دنیای مردگان میتوان به موارد زیر اشاره کرد: یک ساعت انجام عملیات احیا با 110 فشار منظم به قفسه سینه در هر دقیقه، انتقال 100 واحد خون جمعآوری شده از 134 اهداکننده خون، دستگاههایی برای گرم کردن و اکسیژن رساندن به خون سرد شده و شوکی با قدرت 200 ژول به قفسه سینه.
با تمام اوصاف اما شانس احیای طیب بسیار کم بود.
طیب به همراه پنج همدانشگاهیاش در نزدیکی دانشگاه و در یک منزل مسکونی زندگی میکردند. الکس رید، دانشجوی زیست، ساعت 7 صبح روز 15 ژانویه سال 2016 از خواب بیدار شد. روز جمعه بود. او پیامهای گوشی و فیسبوکش را خواند؛ کاملا خشکش زده بود:
ببخشید که دیگر از این قویتر نمیتوانستم باشم.
دوستت دارم.
خداحافظ.
او این پیامها را از طرف همخانهایاش طیب دریافت کرده بود. طیب قبلا هم دست به خودکشی زده بود و الکس به عنوان یک دوست، زمان زیادی را برای مشاوره و صحبت به او اختصاص داده بود. طیب در دوران دبیرستان دچار دو اختلال شده بود: اختلال وسواس فکری یا عملی (OCD) و اختلال کمتوجهی - بیشفعالی (ADHD). او همچنین علائم بیخوابی و افسردگی را نیز تجربه کرده بود و از سال اول دانشگاه نزد مشاور دانشگاه میرفت.
همخانهایهای جوان جعفر آنقدر مشغول درس و دانشگاه بودند که اصلا متوجه مشکلات دوستشان نشده بودند. او میگوید که مشکل کمبود خواب به شدت به نمرات و آرزوی مهندس شدنش لطمه زده است. طیب به همین دلیل از دانشگاه اخراج شد ولی دوست داشت دوباره ثبت نام کند.
طیب جعفر آن پیامها را ساعت سه نیمه شب ارسال کرده بود و الکس چهار ساعت بعد یعنی ساعت 7 صبح آنها را خوانده بود. میشد فکر کرد که طیب اشتباه پیام داده است! الکس، 21 ساله، اتاق طیب را وارسی کرد: طیب در خانه نبود؛ خبری هم از کت و کفشهایش نبود. او با گوشی جعفر تماس گرفت ولی جوابی داده نشد. الکس سمت دانشگاه رفت تا شاید دوستش را بیابد. او میگوید: «حدس میزدم طیب کجاها رفته باشد.»
در دانشکده هم هیچ خبری از طیب نبود. سپس الکس با پلیس تماس گرفت و گفت که دوست گمشدهاش سابقه خودکشی دارد. آخرین جایی که به ذهن الکس میرسید "اسکله" بود. الکس با خنده میگوید: «میدانستم بهترین جا برای خودکشی در کینگستون کجا است! اسکله، جا به آن زیبایی؛ کجا بهتر از آنجا میتوان زندگی را پایان داد!»
کنار جسد جعفر، علاوه بر قوطی خالی قرص، قوطیهای مشروبات الکلی نیز بود. الکس میگوید: «جسد طیب مثل سنگ سفت و منجمد شده بود و مشخص بود که خون سرفه کرده است... دوباره به پلیس زنگ زدم. طیب را تکان دادم. نبضش را گرفتم. نفسش را هم چک کردم. اما او مرده بود.»
ساعت 8 صبح بود که پلیس رسید. چند ثانیه بعد هم آمبولانس رسید. آن لحظه احتمالا پنج ساعت از زمان پیامهای خداحافظی طیب به الکس گذشته بود.
اعضای کادر پزشکی میگویند که دمای هوا در صبح آن روز به منفی 11 درجه سانتی گراد میرسید. لرزش بدن – شامل انقباض غیرارادی عضلات – یکی از مراحل فرآیند تنظیم حرارت بدن است. گیشبرشت، کارشناس بینالمللی تنظیم دمایی بدن میگوید: «مصرف همزمان دارو و مشروبات الکلی میتواند بر نحوه تجربه هیپوترمی در افراد اثر بگذارد.»
جعفر میگوید: «به یاد دارم که علاوه بر مصرف مسکنهای قوی، حداقل 100 نوع دیگر قرص مصرف کردند. سپس همه قرصها را با 3 یا 4 شیشه مشروبات الکلی قورت دادم.» او به هنگام خودکشی کت و کفشش را درآورده بود.»
گیشبرشت میگوید: «دو احتمال دارد که کسی در آن شرایط این کار را کند: یا برای خودکشی سریعتر و یا به خاطر هیپوترمی. در آن شرایط بدن تلاش میکند تا با کاهش فعالیت متابولیسم دمای خودش را پایین بیاورد تا از اندامهای داخلی و مغز محافظت کند. هر زمان که دمای بدن به زیر 28 درجه برسد، قلب از کار میافتد. البته گاها دیده شده که قلب در دمای بدن 20 درجه سانتی گراد هم تپش ضعیفی دارد. در مورد طیب میتوان گفت که احتمالا قلبش در دمای 21 درجه متوقف شده و برای ادامه کار میزان بسیار کمتری اکسیژن نیاز داشته است. اگر قلب بایستد، مغز میتواند بدون اکسیژن تا مدتی به کار خود ادامه دهد.»
در مورد طیب اما نمیتوان گفت که قلبش دقیقا چه زمانی متوقف شده بود؟ چند ثانیه یا چند ساعت؟ ریدا، خواهر طیب، برگشت برادرش را یک "معجزه" میخواند اما گیشبرشت نظر دیگری دارد. او میگوید: «یک معجزه نیست. من هم مسیحی هستم و به معجزه باور دارم. در مورد طیب تمام آنچه رخ داد را میتوان از نظر فیزیولوژیکی توجیه کرد. در حالت عادی، هر چه دمای بدن بیشتر سرد شود و زمان بیشتری در آن حالت باقی بماند، کار احیا سخت و سختتر میشود. آن پسر خیلی خوششانس بود که دوست خوبی مثل الکس داشت. البته وقتی هم که به اورژانس رفت، شانس آورد که کادر پزشکی دلسوزی بالای سرش بودند.»
پرسش این بود که آیا میتوان دمای بدن طیب را از آن طریق بالا برد و به دمای 37 درجه سانتیگراد رساند؟ بدین منظور تست خون انجام گرفت. سلولهای بدن به هنگام مرگ باز شده و ذخیرههای پتاسیم خود را وارد خون میکنند. این میزان پتاسیم قابل اندازه گیری است. در مورد بدن جعفر نیز مشخص میشد که چه مدت از مرگش گذشته و آیا امکان احیا وجود دارد؟
خوشبختانه میزان پتاسیم خون جعفر اولین چراغ سبز را نشان داد.
آخرین دمای اندازه گیری شده بدن طیب 22.8 درجه سانتیگراد را نشان میداد؛ هر دو درجه افزایش به 45 دقیقه زمان نیاز دارد. اما روشی که کادر پزشکی اجرا کردند، میتوانست در یک ساعت دمای بدن را 9 درجه سانتی گراد افزایش دهد. پس در یک ساعت اولیه امکان احیا مشخص میشد.
سوال دیگر این بود: آیا او اصلا دوست دارد که احیا شود؟ زیرا این پسر جوان با دستان خودش مرگ را دعوت کرده بود، پس چرا باید با بازگشت به این دنیا خوشحال شود؟
آقای همیلتون میگوید پس از آنکه دمای بدن طیب جعفر به 28 درجه سانتیگراد رسید، چند پد تماسی خارجی روی سینهاش گذاشت و شوک الکتریکی به قدرت 200 ژول را به بدنش وارد کرد. این کار پیش از ساعت 10 رخ داد. قلب جوان طیب نیز به کمکش آمد.
در نهایت، صدای نخستین تپش از قلبش شنیده شد. اما مشکلات بعدی باعث ورم ریههایش شد. سپس اختلال انعقاد خون یا کوآگولوپاتی مانع احیای طیب شد. داروها نیز موثر نبودند. همیلتون میگوید که خون وارد قفسه سینه جعفر شده بود و از جنیفر برد و ونسا هولمز دیگر خواسته شد تا به آن رسیدگی کنند.
حالا نوبت انتقال خون رسیده بود. در طول 48 ساعت نخستی که جعفر در بیمارستان بود، نزدیک به 50 واحد گلبول قرمز، 32 واحد پلاسمای منجمد، 20 واحد کرایوپرسیپیتیت و هشت واحد پلاکت به وی تزریق شد. دکتر دیوید گود، رئیس بخش هماتاپالوژی بیمارستان کینگستون میگوید: «بدن هر شخص به 10 واحد خون نیاز دارد. اما طیب 50 واحد خون گرفت. در واقع تمام خون بدن طیب در طول 2 روز، پنج مرتبه عوض شد.»
دکتر همیلتون میگوید که پس از گذشت چند ساعت از عملیات احیا باید شرایط را برای پدر و مادر طیب توضیح میداد: «موفق شدیم که خون را در بدنش به گردش دربیاوریم اما نمیدانیم که ششهایش چگونه جواب میدهند. حتی نمیدانم وضعیت ذهنی طیب چگونه خواهد شد. اصلا شاید پسرتان فلج شود و یا زندگیِ گیاهی داشته باشد.» تنفس طیب از طریق شکافتن نای یا همان "تراکیوستومی" به روال عادی برگشته و دستگاه تنفس نیز به او متصل شده است. ساعت 9:30 صبح به لوبنا جعفر، مادر طیب، و جعفر حسین، پدر طیب، خبر داده شد که جسد پسرشان بدون هیچگونه علائم حیاتی یافت شده است. آنها از شهر اوکویل به سمت کینگستون به راه افتادند. حدود یک ساعت بعد، مجدد پلیس با آنها تماس گرفت و گفت پسرشان یک تپش قلب داشته است. به مرور دیگر خویشاوندان طیب نیز از راه رسیدند.
ریدا، خواهر طیب، میگوید: «به نظرم، بردارم دوست داشت به زندگی برگردد.» طیب از طول سه هفتهای که در بیمارستان کینگستون بستری بود، تنها برخی واژهها مانند درخواست آب را به خاطر میآورد. او سپس به بیمارستان ترافالگار در اوکویل منتقل شد.
در بیمارستان دوم، مشکل چیز دیگری بود: جعفر از بازگشت به زندگی خوشحال نبود!
روزهای نخست در بیمارستان اوکویل بسیار سخت و تاریک بود. آرامبخش کمتری به او تزریق میشد و او نسبتا از اتفاقات آگاهی یافته بود. البته او هنوز قادر نبود که اتفاقات منجر به خودکشیاش را به یاد بیاورد.
او هنوز نمیتوانست به خوبی صحبت کند. آسیب جدی به عصب شانهها، دستها و انگشتانش وارد شده بود. حتی به او گفته شده بود که احتمالا نتواند مجدد از دستانش استفاده کنند. وزن بدنش نیز نصف شده بود. طیب مدام از روی ناامیدی و ترس گریه میکرد: «آیا دارم میمیرم؟ پس اجازه دهید بمیرم. خیلی درد میکشیدم و از طرفی نمیتوانستم با پزشکان صحبت کنم.»
او سردردهای عجیبی داشت. طیب میگوید: «هم درد شدید فیزیکی داشتم و هم درد شدید روانی. اصلا نمیدانم که چگونه آن را تحمل میکردم.» جعفر توانست با کمک آموزشهایی دوباره راه برود. او در 29 مارس، یعنی 10 هفته پس از خودکشی، به همراه خانوادهاش در خارج از بیمارستان قدم میزد تا شرایطش بهتر شود.
طیب جعفر پس از احیا از مرگ هیچ مشکلی نداشت. او در پاییز سال گذشته دوباره به دانشگاه کوئین برگشت و در همان خانه قبلی با دوستانش زندگی کرد؛ دوستانی که تمام ماجرای زندگی، مرگ و احیای پس از مرگ طیب خبر داشتند. تنها علامت خودکشی طیب، همان بستن دستانش بود.
شایعه سکته در مورد طیب پخش شده بود ولی او پس از مشاوره با همخانهایها و روانپزشکش تصمیم گرفت تا به شایعات پایان دهد و تمام حقیقت را برای همه بازگو کند. نیوبیگینینگ میگوید: «راستش فکر نمیکردم که او احیا شود و اگر شود، قطعا همراه با معلولیت خواهد بود. دکتر همیلتون نیز با لبخندی بر لب میگوید: «بیست و پنج سال بیمارانی این چنین داشتهام و همه از دست رفتهاند. طیب در این بین تنها استثنای من است.»
جعفر از مرگی که خودش برای خودش رقم زده بود، جان سالم بدر برد. اما آیا او از این فرصت مجدد راضی است؟ او پاسخ میدهد: «سوال جالبی است. در نهایت زنده ماندم. خیلی خوشحالم زیرا قصد دارم کارهای زیادی انجام دهم.»
طیب سر حال و سر زنده است. مشکل بیخوابیاش هم برطرف شده است و داروهایش را منظم مصرف میکند. او در حال حاضر در رشته ریاضی عمومی تحصیل میکند اما قصد دارد پاییز امسال به دانشگاه کوئین برگردد. او عاشق زندگی در کینگستون است: دانشگاه، درسهای سخت و رفقای خوب.
او حتی گاهگداری برای پیادهروی سمت اسکله میرود و در تفریح دسته جمعی دانشجویان در آنجا نیز شرکت داشت. اسکله او را تسلیم خود نکرده است. او میگوید: «برای من، اسکله هم جایی است مانند جاهای دیگر. هیچ رابطه خاصی با آنجا ندارم.»
منبع: فرادید