صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

به مناسبت سالروز آزادسازی خرمشهر؛

روایت خواهر شهید "جهان آرا" از قهرمان خرمشهر

۱۳۹۶/۰۳/۰۳ - ۰۵:۳۸:۵۳
کد خبر: ۵۶۲۱۸۰
نام "محمد جهان آرا" با آزادی خرمشهر گره خورده آنقدر که گاهی فراموش می شود، پشت تدبیر این فرمانده شهید سال ها خودسازی و مبارزه نهفته است.

به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری برنا، شهر رفته رفته رونق گرفته است؛ دیگر صدای شلیک گلوله یا اصابت خمپاره ای خواب کودکان شهر را به هم نمی زند. دیگر صدای چکمه ها بعثی ها و هراس زنانی که در خانه شان مخفی شده اند وجود ندارد. دیگر خرمشهر آزاد شده اما...فرمانده این عملیات هم در شادی مردم شریک نشده و پر کشیده است. امروز سالروز آزادی «خونین شهر» است.

نام محمد جهان آرا با آزادی خرمشهر گره خورده آنقدر که گاهی فراموش می شود، پشت تدبیر این فرمانده شهید سال ها خود سازی و مبارزه نهفته است. به همین بهانه با  «بی بی فاطمه» جهان آرا خواهر این فرمانده شهید هم کلام شده ایم، بخوانید ماحصل این گفتگو را که در فضای ساده و بی ریای مدرسه انجام شد.

به سراغ خواهر شهید جهان آرا می رویم. بی بی فاطمه جهان آرا خانمی که جدای افتخار خواهری سه شهید، همسر شهید نیز هست. بی بی فاطمه اکنون مدیر یکی از مدارس دخترانه تهران است. امتحانات بچه ها نزدیک است. مدرسه در حال آماده شدن برای برگزاری امتحانات است اما با همه این کارها وقتی به ما می دهد تا خاطرات روزهای پر دلهره را یک بار دیگر یاداوری کنیم.

حزب الله خرمشهر

خانواده 15 نفره "جهان آرا" از ابتدا جزو خانواده های مذهبی خرم شهر بودند. پدر و مادر اصرار داشتند که فرزندانشان نماز بخوانند آن هم در مسجد این ابتدای حرکت محمد بود. شیخ سلمان روحانی مسجد روح و ذهن آن ها را آماده می کرد. به گفته بی بی فاطمه هر بار که محمد از مسجد باز می گشت از آنچه شنیده بود و از جهاد و شهادت سخن می گفت به قدری که یک روز زن عمویشان پرسید که آیا در قرآن تنها آیات جهاد شهادت است؟ محمد 13-14 ساله به همراه دوستانش گروه حزب الله خرمشهر را تشکیل داند و با خون برای جنگ علیه حق و باطل برپایی حکومت اسلامی قسم نامه امضا کردند اما حوالی سال 51-52 ساواک گروه را شناسایی کرد و با دستگیری محمد جهان آرا و تعداد دیگری از اعضای گروه مجبور شدند، برای مدتی از یکدیگر جدا بمانند.

حمله ساواک به خانه

فاطمه جهان آرا به نماز های جماعت و جلساتی که در خانه شان برپا می شد، اشاره می کند و می گوید: زمانی که محمد را دستگیر کردند صبح زود بود. ساواک اجازه نداد تا ما به مدرسه برویم شروع به گشتن خانه کردند . این کار همیشه ساواک بود، سالی دو سه بار به خانه ما حمله می کرد. یکی از این دفعات من سوم راهنمایی بودم زمان امتحانات نهایی من بود که حتی نتوانستم امتحان بدهم. سال 55و یا 54 یکی از بارهایی که ساواک به دنبال محمد می گشت به سراغ ما آمده بود. خواهرم خانه نبود و برای درس خواندن به خانه دوستش رفته بود، بعد از آنکه ماموران از خانه ما رفتند متوجه غیبت یکی از اعضای خانه شدند. خواهرم و همین طور خاله ام را در خانه دوستش دستگیر کردند، ما از این اتفاق بی خبر بودیم.

محاسن زندان ساواک

زندان برای محمد و برادرش علی محسناتی داشت. آشنایی با افراد گروه های دیگری که هدفشان با آن ها یکی بود و پایه گذاری گروه منصورون. بعداز آزادی از زندان اهواز دو برادر درسشان را ادامه دادند وارد دانشگاه شدند. محمد در تبریز رشته مدیریت را انتخاب کرد و علی هم جامعه شناسی دانشگاه تهران اما فعالیت های سیاسی شان باعث شد تا بیشتر از یکسال دور از هم دوام نیاورند. همه گروه به نقاط مختلف ایران رفته بودند و وقتش بود بار دیگر دور هم جمع شوند. از دانشگاه انصراف دادند و گروهشان را منسجم تر کردند اما برای دور ماندن از ساواک مجبور بودند به زندگی مخفیانه رو بیاورند.

زندگی مخفیانه محمد

خانم جهان آرا از پیش از جدا شدن محمد می گوید: محمد قبل از اینکه وارد زندگی مخفیانه شود با مادرم صحبت کرد و برایش توضیح داد که دیگر نمی تواند به طور مرتب با خانه در تماس باشد و یا رفت و امدی داشته باشد اما سعی می کند هر ازگاهی خانواده را حال و روزش مطلع کند. پس از آن جدا از فعالیت های سیاسی به خود سازی هم می پرداختند. مرتب روزه می گرفتند، کارهای سخت انجام می داند و مزدش را بین فقیران تقسیم می کردند.

سال 56 علی برادر کوچکتر دستگیر می شود. محمد جهان آرا خبر دستگیری برادر را می آورد از آن ها می خواهد که 10 روزی برای حفظ جان دیگر اعضای گروه به دنبال پسرشان نروند. بعد ها محمد توضیح داد که در آن 10 روز خانه هایی که اعضای گروه در آن پنهان شده بودند را تخلیه کردند. به هرحال ممکن بود در این 10 روز زیر شکنجه فردی که دستگیر شده اعترافی بکند و جان بقیه اعضا به خطر بیافتد.

بی بی فاطمه ادامه می دهد: بعد از این واقعه مادرم تقریبادر تهران زندگی می کرد و هرروز به دنبال علی می گشت و از زندانی به زندان دیگر می رفت. اوین، کمیته مرکزی، زندان قصر کسی هم خبر نمی داد که کجاست و مادرم را از سرشان باز می کردند. مادرم تمام اتفاقات نهایی انقلاب را در تهران گذراندند از 17 شهریور گرفته تا آمدن امام (ره).

اجازه سفر به لبنان

خانواده جهان آرا هنوز درگیر دستگیری پسرشان بودند که محمد با مادر تماس گرفت. تصمیم داشت تا به لبنان برود. درآن زمان شهید چمران و سید احمد خمینی در لبنان بودند اما با اتفاقات 17 شهریور و پس از آن جمعه سیاه اهواز که باعث شهادت بسیاری از مردمان بی گناه شده بود، محمد را مصمم کرد که تا پیروزی نهایی انقلاب در ایران بماند.

خانم جهان آرا وقایع پس ازپیروزی انقلاب را اینطور شرح می دهد: آن زمان من سال اول دبیرستان بودم که مدارس تعطیل شد. بعد از پیروزی انقلاب دوباره ما به مدرسه رفتیم. محمد هم همان موقع به خانه برگشت آن زمان هنوز سپاه پاسداران تشکیل نشده بود اما او با بچه های خرمشهر گروهی به نام کانون فرهنگی -نظامی را تشکیل داند و تمام بچه های شهر آن جا فعالیت می کردند، فعالیت هایی مثل کمک به مستضعفین ، آموزش اسلحه و ...

ازدواج محمد

بی بی فاطمه توضیح می دهد که سال 58 محمد ازدواج می کند. خرمشهر چون شهر بندری بود از تمام شهرهای مختلف برای کار به آنجا می آمدند هم عرب زبان داشتیم هم شوشتری، هم دزفولی هم لر، همه طایفه های مختلف به آنجا آمده بودند.

وی ادامه می دهد: پدر من در شهر پارچه فروش بود. قالب خرمشهر عرب زبان بودند. ما نزدیک مرز بودیم فاصه ما تا مرز شلمچه شاید 5 -6 متر هم نمی رسید و فقط یک نهر آب بین ما بود .ارتباط ما با مردم عراق خیلی نزدیک بود وقتی به روستاهای اطراف شهر می رفتیم می دیدیم عراقی ها که روی زمین های کشاورزی کار می کنند و با یکدیگر رفت و آمد داشتند و خیلی از بچه های خرمشهر بستگانشان از عراقی ها بودند. سال 58 با پیروزی انقلاب نیروهای حزب بعث شروع به تحریک عرب ها کرد و خواستند تا خوزستان از ایران جدا شود. نام تاریخی خرمشهر محمره بود و ما می دیدیم که دیوار های شهر از این اسم پر شده است. با تحریک اعراب درگیری هایی به وجود امد که به خلق عرب معروف شد. در آن زمان سپاه تازه تشکیل شده بود و نمی خواست مردم آسیب ببیند اما در نهایت در طول یکسال با کمک کانون و سپاه جریان خلق عرب خاتمه پیدا کرد.

خیانت بنی صدر

بی بی فاطمه می گوید: بعد از آرام شدن جو نوبت سیل و باران شدیدی بود که خسارت زیادی به روستا ها زد. مردم آواره شدند یعنی خرمشهری ها در همان ابتدای انقلاب هم آرامش نداشتند اما شهریور 59 با ورود هواپیماهای عراقی به آسمان شهر روبه رو شدند.

وی می گوید: چند هفته قبل از آن هم وقتی خواهرانش به روستا برای کمک به جهاد سازندگی رفته بودند تانک ها ی عراقی را در مرز دیدند از اواخر مرداد عراق به سنگر سازی و چیدمان نظامی پرداخته بود و ایران بدون هیچ اقدام تدافعی به کار های روزانه اش ادامه می داد. در سال های بعد فرماندهان دیگری که با محمد بودند در خاطراتشان گفتند که هرچه به بنی صدر اطلاع می داند او می گفت: شما کاری نکنید ....... نگذارید آن ها تحریک شوند.

شروع جنگ در بی خبری

خواهر شهید جهان آرا ادامه می دهد: وقتی بمباران شهر شروع می شود به خیال اینکه بازهم خلق عرب به تکاپو افتاده است من که آموزش های هلال احمر را دیده بودیم کفش و کلاه پوشیدم تا برای کمک به بیمارستان شهر بروم اما از شدت حملات تا منزل دوستم بیشتر نمی توانستم، بروم. همان وقت بود که با اصابت خمپاره در کوچه مان مادر و خواهر نه ساله ام زخمی شدند. وقتی خبردار می شوم به بیمارستان می روم جنگ شروع شده بود. بدون آمادگی ایران برای مقابله با آن، خواهرم از ناحیه پا صدمه جدی دیده بود.

وی ادامه می دهد: برای همین آن ها را به اهواز منتقل می کنند محمد از بقیه خانواده هم درخواست می کند تا هرچه زودتر از شهر بروند بلکه بدون مشغله فکری به کارش برسد تا پل بهمنشیر همراهمان می کند. انقدر فروتن است که هیچ کس متوجه نشد این خانواده ای که همراه ماشین می رود، خانواده فرمانده جهان آرا است.

بی بی فاطمه می گوید: برادر کوچک تر اما موقع خداحافظی فرصت را غنیمت می شمارد از ماشین فرار می کند تا به شهر بازگردد و کنار رزمندگان از آن دفاع کند. دختران هم در همین فکرند اما این بار محمد در را محکم گرفته بود.

خانواده جهان آرا به اهواز رفتند بدون هیچ مدرک، لباس و یا حتی پولی، خانه شان در خیابان اصلی شهر بود وقتی که به خرمشهر بازگشتند خانه ای درکار نبود. زمینش صاف شده تا برای حرکت تانک ها ماشین های زرهی راه را بازکرده باشد.

دختر کوچک خانواده در بیمارستان بود. خواست خدا بود که پایش را از دست نداد. این بار مجبور شدند به تهران بروند. محمد تازه ازدواج کرده بود و همسر پا به ماهش تهران بود.

شهادت و آغازی دوباره

اما خواهر شهید جهان آرا از صحنه های بیمارستان گفت از جانبازان دوستانی که زمانی در گروه های مختلف کنار هم فعالیت می کردند و حالا جسدشان گوشه بیمارستان صف کشیده بود.

سال 60 می رسد خرمشهر هنوز در حال مقاومت است. خانواده جهان آرا در انتظار دومین فرزند محمدشان هستند. قرار بود به تهران بیاید قبلش تماس گرفته بود می خواست با اتومبیلش بیاید. خبر رسید که در کهریزک هواپیما سقوط کرده عده ای می گفتند که محمد در هواپیما بوده اما خودش که می خواست با ماشین بیاید خانواده به تکاپو می افتد باید کدام را باور می کردند اتومبیل برادری که در فرودگاه پارک شده بود؟ تلفن چند ساعت پیشش؟

مادرشان تهران نبود برای زیارت به مشهد رفته بود اما از همه چیز خبر داشت وقتی که اخبار رسمی رسید؛ خبردادند که محمد جهان آرا همراه شهید فلاحی و فکور به شهادت رسیده است اما پدر برای شناسایی رفت. می خواستند به مادرش خبر دهند اما شب قبل خوابش را دیده به حج رفته بود با علی و محمدش بعد از طواف علی و محمد ترکش کردند. وقتی گفتند محمد مجروح شده باورنکرد چرا که می دانست، شهید شده است.

محمد و علی شهید شدند اما آنها تمام نشده اند. صدایشان هنوز هم در شهر شنیده می شود، گوش جان بسپار تا صدای آنها و دیگر شهیدان شهر را بشنوی.

نظر شما