صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

«برنا» از باربران خیابان مولوی گزارش می دهد؛

نا امنی کولبری از مرز تا تهران/ اینجا کسی به داد ما نمی‌رسد/ باجگیری در پوشش ماموران شهرداری

۱۳۹۶/۰۴/۲۵ - ۰۸:۰۱:۰۳
کد خبر: ۵۸۴۰۰۲
میان شلوغی و هیاهوی خیابان مولوی کسانی هستند که برای در آوردن یک لقمه نان حلال در گرمای هوای تهران تلاش می کنند. این افراد همیشه درکنار ما هستند اما کمتر کسی به آنها توجه می کند و از آنها به راحتی می گذرد..

به گزارش گروه اجتماعی خبرگزاری برنا، خیابان مولوی شلوغ است؛ در میان موتور سوارانی که بار می زنند و یا وانت هایی که همیشه آنجا پاتوق دارند افرادی هستند که برای امرار معاش مجبورند  روی کول خود بار ببرند  و در گرما و سرمای هوا بار مغازه داران را جابه جا کنند. پیدا کردن این افراد زیاد هم سخت نیست و خیلی ها می توانند به راحتی به آنها دست پیدا کنند.

دور از دنیای خود

حسن یکی از این افراد است، دستانش پینه بسته و از شدت گرما دستمال یزدی بنفشی را خیس کرده و بر سرش بسته است ،روی دست راستش خالکوبی کرده "مادرم دنیامه" اما این روزها از دنیایش دور است آنقدر دور که حتی یادش نیست چند سالش شده، درکنار خیابان منتظره بار زدن بودکه با او آشنا شدم، پسر درشت اندام با یک شلوار کردی مشکی و پیراهن زرشکی که پاره شده است.از او می پرسم چرا به تهران آمدی؟ می گوید:"حدود چهار سال میشه که تهرانم، برای کار به تهران مهاجرت کردم چون ایلام کار نبود. از طرفی خرج مادر مریضم  رو کی پرداخت می کرد؟ پدرم که عمرش رو داده به شما و الان مرد خونه منم. ایلام کشاورزی می کردم اما هر کاری کردم، ضرر بود. همین شد که اومدم تهران و چرخی شدم. از این راه پول در میارم و برای مادرم می فرستم. گاهی دیدم که چرخ دستی ها رو می برند و ما هیچ کاری نمی تونیم بکنیم."

در میان همین صحبت ها مرد میانسالی  به جمع ما اضافه می شود و خوب به صحبت های حسن گوش می دهد، می خواهد صحبت کند اما می ترسد. به او می گوییم مشکلی نیست و حرف دلش را بزند.

نان بریدن به سبک شهرداری

می گوید، اسمش محمد است و ساکن زیباشهر. او نیز اهل ایلام است و حدود سه سال است که به تهران آمده، چرخ دستی ندارد و همین نظرم را جلب می کند، از او پرسیدم: «تو که چرخ دستی نداری پس چه جوری کار می کنی؟» می گوید: «شهرداری چرخ دستی ام رو برده و نمیذارند کار کنم تا زمانی هم که پول ندم از کار خبری نیست! همین شده که مجبورم روی کولم بار بزنم. دیگه کولبرها معروف شدند؛ شغل عجیبی هم نیست. چند وقتی است اسم شغلم رو گذاشتم کولبر شهری. دلیلش هم اینه که یک کولبر در مرز دیده میشه اما یک باربر در دل شهر دیده نمیشه. حالا شما فکر کن افرادی به عنوان مامور شهرداری هم این وسط شدند قوز بالای قوز! برای آزاد کردن چرخ دستی کسانی در قالب مامور شهرداری ما رو به داخل یکی از کوچه های فرعی می برند و میگن باید پنجاه هزار تومان پول بدیم. شما به من جواب بده من وقتی سی تومن روزی درآمد دارم. چطوری پنجاه تومن پول بدم؟ وقتی هم که میگم ندارم شماره حساب میدن میگن بریز به حسابمون! وگرنه چرخ دستی را می برند و ما باید پول چرخ دستی ها رو کامل پرداخت کنیم که 200 هزارتومنه. به داد ما نمی رسند و همیشه ادعای خدمت به مردم را دارند.»

 بابام برگرده خونه 

عبور یک چرخ دستی توجه ما را جلب می کند. باری که حمل می کند فرش است اما سن کسی که چرخ دستی را هل می دهد، بسیار کم است. نزدیک شدم. وقتی می فهمد خبرنگارم بسیار ذوق می کند. لبخند روی لبش می نشیند. دستمال سفیدی از جیبش در می آورد و عرق روی پیشانی اش  را پاک می کند. می گوید که نامش «نظیر» است و پانزده سال سن دارد. به دلیل مشکلات مالی، مادرش سبزی می فروشد و پدرش را تا به حال ندیده است. از او می پرسم: «درس می خوانی؟» می گوید: «درس نمی خونم اما سواد دارم. کتاب می خونم. خیلی دوست دارم مدرسه برم اما باید کار کنم» از سختی های کار می پرسم. چشمانش را به زمین دوخته و کفش پاره اش را نگاه می کند و می گوید: «اینجا کار کردن خیلی سخته. گاهی منو کتک می زنند. چون من نصف قیمت بار می برم. مجبورم هفت صبح بیام سر کار و دوازده شب برم. همه از من بزرگ تر هستند و به من زور میگن اما من پررو تر از این حرف هام. همیشه کار دارم»  از او می پرسم: «آرزوت چیه؟» سرش را می خاراند و می گوید: «بابام برگرده خونه تا من دیگر کار نکنم!»

پارکینگ چرخ دستی

پشت پمپ بنزین میدان شوش محلی است که کارگران از افرادی خاص چرخ دستی اجاره می کنند، یکی از این افراد نامش مهران است؛ مردی جوان ودرشت هیکل، وقتی نزدیکش می شوم. می گوید که زیاد اهل حرف زدن نیست اما به او می گویم فقط چند سوال کوتاه از او دارم. با سختی  موافقت می کند. از او می پرسم، چند سال دارد و چرا در این کار مشغول است. می گوید، 27 ساله است. در کردستان کولبر بوده اما به دلیل پایین بودن درآمد این کار به تهران آمده. اوایل چرخ دستی داشته تا اینکه مشکل کمر درد پیدا می کند و یکی از دوستانش کسی را به او معرفی می کند که دلال چرخ دستی است. او نیز به این کار مشغول می شود. اجاره هر چرخ دستی 20 هزار تومان است و حدود 9 چرخ دستی در اختیار اجاره دهنده ها است.

به شدت با این افراد برخورد می شود

مسیر گزارش مان به سمت شهرداری منطقه 12 تهران هدایت می شود تا از حال و روز کولبران و باربران شهری با خبر شویم. عابد ملکی، شهردار منطقه 12 در پاسخ به خبرنگار شهری خبرگزاری برنا، درباره حال و روز کولبران گفت: «قرار است این باربران تا چند ماه دیگر زیر نظر پیمانکاران خصوصی و زیر نظر شهرداری فعالیت کنند و تحت پوشش این شرکت ها قرار گیرند و تقریبا می شود گفت سامان پیدا کنند، همچنین در مورد افراد متخلف درون ارگان های نظارتی در شهرداری باید خاطر نشان کرد که هیچکس معصوم نیست و ممکن است از هر فردی اشتباهی سر بزند لذا از تمامی افرادی که تخلفی را مشاهده کردند، با شماره 1888 تماس بگیرند و تخلفات را گزارش بدهند تا هرچه سریع تر با متخلفین برخورد شود. وی در ادامه افزود: همچنین در مورد افغانستانی هایی که باربری می کنند، در صورت داشتن کارت اقامت می توانند به شهرداری مراجعه کرده و تحت پوشش پیمانکاران شهرداری قرار بگیرند و اگرنه با آنها به شدت برخورد خواهد شد به طوری که به آنان اجازه کار داده نمی شود.

اسماعیل دوستی، عضو شورای شهر تهران نیز در مورد باربران درون شهری گفت: متاسفانه باربران و کولبران خیابان مولوی وضعیت خوبی ندارند و باید به وضعیت آنها رسیدگی شود این در حالی است که سعی کردیم تا به وضعیت این عزیزان کمک کنیم و امیدوارم با مطرح کردن مشکلات باربران در شورای شهر به این افراد کمک شایانی کنیم تا دیگر شاهد این بی نظمی در سطح شهر نباشیم.

اینجا تهران است... خیابان مولوی

مهاجرت به شهر تهران رو به افزایش است.  به طوری که بسیاری از افرادی که در این شهر هستند صرفا برای کار و کسب درآمد به این شهر آمده اند. افغانستانی ها برای جست و جوی کار و یک لقمه نان به این شهر می آیند. همین عامل  باعث شده است تا بی نظمی عجیبی را در سطح شهر شاهد باشیم. درست زیر پوست شهر تهران قشر ضعیفی با توان مالی پایین فعالیت می کنند. کسانی که هر روزه بار بر دوش می گذارند. دغدغه عدم امنیت شغلی و داشتن بیمه و حتی کارفرما، به جان شان مثل خوره می افتد. «گنجشک روزی» زندگی می گذرانند. اینجا، تهران است. خیابان مولوی. روز آغاز می شود با بارهایی که از قامت شان بلندتر است و کمر هر مردی را خمیده می کند.

نظر شما