صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

قصاص می خواهم؛

اشتباهی که مسیر زندگی قربانی اسیدپاشی را تغییر داد

۱۳۹۶/۰۳/۲۶ - ۱۳:۱۷:۳۲
کد خبر: ۵۷۲۹۲۵
نظافتچی در این تعطیلات توسط یکی از همکاران مورد مزاحمت تلفنی قرار گرفته بود. بعد از چند روز دقیقا بعد از تعطیلات سیزده به در مرخصی رفتم تا روز نوزدهم فروردین که مجدد به سرکارم برگشتم. نظافتچی نیز به محل کار برگشت.

آهسته قدم بر می دارد. به روبروی در ورودی خبرگزاری می رسد. عادت کرده است به عکس العمل افرادی که از کنارش می گذرند. با روی خوش به استقبالش می رویم. پوست چروکیده اش حکایت از دردی دارد که چندین سال است با خود یدک می کشد و این آغاز ماجراست. به گزارش گروه اجتماعی خبرگزاری برنا، محسن مرتضوی متولد اسفندماه 58 کارمند و قربانی یک حادثه است. حادثه ای که از سوی نظافتچی محل کارش به نام (خجسته) مورد اتفاق افتاده است؛ اسید پاشی و اصابت 16 ضربه چاقو. چند سالی می شود که به دنبال مراحل درمان خود است.

خیلی آرام است و استرسی ندارد. ترجیح می دهیم صحبت را آغاز کنیم. محسن مرتضوی، در مورد روز حادثه به خبرنگار حوادث خبرگزاری برنا، می گوید: پانزدهمین روز از سال 91 بود در تعطیلات عید، به محل کار آمدیم. مسئولیت من تشریفات محل کارم در بنیاد مستضعفان بود. در آن روزها مدیر بخشی که من در آن مشغول بودم مهمان هایی داشت، مدیر هایی برای دید و بازدید عید می آمدند. ما هم تا روز یازدهم عید سرکار رفتیم. ما یک نظافتچی داشتیم که دو هفته عید را به مرخصی رفت.

وی ادامه می دهد: این نظافتچی در این تعطیلات توسط یکی از همکاران مورد مزاحمت تلفنی قرار گرفته بود. بعد از چند روز دقیقا بعد از تعطیلات سیزده به در مرخصی رفتم تا روز نوزدهم فروردین که مجدد به سرکارم برگشتم. نظافتچی نیز به محل کار برگشت. از همکار دیگر من که همان فرد مزاحم بوده، می پرسد: شما می دانید چه کسی مزاحم من شده است؟ آن فرد هم به حالت شوخی می گوید: مرتضوی! چون هم رییس تو هست و هم خیلی دستور می دهد و زیاد با تو شوخی می کند!

چند روز بعد از اینکه می شنود که مزاحمش شدم، یک لیتر اسید می خرد و یک چاقو هم تهیه می کند. تمام اینها را درون ظرف غذا می گذارد و با خود به محل کار می آورد. روز نوزدهم سال 91 ساعت شش و نیم صبح وقتی به اداره آمدم، دیدم خیلی طبیعی مشغول کار است و نظافت می کند. با او حال و احوال کردم، دیدم پاسخ نداد. با خودم گفتم شاید ناراحت است. در آبدارخانه مشغول درست کردن چای بودم که از پشت با بد و بیراه صدایم کرد. وقتی به سمت راستم برگشتم، دیدم یک قابلمه اسید روی صورتم ریخت.

بدنم بعد یک سوزش شدید احساس کردم و روی زمین افتادم. محیطی که سرامیک بود بر اثر پاشیده شدن اسید لغزنده شد. در این حالت دیدم لباسی که بر تن داشت را بالا زد و یک چاقو بیرون کشید و شروع کرد به وارد کردن ضرباتی پشت سر هم به من به طوری که پزشکی قانونی گفته بودند که شانزده تا هفده ضربه چاقو به بنده وارد شده و چهار لیتر اسید نیز روی من ریخته بود. در همان لحظات اولیه حادثه از ضارب پرسیدم: خجسته چه کار می کنی؟ در واقع نمی دانستم چرا چنین رفتاری از او سر می زند. در پاسخ به من گفت جبار نسب گفته تو را بکشم و من هم تو را می کشم. جبار نسب همان فردی بود که مزاحم تلفنی ایشان بود و متاسفانه من از چیزی باخبر نبودم.

لحظات تلخی را تجربه کرده بود. لحظاتی که پس از گذشت چندین و چند سال، هنوز برایش زنده بود. مرتضوی در مورد فرار متهم پس از وقوع حادثه می گوید: ماجرا از این قرار بود که وقتی متهم داشت به من چاقو می زد، در همان لحظه من با یک صندلی کوچک از خودم دفاع می کردم. دوستان در مدیریت فضای سبز در همان محل پشت شیشه دیدند که من با یک صندلی فردی را مورد ضرب شتم قرار می دهم و فکر کرده بودند من فردی را مورد حمله قرار داده ام. من فقط صدای کسی را می شنیدم که وقتی داخل شد، گفت خجسته چه کار می کنی؟! خجسته هم باقیمانده قابلمه اسید را نیز به صورت و گردن او می ریزد. صورت وی نیز می سوزد. سپس فرار می کند. وقتی پا به فرار می گذارد یکی از همکاران به نام آقای عباسی که شاهد پرونده هم هست، ما دو نفر را به بیمارستان میلاد انتقال می دهد. در بیمارستان به هوش بودم اما بعد از مدتی کوتاه به کما رفتم.

مرتضوی می گوید: دو سه روز پس از حادثه «خجسته» را در حالی که قصد داشته از مرز مریوان به خارج از کشور فرار کند، به دلیل خروج غیر مجاز دستگیر شد. پس از رویت دستانش که با اسید دچار سوختگی شده بود، به وی مشکوک شده و او به کار خود در مقابل مقامات قضایی اعتراف کرده است. در خواست کرده بود که با خواهرش در تهران تماس بگیرند. وقتی با خواهرش تماس می گیرند، متوجه می شوند که ماموران به دنبال خجسته هستند. در همان محل از متهم اعتراف می گیرند و یک هفته بعد او را به تهران منتقل می کنند. حکم نهایی اش داده می شود و به خاطر اسیدپاشی به سه سال زندان و به دلیل خروج غیرقانونی از مرز به 6 ماه زندان محکوم می شود. در کنار این حبس ها باید حدود شش دیه انسانی یعنی به ازای هر انسان صد نفر شتر را باید پرداخت کند.
 
باز هم سکوت می کند. از وی می پرسیم چه درخواستی از مسئولان داری؟ می گوید: درخواست من چیست؟! من شخصا قصاص را برای این اتفاق درخواست می کنم. قصاص برای من در اولویت است. وقتی قاضی از وی پرسید که با چاقو وی را می کشتی! چرا اسید ریختی؟ پاسخ داد: میخواستم بکشمش چون رییس من بود و از قیافه اش خوشم نمی آمد. به من دستور می داد! اصلا چرا ایشان رییس است؟ چرا من نباشم؟ و اینکه من در روزنامه ها خوانده ام که هر فردی که اسید پاشی می کند، در آخر بخشیده می شود. من نیز گفتم اسید را می ریزم و فرار می کنم و اگر هم من را گرفتند، بخشیده خواهم شد. یکی از دلایلی که می خواهم به مجازاتش برسد، همین است! افرادی که به راحتی این کار را می کنند، از عواقبش بترسند و همه ببینند که قصاص هم دارد. برخی از روی دلسوزی می بخشند، برخی نیز در شرایط خاص می بخشند اما این بخشش ها باعث می شود که برخی چنین فکر هایی به ذهنشان برسد.

وی در مورد روند پیگیری پرونده اش می گوید: وقتی با اجرای احکام صحبت کردم، گفتند رسما مصاحبه نکنم تا این پرونده بسته شود و خودشان پیگیری می کنند. زیرا اگر مصاحبه کنم، روند پیش روی پرونده به تاخیر خواهد افتاد. در واقع نمی توانم بگویم چه کسی این را به من گفت. بار اول حکم قصاص را گرفتیم. متهم به حکم ایرادی وارد نکرد و قبول کرد. اصلا از کار انجام شده ابراز پشیمانی نمی کرد و هنوز می گوید حقش است که این کار را انجام داده ام.
 
شش سال است که این اتفاق برایش افتاده و یک ساله که این پرونده منتظر اجرای احکام است و انتظار می کشد برای قصاص. جوانی اش از بین رفته، مالش را از دست داده و بدتر از همه تنهاست. می گوید: کسی نیست که کمکم کند. من قبل از این ماجرا شغل داشتم، کار می کردم. تقریبا وقتی از خدمت سربازی برگشتم. کارمند شدم. خانه و ماشین داشتم. با این حادثه، همه چیزم را از دست دادم. نزدیک سیصد میلیون تومان خرج این جراحی هایم شد ولی دو سه سال اخیر با بنیاد خیریه ای آشنا شدم. در سال 93 خانه نشین بودم و بیشتر روی تخت بودم. راه رفتن برایم سخت شده بود. با واکر حرکت می کردم و توان راه رفتن نداشتم. به کمیته امداد امام خمینی(ره) رفتم اما متاسفانه بعد از بررسی ها گفتند، کمک های ما شامل شما نمی شود و شما شرایط عضویت را ندارید. من واقعا اذیت شدم و نمی دانستم چه کاری انجام دهم تا اینکه در بیمارستان حضرت فاطمه(س) بستری بودم با آقایی آشنا شدم که یکی از مسولان نگهبانی بیمارستان بود. بعد از یک صحبت گفتم که عمل آخرم است و دیگر پول ندارم. وی گفت، نگران نباشم و به امید خدا درست می شود. دو روز بعد خانمی به ملاقاتم آمد، با من صحبت کرد. از خیریه ای گفت که شماره ثبت نداشت و یک انجمن مردمی بود از من عکس گرفتند و به آمریکا فرستاند و برای من کمک های مالی جمع کردند. هزینه های جراحی من به این ترتیب پرداخت شد.
 
این قربانی اسیدپاشی در پایان صحبت هایش می گوید: ما قربانیان همدیگر را خیلی خوب می شناسیم. پرونده های همدیگر را پیگیری و روند جراحی یکدیگر را دنبال می کنیم. به همراه دو نفر پارسال تصمیم گرفتیم یک نمایشگاه راه اندازی کنیم. خانم عطایی کار سفالگری را انجام می دهد و خانم پروین هم کارآفرین است. من هم معرق انجام می دهم که این کار را از موسسه رعد آموخته ام. در حال حاضر خودمان کارآفرین شدیم. در آبان ماه پارسال تصمیم گرفتیم یک نمایشگاه بزنیم. نامش فردا در آینه است که مخصوص قربانیان اسیدپاشی است را راه اندازی کردیم. از همین راه با هنرمندان و خبرنگاران آشنا شدیم و توانستیم یک انجمنی را تشکیل دهیم و آن را به ثبت برسانیم. در حال عضو گیری هستیم و هنرمندان زیادی مانند آقای نوید محمد زاده حامی ما هستند و از همه دوستان خواهشمندم به این انجمن کمک کنند و قربانیان اسید پاشی را تنها نگذارند. امیدوارم تنها انجمنی باشیم که عضو جدید به ما اضافه نشود و همه زندگی آرام و خوبی را داشته باشند.
 
حرفش را می زند و پرونده خاطراتش را در اینجا می بندد. دردهای زیادی را در سینه نگه داشته است. دردهایی که از میان چین و چروک هایش بوی اسید و تعفن تکرار آن روزش بیرون می زند و در میان اشک هایش جای می گیرد. جوانی اش را به یک اشتباه فروخته است اما انسان است دیگر. چاره ای ندارد جز اینکه خودش را با شرایط تازه اش وفق دهد و این راه را ادامه دهد. بلند می شود. نگاهی به ما می اندازد و خداحافظی می کند و می رود.
نظر شما