به گزارش گروه حوادث خبرگزاری برنا، سه مرد جوان سارقان سابقهداری هستند که ید طولایی در سرقت دارند و برای رسیدن به هدفشان هر کاری میکنند. متهمان این پرونده خیلی زود توسط پلیس تهران دستگیر شده و زمانی که با اموال سرقتی کشف شده مواجه شدند لب به اعتراف گشودند. سعید، کوچکترین عضو باند است، متهم جوان در گفتوگویی از سرقتهایشان میگوید.
با اعضای باند چطور آشنا شدی؟
همه ما هممحلیهایی هستیم که تا به حال چند بار بازداشت شده و در یک بند با هم بودیم. ما همکلاسی بودیم و تا دبیرستان با هم درس میخواندیم.
نقشه سرقتتان چطور بود؟
سوار بر موتورهایمان در خیایانها پرسه میزدیم. در خیابانهای خلوت رهگذرانی هستند که خسته از گرمای تابستان شتابان به سمت خانه یا محل کارشان میروند و حواسشان تنها رسیدن به محلی خنک است. اینها سوژههای اصلی ما بودند. به دلیل خستگی و گرمازدگی حتی صدای موتور را هم نمیشنوند برای همین به هیچ چیزی توجه ندارند. ما به آنها نزدیک میشدیم و در یک چشم برهم زدن کیف و گوشیهایی بود که از آنها میقاپیدیم و از آن خود میکردیم. البته این را هم بگویم نگاهی به لباسها و سر و وضع آنها هم میکردیم.
چرا لباسها و سر وضعشان مهم بود؟
لباسها و تیپ آدمها از جیبشان میگوید. کسی که لباس مارک دار به تن دارد بیشک پول خوبی در جیبش است، اما کسی که کتانی نخنما و پیراهنی که از دستفروشان خریده به تن دارد، اوضاع و احوال جیبش تعریفی ندارد.
با وسایل سرقتی چه میکردی؟
وسایل باارزش را برمیداشتیم و بقیه را داخل سطل آشغال میانداختیم. گوشیها از آن مالخرهایی میشدند که به ازای مقداری مواد از ما برمیداشتند.
شما برای سرقت، خانهای هم اجاره کرده بودید. درست است؟
بله، برای اینکه بتوانیم راحتتر دور هم جمع شویم و هر ساعتی که دلمان خواست راهی سرقت بشویم، تصمیم گرفتیم یک خانه اجاره کنیم و برای اینکه شک صاحبخانه برانگیخته نشود گفتیم ساکن شهرستان هستیم و اینجا دانشگاه قبول شدهایم. ترفند خوبی بود و رفتنهای بیوقت ما از خانه به حساب دانشگاه نوشته میشد.
تصور نمیکردی دستگیر شوی؟
همه سارقان میدانند دستگیر میشوند. مگر میشود آدم کار خلاف کند و به دام نیفتد. آن هم ما که بارها با زداشت شده بودیم و میدانستیم دیر یا زود به دام میافتیم؛ اما وقتی سراغ مواد میرفتیم دیگر به این چیزها فکر نمیکردیم. مواد وادارت میکند که دزدی کنی، راه دیگری برای تامین هزینه مواد وجود ندارد.
چرا ترک نکردی؟
بارها خانوادههایمان تلاش کردند که ما را ترک بدهند، باور کنید 10 تا کمپ بستری شدهایم. همین زندان خودش بهترین کمپ است. در زندان مجبوری ترک کنی، اما همین که پایمان را از زندان و کمپ میگذاریم بیرون رفیق ناباب است که به سراغمان میآید و دوباره به همان راه میافتیم. خانوادههایمان دیگر از ما مایوس شدهاند با اینکه هر بار به زندان میافتیم برای گرفتن رضایت از شاکیهایمان وارد عمل میشوند، اما دیگر توجه سالهای قبل را ندارند.
موتورهایی که برای سرقت استفاده میکردید را از کجا میآوردید؟
برای خودمان بود، اما پلاکش را مخدوش میکردیم که شناسایی نشویم.
پشیمان نیستی؟
خیلی و تمام آرزویم این است که این بار آخرین باری باشد که بازداشت میشوم و بعد از آزادی دیگر سراغ دزدی نروم.